4.07 AVERAGE

adventurous mysterious medium-paced
Plot or Character Driven: A mix
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Yes

Couple good ideas in here but the view on the limits of computers feels a bit dated.
Entertaining read for sure.
Seems like influenced Alastair Reynolds stuff, but he took it and ran with it, where this one kind of dallies and floats a bit in the fantasy realm too.

Wow, I'm not sure I've ever given only 1 star before. I guess this is a book you either love or hate. I did the audio book and only got a little over an hour into it when I had to give up. I just couldn't listen any more. I was totally lost and couldn't follow what the heck was going on. Not my kind of writing I guess.

در آینده‌ای بسیار دور، که نژادهای بیگانه بسیاری در کنار هم در کهکشان راه شیری وجود دارند، در دنیایی که سیاره‌ها با شبکه داده‌های بین‌ستاره‌ای به هم متصل‌اند، ناگهان گونه‌ای بدافزار باستانی (و بسیار قدرتمندتر از گونه‌های پیشین) ظاهر شده و ساکنان یک منظومه را نابود می‌کند. تنها یک سفینه انسان‌ها موفق به فرار می‌شود. این سفینه بصورت تصادفی در سیاره‌ای دوردست و زمین‌مانند فرود می‌آید که موجودات هوشمند ساکن آن، همچون سگ ولی با گردن‌های دراز توصیف می‌شوند که بصورت جدا نمی‌توانند هوش و درک درستی حتی برای کارهای روزمره‌شان داشته باشند و برای ادامه زندگی می‌بایست در دسته‌های چند تایی بسیار نزدیک هم زندگی کنند و از هم دور نشوند. این گروه‌ها پک نامیده می‌شوند و از طریق فکر با هم ارتباط برقرار می‌کنند بطوری که پک‌ها نمی‌توانند به پک‌های دیگر نزدیک شوند چون افکارشان قاطی می‌شود (تنها در مواقع جنگ یا جفت‌گیری نزدیک هم می‌شوند) و هر چه که چشم یک عضو می‌بیند اعضای دیگر نیز می‌بینند و اگر یکی از آنها دچار درد یا بیماری شود بقیه اعضای پک نیز همان درد را حس می‌کنند. این سیاره به تازگی (چند هزارسال پیش) عصر یخبندانش را پشت سر گذاشته و موجودات ساکن آن هنوز به عصر صنعتی‌شدن نرسیده‌اند، سلاح پیشرفته مردمانش تیر و کمان است و در آن خبری از شبکه داده‌ها و یا حتی الکتریسیته نیست.

سفینه در منطقه‌ای دوردست در شمال قاره سیاره فرود می‌آید که در نزدیکی مرکز حکومت فلنسریست‌هاست. جنبشی مخوف که توسط شخصی باهوش با نام فلنسر آغاز شده که با آزمایش‌های متعدد بی‌رحمانه و شکنجه و تغییر دادن اعضای پک‌ها موفق شده نیروهایی با هوش بالاتر و شرطی‌شده برای خدمت بسازد. پس از فرود سفینه و وقتی سرنشینانش بیرون آمده‌اند مورد حمله نیروهای ارتش فلنسر قرار می‌گیرند. هر دو انسان بالغ سفینه کشته می‌شوند و پسر خردسالشان به نام جفری بدست فلنسریست‌ها اسیر می‌شود ولی جوآنا، خواهر بزرگترش را جاسوس‌ها نجات می‌دهند و به سرزمین‌های جنوبی‌تر می‌برند. ماه‌ها بعد، پیام خودکار کمک سفینه، هزاران سال نوری دورتر به سیاره‌ای که تحت حمله بدافزار قرار گرفته می‌رسد و آنها در آخرین لحظه سفینه‌ای را برای کمک می‌فرستند.

داستان درباره خواهر و برادری است که در سیاره گیر کرده‌اند و هر کدام بدون اطلاع از زنده بودن دیگری به یکی از طرفین نبرد در توسعه تکنولوژی‌های جدید (باروت و توپ و رادیو) کمک می‌کنند و نیز سفینه‌ای که از میان هزاران سال نوری برای کمک به آنها می‌آید به امید اینکه شاید این سفینه گرفتار در سیاره، پیش از فرار، توانسته باشد اطلاعاتی درباره بدافزار و روش مقابله با آن گرد آورده باشد.

این کتاب، جلد اول سه‌گانه نواحی تفکر است. روانشناسی و فیزیولوژی موجودات ساکن سیاره بسیار جالب شرح داده شده. موجودات بسیار منعطف و با هوش بالا که به راحتی زبان انسان‌ها را یاد می‌گیرند و با آنها اخت می‌شوند. همین‌طور یک پدیده دیگر به نام کندشدگی هم شرح داده که پدیده تازه‌ای است؛ در بخشی از کهکشان که درگیر این پدیده است تجهیزات کامپیوتری و همینطور درایوهای حرکتی سفینه‌های فضایی بسیار کندتر از حالت معمول می‌شوند و به این دلیل این بخش‌ها تقریبا بطور کامل از دسترس تمدن‌های فراسو خارج است.

---------

خلاصه زیر برای خودم نوشته شده و تمام کتاب را لو می‌دهد:

گویا یک هوش مصنوعی که روزگاری قدرتی داشته و سرکوب شده، حالا دوباره بر اثر حادثه‌ای به بیرون درز کرده و در حال نابودی انسانهای در حال فرار است. یک سفینه حامل تعدادی دانش‌آموز به سیاره‌ای می‌رسند. یک زن و شوهر و بچه‌هایشان که بیدار هستند سفینه را به زمین نشانده و سعی در بیرون آوردن دستگاه‌های شامل دانش‌آموزان در حال خوابند که دمایشان کنترل شود که توسط ساکنان هوشمند سیاره (نیروهای ارتش فرنسیلیست‌ها) مورد حمله قرار میگیرند. موجوداتی شبیه گرگ که می‌توانند چند تایی ترکیب شوند و موجودی بزرگتر بسازند. سه زایر جزیره پنهان هم در این بین شاهد فرود سفینه‌اند. که می‌فهمیم یکی از آنها جاسوس، دیگری زائر و دیگری رهبر فرنسیلیست‌هاست (دو قسمت از شش قسمتش. برای همین رهبری رو از معاون قدیمش، استیل نمیگیره، چون میگه منتظره بقیه قسمت‌ها هم بیان) که انقلاب ناموفق آنها در فلان جا را انجام میداده و حال به کشور خود فرار کرده. پدر و مادر می‌میرند و دخترشان زخمی میشود که توسط زائر و جاسوس از چنگ فرنسیلیست‌ها در می‌آوردندش و پسرشان زنده به اسارت آن یکی‌ها می‌افتد. فرنسلر در قلعه‌اش تحقیقاتی میکرده. پکها را بصورت جدا در دخمه‌هایی میگذاشته تا مقدار وفاداری، نبوغ و بقیه موارد مورد نیازش رو با اعمال شکنجه و خشونت کم و زیاد کنه. استیل هم حالا که پنج ساله فرنسلر نبوده خودش اونها رو ادامه داده و سربازاش جفری رو اشتباهی به یکی از دخمه‌ها پیش یه پک توله گذاشتن که قرار بوده نابغه و ریاضیدان بشه. و اون پک زبان جفری هشت ساله رو یاد میگیره. و به مرور استیل اینطور الغا میکنه که خانوادت توسط وودکارورهای خبیث کشته شدن و ما باید از همنوعانت کمک بخوایم تا اونها رو از بین ببریم. و جفری هم پیامهای کمکی با همین مضمون ارسال میکنه.

داستان راونا هم بازگو می‌شود. دختری که از شهر سیاره کوچکش برای تحصیل به دانشگاهی می‌آید و سپس به ریلی و پیش ویرینیاتی‌ها میرود و به عنوان تنها انسان در بزرگترین مرکز داده جهان (اورگ ویرینیتی) کار میکند. تا اینکه ماجرای پروژه استرالمنی رخ میده و در همین حین، یک قدرت قدیمی (ده ساله، چون قدرتهای قوش مصنوعی که ناگهان بوجود میان حداکثر سیزده سال زندگی میکنند) با سفینه‌ای و یک دستیار مرد با نام فام هوون به اونجا میاد تا درباره انسانها و همینطور اون پرورژن جدید تحقیق کنه. اونها پیام جفری رو میگیرند و متوجه میشن که ممکنه اطلاعاتی درباره پرورژن و نقطه ضعفاش پیش دیتاست سفینه اون باشه و از قدرت قدیمی کمک میخوان تا کمکشون کنه. قبل از اینکه دختره بفهمه مرده برای اون هوش مصنوعی کار میکنه هم با هم رابطه‌ای برقرار میکنند، چون تنها انسان‌های اون دنیا هستند. قدرت میگه کمک نمیکنه ولی دو تا رایدر با سفینه شان استخدام میشن تا به کمک اون جفری برن، و برای این کار سفینه شان، اواوبی، تقویت میشه. در این حین ناگهان اون پرورژن به ریلی حمله میکنه، قدرت هم توسط پرورژن کشته میشه و آورانا با هوون و دو تا رایدر در آخرین لحظه سوار سفینه میشن و به سمت جفری پرواز میکنند. بعد از چند ماه متوجه میشن که خسارتهای سفینه خیلی بالاست و باید برای تعمیر جایی گیر بدن. به یک منطقه تعمیر میرن و در ازای پول تعمیر یه سری میله‌های کربنی میدن اما در حین انتقال میله‌ها، گرینزتالک با یه سری از رایدرهای بومی سیاره میره. بلوشل همراه فام دنبالش میرن و به یه تله میفتن. فام موفق میشه همه رایدرها رو بکشه و بعد از زخمی کردن گرینزتالک در حالیکه قام بیهوش شده با سفینه شان فرار میکنن. وقتی به هوش میاد میفهمه سفینه‌های بسیاری دارن تعقیبشان میکنن و هویتشان لو رفته. یکی از اون گروه‌ها، نیروهایی هستند که سیاره زادگاه راونا را چند روز پیش از بین برده بودند چون میگفتند آدمها با بلایت متحد هستند. و به همین دلیل چون فهمیدند ادم در سفینه اواوبی هست به تعقیبش پرداختند. باقیمانده سفینه های نیروهای امنیتی سیاره سیاندرا کی هم برای انتقام دنبال اینها آمدند. و پشت سر اینها هم سفینه‌های بلایت برای اینکه جلوی اواوبی را بگیرند. اولین کاری که فام میکنه اینه که اختیارات گرینزتالک و بلوشل را ازشان کامل میگیره و با راونا سر زنده نگه داشتن اونا دعوا میکنه و حتی قاطی میکنه و میخواد راونا را هم بکشه ولی خب نمیکنه. در مسیر یک موج کندشدن بهشون برخورد میکنه و چند روز در اون حالت می‌مانند. قبلش راونا سعی میکنه با نیروهای امنیتی سیاره زادگاهش تماس بگیره و ازشون میخواد انتقام رو ول کنند و به سفینه‌های بلایت حمله کنند. متوجه میشن که در بعضی سفینه‌هایشان اسکرود (رایدر) وجود داره و متوجه میشن که سفینه فرماندهیشون به دست بلایت افتاده. اونها پس از رفع کندشدگی قبول میکنند و وقتی مهاجمان سیاره‌شان فرار میکنند به سفینه‌های بلایت حمله میکنند ولی فقط به سفینه‌های با قبلیت پروازی سریع و بدون قدرت ماندگاری در منطقه کندشدگی. این باعث میشه بیشتر نیروهاشون رو از دست بدن و بعد از از بین بردن اون سفینه‌ها دیگه نتونن ادامه بدن و با عصبانیت از پیشنهاد فام برای از بین بردن اون سفینه‌ها، از تعقیب دست برمی‌دارند.

در اون سمت جفری توسط استیل مدام تحریک میشه که وودکارورها به ما حمله می‌کنند ما نمیتونیم زیاد دوام بیاریم، اگر میشه به ما اسلحه بدید و غیره. جوآنا هم در وودکارور حالش بهتر شده، ولی هنوز از پرگرین متنفره و طرز ساخت باروت رو به اونها آموزش داده ولی هنوز نتونستن بسازنش. اونجا همه فکر میکنن که ونداسیوس در سطوح بالای فلنسرها جاسوس داره و از همه حرکاتشون خبر دارن. در حالیکه حتی نمیدونن که جفری زنده س. ونداسیوس، بالاترین مقام امنیتی وودکارور مستقیما برای استیل کار میکنه. اون جاسوس دولتهای میانه هم که شخصیت جذاب و باهوشی داره روزی ونداسیوس رو سر یک ملاقات مخفی با مردای استیل میبینه و به قتل میرسه. اون هم با نامردی هرچه تمام‌تر. براش کباب شدم. در حالیکه حتی فکرش را هم نمیکرد ونداسیوس برای فلنسریست‌ها کار میکنه. چند روز قبلش جوآنا باهاش دعوا کرده بود و مرگش ناراحتش کرد. و سعی کرد به پیلگریم و وودکارور نزدیکتر بشه. اونها توپ را شروع کردند به ساختن. و در اون طرف هم استیل توانست نحوه درست کردن توپ و همینطور رادیو را از آدمها بگیره. امدی هم تغییراتی درش داد تا بشه تفکر اعضای پک رو باهاش انتقال داد که با اون میشد اعضای یک گروه از همدیگر جدا بشن بدون اینکه عقلشون رو از دست بدن و فلنسر (تیراتکت) هم تستش کرد و این اولین باری بود که تیراتکت کنترلش رو بر دو عضو فلنسر از دست داد و از این به بعد بیشتر وقتها فلنسر کنترل تیراتکت رو داشت. وودکارور به همراه ارتش هزار پکیش به همراه توپها که خیال میکردن سلاح سریشان هست به سمت جزیره مخفی مرکز فلنسریست ها حرکت میکنند. در راه قرار بود از مسیری بروند که توسط توپهای استیل از بین بروند ولی ونداسیوس موفق نشد که وودکارور رو راضی کنه از مسیر تله بروند و در نتیجه از مسیر دیگه ای رفتند. به یک لانه گرگها هم برمیخورند که در اون آشوبی که پیش آمد جوآنا موفق شد با کمک یک عضو اسکورپیلو، رییس توپچی‌ها (که رییس بخش مهندسی وودکارورز بود) لانه را منفجر کنه و باعث پیروزی بشه. بعدش استیل به ونداسیوس دستور میده که جوانا رو بکشه و به عضوی از فلنسر که پیشش هست هم میگه که نیروها رو به کوه مارگروم ببره تا از اونجا در حین بالا آمدن ارتش وودکارور اونها رو توپ باران کنند. فلنسر اون رادیوی سنگین شنل مانند رو پوشیده که باعث زخم‌هایی روی شانه‌هاش شده. هنگامی که جوآنا در بیمارستان صحرایی به زخمی‌ها رسیدگی می‌کرد مورد سوءقصد قرار گرفت ولی پیلگریم نجاتش داد و زمانی که جوآنای زخمی در چادر ونداسیوس در حال مرگ بود، پیلگریم متوجه خیانتش شد و بعد از کلک زدن به ونداسیوس، جوآنا را نجات داد و وودکاورور خبردار شد و با دادن امان به ونداسیوس قرار شد که نیروهای استیل را گول بزنند و بعد از پیروزی، و گرفتن توپهای استیل که سه برابر توپهای اونها برد داشتند به سمت جزیره مخفی حمله کردند.

اواوبی به سیاره تاینها میرسه. پنجاه ساعت قبل از سفینه‌های بلایت، اون هم زمانیکه نیروهای وودکاروز به قلعه‌ای که استیل دورادور سفینه ساخته حمله کردند. بنا به درخواست پی‌درپی استیل و امدیجفری، فام با بلوشل سوار سفینه‌ای کوچک شده و به بالا سر ارتش وودکارور میان و بهشون با شعله لیزری شلیک میکنند. جواآنا که اون نزدیکی‌هاست و بعد از شنیدن زنده بودن جفری از ونداسیوس بیتاب دیدنش هست بعد از دیدن سفینه به فضای باز میاد و علامت میده و فام فرود میاد. میفهمند که شک‌های فام درست بوده و استیل فرد دروغگوئه و او پدر و مادر جفری و جوآنا رو کشته. امدیجفری خبردار نمیشن و استیل اون ها رو با فلنسر به زیرزمین میفرسته ولی فلنسر بهشون حقیقت رو میگه و از راههای زیر زمین فراریشون میده. استیل که باخبر میشه دستور میده روغن بریزن در خندق اطراف قلعه و آتشش بزنن که امدیجفری نتونه فرار کنه و میره که سفینه رو با باروت نابود کنه. فام که داره اطراف قلعه پرواز میکنه امدیجفری رو می‌بینه و پایین بین شعله‌ها و دیوار قلعه فرود میاد. در حین نبرد فام و پیلگریم با سربازان استیل، بلوشل به درون آتش میره و امدیجفری رو سوار اسکرودرش میکنه و روشون پتو میکشه و از وسط آتش برمیگرده و می‌میره. امدیجفری هم زنده می‌مونن. فلنسر هم دو عضو استیل رو میکشه و نیروها رو جمع میکنه از قلعه و به سمت شمال عقب نشینی میکنه. ارتش وودکارور به قلعه وارد میشه و فام به سفینه وارد میشه. وقتی راونا و گرینتاکز با اواوبی فرود میان، راونا میره می‌بینه فام در اون قارچ کپک‌مانند داخل سفینه ادغام شده و فام بیدار میشه براش توضیح میده که این خیلی قویه و این یه سورج یا سیل کندشدگی راه میندازه که تا خود بلایت میرسه و همینطور هم میشه و نشانگر روی مچ راونا نشون میده که سفینه‌های بلایت که تا پنج دقیقه دیگه قرار بود سی سال نوری تا سیاره تاینها رو طی کنند ناگهان تا چند هزار سال دیگه هم نمیرسند. چند روز بعد از مرگ فام، فلنسر هم پیداش میشه و درخواست صلح میده. وودکارور قبول میکنه و باقیمانده استیل رو هم بهش میده. جوآنا و پیلگریم هم گرینتالکز رو به یه جزیره دوردست در اقیانوس میبرن که بلوشل میخواد بچه‌هاش رو اونجا به دنیا بیاره و همونجا زندگی کنند. بعدش برمیگردن به قلعه فلنسر، که حالا دیگه مال اوناس و قراره نزدیک به ۱۵۰ بچه باقی‌مانده رو در اونجا بزرگ کنند. بچه‌هایی که وودکارور متوجه میشه میتونن مثل امدیجفری با تاین‌ها ادغام بشن و مکملشون باشن و به نژادشون کمک کنند.

-------

Blight
Straumli Realm - جایی که اولین بار آدمهای اونجا بلایت را پیدا کرده بودند و با دستکاریش باعث بروز فاجعه شدند. سفینه جفری و جوآنا از اینجا امده بود
trader Arne Olsndot - Sjana Olsndot - پدر و مادر جفری و جوآنا
Johanna - Jefri
the High Lab - یک ازمایشگاه در استراوملی که مسئول فاجعه بلایت بود
All humankind in the beyond was descended from Nyjoran stock.

Pregrine Wickwrackrum - the pilgrim - ke tabdil shod be Wickwrackscar - اسکار همون سربازی زخمی فلنسریست بود که پدر جوآنا را کشت و بدون پک مانده بود و با پیلگریم ادغام شد
Scriber Jaqueramaphan - جاسوس سرزمینهای میانه، که تلسکوپ داشت، و با نامردی ونداسیوس مرد
Flenser - Flenserists - Tyrathect , Flenser in waiting
Steel
Shreck دستیار استیل
amdiranifani - توله‌هایی کع با جفری بزرگ شدند va badan shodan amdijefri
Woodcarvers had been the most famous
Farscout Rangolith یکی از فرماندهان نیروهای دیدبانی فلنسریست‌ها
Margrum Climb - قله‌ای که قرار بود نیروهای فلنسر از اونجا وودکارورها رو بزنند ولی همون جا هم در کمین شکست خوردند
city-state West of the Icefangs.
Woodcarver - سده‌ها مرد بود و حالا زن شده بود. بزرگترین عضوش نابینا بود و پیر. دو تا توله کوچک داشت. دو تا هم از پیلگریم و اسکرایبر آورد
Vendacious خائن به وودکارور
Scrupilo رییس بخش مهندسی وودکارور که توپها را ساخت و دلش میخواست بهش بگن فرمانده توپچی‌ها. عاشق کار با دیتاست جوآنا بود
pack
kerhogs موجوداتی که برای کشیدن ارابه‌ها استفاده می‌کردند


Ravna Bergsndot
Sjandra Kei سیاره زادگاه راونا، که بدست ائتلاف ضد ادمها )امپراتوری اپراتا، موجوداتی با بال پروانه‌ای( نابود شد
Grondr Vrinimikalir مسئول شرکت داده‌های ریلی در ورینیمی اورگ. رییس راونا بود
Vrinimi race
Org year of 52089
Pham Nuwen که اون پاور ساخته بودش با بدن افراد مرده و ذهن یک خلبان کنگهو - Godshatter
Canberra سیاره و قلعه ای که فام در اون بزرگ شده بود
Qeng Ho گروه تجاری بزرگی از سفینه‌ها که فام روزگاری عضوش بود. اول فکر میکردن دروغه ولی در آخر کتاب، فام فهمید که واقعی بوده
Death to vermin شعار اون گروه ضد آدمها که همیشه آخر پیامهاشان می‌آمد
Harmonious Repose - ke pham behesh migift Rest in Peace - جایی که قبل از سیاره تاینها برای تعمیرات رفتند اونجا
commercial security
The Aniara fleet - بعد از از بین رفتن سفینه فرماندهی نیروهای امنیتی سیاندرا کی و بیشتر نیروها در حمله به بلایت، گفتن دیگه خودمون رو به این اسم می‌خوانیم
Kjet Svensndot - کسی که اولین بار راونا باهاش حرف زد در گروه نیروهای امنیتی و ازش کمک خواست
The net of million lies
Arne and Sajna - دو موجودی که در اون قارچ ضد بلایت قرار داشتند
ramscoops سفینه‌هایی که میتوانست در ناحیه کندشدگی هم سریع کنند. نیروهای امنیتی ازش داشتند ولی تمام این نوع سفینه‌های بلایت را به پیشنهاد فام از بین بردند

Skroderiders - riders
Greenstalk ماده بود که آخر کتاب بچه‌ها را به دنیا آورد,
Blueshell نر بود. که اخر کتاب با فاداکاری در آتش سوخت
Out of Band II - OOB - اسم سفینه شان که در وریمینی در حال اصلاح برای کارآیی در ناحیه کندشدگی بود ولی به علت حمله بلایت، نیمه‌تمام و با خسارت موفق به فرار با آن شدند

Vernon Vinge must be a good author if he can make me cry for an alien that is basically a potted plant on wheels. Geez. The plot was very interesting and stressful. I liked the characters. Some swearing towards the end but not tons.

The book is way too long. It has too much detail in some places and glosses over things other places; I found it very hard to understand what was going on other than in a sort vague way. Much more vague than I would have thought for the number of words I was reading.

As I kept going, I was just waiting for the book to end. I can only assume my level of incomprehension was meant to mirror that of the characters. They didn't really know what was happening or how the major confrontation was avoided and neither did I.

Terrific science fiction ideas that still feel fresh two decades later. The variable physics and its effects on technology and biology are brilliant. Vinge then follows these ideas through with the corresponding economic and social systems in really clever ways (deeper evaluation of how economics would work is a missed opportunity that others instead explored). The understanding of the exponential growth of AI in its infancy is spot on.

The unifying theme is an exploration of alternative forms of intelligence: humans, AIs, the cyborg-plant Skroders, and the emergent collective intelligence of the Tines.

Some of the computer science and technological notes are a bit dated (usenet messages on the Internet and ringing phones), but in a way that is inoffensive. The writing is serviceable sci-fi, but isn't as good as in Vinge's own [b:Rainbows End|102439|Rainbows End|Vernor Vinge|https://d.gr-assets.com/books/1316729149s/102439.jpg|3101132].

I found a lot of the early violence harder to stomach, for example, than in Banks' novels. That's because Vinge sets up parent-child and sibling relationships that hit too close to home despite being generic plot points.

I read A Deepness in the Sky first, as it was a prequel to this book. This one was even better.

One of the best books I've ever read.
adventurous dark informative reflective tense medium-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Yes

Thought provoking exploration of sci-fi tropes like aliens, depth of space, higher beings and inter-civilization connection