Take a photo of a barcode or cover
adventurous
hopeful
medium-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
Yes
Flaws of characters a main focus:
No
These books are all great, and I could write so much positive about them. I wish I could take some part of a star away though for Lewis' somewhat retrograde of women. And although not a trivial point, there is so also so much wonderful about this story. Puddleglum is a gem that my children adored.
This one had a bit more social commentary in it, and made its Christian sensibilities more obvious-- making a whimsical argument for faith. I liked it better than the last two books.
BOOK FIFTY OF 2024!!!! WE DID IT! thank you to cs lewis for the final stretch getting to lie in reminders of good vs evil, the power of imagination and whimsy, and the authority of the great lion. xoxoxo
adventurous
emotional
mysterious
sad
fast-paced
Plot or Character Driven:
Plot
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
No
adventurous
hopeful
lighthearted
mysterious
reflective
sad
medium-paced
Plot or Character Driven:
Plot
Strong character development:
Complicated
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
Yes
Flaws of characters a main focus:
No
adventurous
lighthearted
medium-paced
adventurous
funny
hopeful
inspiring
adventurous
dark
fast-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
Yes
Flaws of characters a main focus:
Yes
" فقط احمقترین بچه ها هستند که خیلی بچه اند و فقط احمقترین بزرگ ها هستند که خیلی بزرگند "
توی بچگی اولین کتابی که از مجموعه نارنیا خوندم صندلی نقره ای بود. طبیعی هم هست که الان داغون تر از باقی کتاب هاست و برگ هاش داره از هم جدا میشه. شرایط توی این کتاب به نظرم یه مقدار سیاه تر بود. این بار که میخوندم به طرز عجیبی پادل گلوم من رو یاد تام بامبادیل می انداخت. درسته قابل مقایسه نیستن این دو شخصیت اما نمیدونم چطور منو یاد اون مینداخت.
جالبه که اون دریای زیر زمین هم منو یاد دریای مرده های نیروی اهریمنی اش می انداخت. به نظرم اگه حتی یه بار دیگه این مجموعه رو با دقت بیشتری بخونم، اثراتی از خیلی از علائم و نمادهایی که توی کتاب های دیگه دیدم توش پیدا میکنم. میدونم شاید مضحک به نظر بیاد اما دوست دارم خیال کنم نارنیا الهام بخش خیلی از نویسنده های فانتزی بوده.
واقعا پادل گلوم شخصیت دوست داشتنی بود. طنز خاصی توی اون همه بدبینی هاش بود که بعضا منو به خنده مینداخت.
جیل و اوستاس به هیچ وجه جای خالی پیتر و سوزان و ادموند و لوسی رو پر نمیکنن اما خب قابل قبولن.
+ وقتی جیل از ورود به اون غار کوتاه و تنگ و تاریک امتناع میکرد قشنگ حسش رو درک می کردم. اگه خودم بودم عمرا نمیرفتم تو.
+ خیلی دوست داشتم که میشد ریلیان و بچه ها یه سر به بیسم برن. شاید هم اینجوری بهتر شد که به عنوان یه معما تو دهن بمونه
این تیکه هم که لوئیس در مورد مدیر مدرسه تجربی میگه خیلی خوب و با سیاست بود : " دوستان مدیر پی بردند که مدیر دیگر به درد مدیر بودن نمی خورد.بنابراین کاری کردند که او بازرس مدیران دیگر شود و وقتی دیدند در آن کار هم چندان به درد نمی خورد، کاری کردند که به مجلس شورا برود و او از آن پس روزگار خوبی را در آنجا گذراند "
نارنیا پر از نماده. شاید یه زمانی وقتی بذارم و سعی کنم این نماد ها رو یک جا جمع کنم .
" درسی که ما از همه ی این ها می گیریم این است که آن جادوگرهای شمالی همیشه یک هدف دارند، اما در هر دوره برای رسیدن به هدفشان نقشه ی متفاوتی طرح می کنند. "
توی بچگی اولین کتابی که از مجموعه نارنیا خوندم صندلی نقره ای بود. طبیعی هم هست که الان داغون تر از باقی کتاب هاست و برگ هاش داره از هم جدا میشه. شرایط توی این کتاب به نظرم یه مقدار سیاه تر بود. این بار که میخوندم به طرز عجیبی پادل گلوم من رو یاد تام بامبادیل می انداخت. درسته قابل مقایسه نیستن این دو شخصیت اما نمیدونم چطور منو یاد اون مینداخت.
جالبه که اون دریای زیر زمین هم منو یاد دریای مرده های نیروی اهریمنی اش می انداخت. به نظرم اگه حتی یه بار دیگه این مجموعه رو با دقت بیشتری بخونم، اثراتی از خیلی از علائم و نمادهایی که توی کتاب های دیگه دیدم توش پیدا میکنم. میدونم شاید مضحک به نظر بیاد اما دوست دارم خیال کنم نارنیا الهام بخش خیلی از نویسنده های فانتزی بوده.
واقعا پادل گلوم شخصیت دوست داشتنی بود. طنز خاصی توی اون همه بدبینی هاش بود که بعضا منو به خنده مینداخت.
جیل و اوستاس به هیچ وجه جای خالی پیتر و سوزان و ادموند و لوسی رو پر نمیکنن اما خب قابل قبولن.
+ وقتی جیل از ورود به اون غار کوتاه و تنگ و تاریک امتناع میکرد قشنگ حسش رو درک می کردم. اگه خودم بودم عمرا نمیرفتم تو.
+ خیلی دوست داشتم که میشد ریلیان و بچه ها یه سر به بیسم برن. شاید هم اینجوری بهتر شد که به عنوان یه معما تو دهن بمونه
این تیکه هم که لوئیس در مورد مدیر مدرسه تجربی میگه خیلی خوب و با سیاست بود : " دوستان مدیر پی بردند که مدیر دیگر به درد مدیر بودن نمی خورد.بنابراین کاری کردند که او بازرس مدیران دیگر شود و وقتی دیدند در آن کار هم چندان به درد نمی خورد، کاری کردند که به مجلس شورا برود و او از آن پس روزگار خوبی را در آنجا گذراند "
نارنیا پر از نماده. شاید یه زمانی وقتی بذارم و سعی کنم این نماد ها رو یک جا جمع کنم .
" درسی که ما از همه ی این ها می گیریم این است که آن جادوگرهای شمالی همیشه یک هدف دارند، اما در هر دوره برای رسیدن به هدفشان نقشه ی متفاوتی طرح می کنند. "