Scan barcode
shervinbr's review against another edition
4.0
اين كتاب خيلى از بيشتر از چيزى كه عنوان كتاب پيشنهاد مى دهد ، خواننده را با پراگ و تاريخش آشنا ميكند. اما منقطع بودنش و استفاده از اسامى و اطلاعات بعضا ناشناخته براى خواننده در متن ، از جذابيتش ميكاهد.
hmorakabi's review against another edition
5.0
شاید این که نویسندههایی مثل [a:آرنت|12806|Hannah Arendt|http://images.gr-assets.com/authors/1222711954p2/12806.jpg]، [a:کوندرا|6343|Milan Kundera|http://images.gr-assets.com/authors/1465275207p2/6343.jpg]، [a:دراکولیچ|124613|Slavenka Drakulić|http://images.gr-assets.com/authors/1366800970p2/124613.jpg] و نویسندهی این کتاب، [a:کلیما|3014809|Ivan Klíma|http://images.gr-assets.com/authors/1264026426p2/3014809.jpg] اینقدر به ما میچسبند به دلیل روایت وضعیت مشترکشان با ما یعنی «مذهبی روشنفکر ذیل حکومت چپ توتالیتر» است. ویژگی بارز این کتاب، درعین ضدیت با کمونیسم، عدم شیفتگی به لیبرالیسم است. من همیشه (شاید متأسفانه) با nonfiction نزدیکتر بودهام و به همین علت، از کوندرا دوستتر داشتمش. اعجاببرانگیزی این کتاب برای من در سطح [b:گزارش به خاک یونان|1176775|گزارش به خاک یونان|Nikos Kazantzakis|http://images.gr-assets.com/books/1471807933s/1176775.jpg|1164563] بود و اگر امکانش بود به آن بیش از ۵ ستاره امتیاز میدادم. به دلایل الهی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مجبورم آن را در لیست کتابهای «ضروری» قرار دهم.
farnaz's review against another edition
4.0
[b:The Trial|17690|The Trial|Franz Kafka|https://i.gr-assets.com/images/S/compressed.photo.goodreads.com/books/1320399438l/17690._SY75_.jpg|2965832]راستش کتاب شروع خیلی قویای داشت و من هم از بخشهای تاریخیش لذت بردم هم از توصیفهای نسبتاً طولانیش و فکر میکردم حتی یکی از کتابهای مورد علاقهام توی این سبک بشه. ( در حد امتیاز پنج ! :)) )
نمیدونم دلیلش دانستههای تاریخی/سیاسی کم من بود یا کسلکننده شدن روند، اما اواسط کتاب بودم که دیگه یکم دلزده شدم و انگار زیاد توی دنبال کردن مطالب موفق نبودم.
ریویوهارو خوندم، برخلاف اکثر دوستان که بهنظرشون فصل آخر زیادی طولانی بود و زیاد جذابیت نداشت، به دلیل علاقهی زیادم به کافکا، من این فصل پایانی رو خیلی هم دوست داشتم؛ بهخصوص بخشی که مربوط به داستان "[b:محاکمه|3698133|محاکمه|Franz Kafka|https://i.gr-assets.com/images/S/compressed.photo.goodreads.com/books/1215634416l/3698133._SX50_.jpg|2965832]" و مفاهیم استعاریاش بود رو چندین بار خوندم! گرچه درک میکنم که تا حدی میشه اون رو نسبت به بقیهی فصول بیربط شمرد.
در کل با اینکه لذت بردم، تعریفات دیگران نه، بلکه شروع خود کتاب توقع من رو بالا برد و یه کوچولو ناامید شدم. :(
نمیدونم دلیلش دانستههای تاریخی/سیاسی کم من بود یا کسلکننده شدن روند، اما اواسط کتاب بودم که دیگه یکم دلزده شدم و انگار زیاد توی دنبال کردن مطالب موفق نبودم.
ریویوهارو خوندم، برخلاف اکثر دوستان که بهنظرشون فصل آخر زیادی طولانی بود و زیاد جذابیت نداشت، به دلیل علاقهی زیادم به کافکا، من این فصل پایانی رو خیلی هم دوست داشتم؛ بهخصوص بخشی که مربوط به داستان "[b:محاکمه|3698133|محاکمه|Franz Kafka|https://i.gr-assets.com/images/S/compressed.photo.goodreads.com/books/1215634416l/3698133._SX50_.jpg|2965832]" و مفاهیم استعاریاش بود رو چندین بار خوندم! گرچه درک میکنم که تا حدی میشه اون رو نسبت به بقیهی فصول بیربط شمرد.
در کل با اینکه لذت بردم، تعریفات دیگران نه، بلکه شروع خود کتاب توقع من رو بالا برد و یه کوچولو ناامید شدم. :(
shervinhk's review against another edition
3.0
من این کتاب را زمانی که سه ماه در پراگ بودم خواندم. باید تصور کنید که بعد از دیدن این شهر و فضای عجیبش آدم بیاختیار به این فکر میافتد که چه چیزی پراگ را پراگ کرده است؟
در هر صورت این کتاب از چندین مقاله تشکیل شده که هر کدام به صورت مستقیم - مثل فصل «روح پراگ» - یا غیر مستقیم - مابقی فصلها - به پراگ و هویتش میپردازد.
در فصل اول ایوان کلیما در مورد کودکیاش وقتی که به ناچار او را به اردوگاه کار اجباری میفرستند صحبت میکند و فضای وحشتناک آن زمان پراگ و به طور کلی چکسلواکی سابق را نشان میدهد. در فصلهای بعدی در مورد خفقان و وضعیت سیاسی/اجتماعی دوران کومونیستی و بعد از جنگ جهانی دوم میپردازد. در فصل «روح پراگ» هم به این که چرا پراگ پراگ است حرف میزند.
در فصل آخر نویسنده کار جالبی میکند و یک مقالهی کامل در مورد کافکا مینویسد. نویسنده با تحلیل نامهها و کارهای کافکا در سیر زمان به حالات روحی او میپردازد و این شخصیت را میکاود. بسیار بسیار تحلیل دلنشینی میکند.
اگر کافکا و یا پراگ برایتان یک علامت سوال بزرگ است پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید.
پ.ن: بعد از اینکه فصل آخر کتاب را تمام کردم به این فکر افتادم که این شهر چقدر در کارهای کافکا بازتاب داشته است؟ احتمالا یک رگههای از پراگ باید کم و بیش در نوشتههایش پیدا شود که یاد یک بوک هولدری افتادم که آن زمان خریدم:
در هر صورت این کتاب از چندین مقاله تشکیل شده که هر کدام به صورت مستقیم - مثل فصل «روح پراگ» - یا غیر مستقیم - مابقی فصلها - به پراگ و هویتش میپردازد.
در فصل اول ایوان کلیما در مورد کودکیاش وقتی که به ناچار او را به اردوگاه کار اجباری میفرستند صحبت میکند و فضای وحشتناک آن زمان پراگ و به طور کلی چکسلواکی سابق را نشان میدهد. در فصلهای بعدی در مورد خفقان و وضعیت سیاسی/اجتماعی دوران کومونیستی و بعد از جنگ جهانی دوم میپردازد. در فصل «روح پراگ» هم به این که چرا پراگ پراگ است حرف میزند.
در فصل آخر نویسنده کار جالبی میکند و یک مقالهی کامل در مورد کافکا مینویسد. نویسنده با تحلیل نامهها و کارهای کافکا در سیر زمان به حالات روحی او میپردازد و این شخصیت را میکاود. بسیار بسیار تحلیل دلنشینی میکند.
اگر کافکا و یا پراگ برایتان یک علامت سوال بزرگ است پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید.
پ.ن: بعد از اینکه فصل آخر کتاب را تمام کردم به این فکر افتادم که این شهر چقدر در کارهای کافکا بازتاب داشته است؟ احتمالا یک رگههای از پراگ باید کم و بیش در نوشتههایش پیدا شود که یاد یک بوک هولدری افتادم که آن زمان خریدم:
anahita_solot's review against another edition
5.0
بینظیر بود.تبدیل شد به یکی از تاپ فایو کتابهام.حین خوندنش دو و گاها سه بار خوندمش.خیلی زیاد و خیلی فوری پیشنهاد میکنم بخونیدش.
باید درموردش تحقیق کنم و کپشن خوبی برای معرفیش بنویسم تا آدمهای بیشتری بخوننش.
باید درموردش تحقیق کنم و کپشن خوبی برای معرفیش بنویسم تا آدمهای بیشتری بخوننش.
meganzc's review
4.0
Some essays were fantastic, others not so much. The gems make the collection worth 4 stars for me. I particularly liked:
"A Rather Unconventional Childhood"
"A Brief Meditation on Garbage"
"Czechoslovakia: A Premature Obituary"
"A Return to Prague" was, I think unintentionally, comical. Philip Roth is a miserable interviewer, more keen on spouting his own ideas than listening to someone else's.
"A Rather Unconventional Childhood"
"A Brief Meditation on Garbage"
"Czechoslovakia: A Premature Obituary"
"A Return to Prague" was, I think unintentionally, comical. Philip Roth is a miserable interviewer, more keen on spouting his own ideas than listening to someone else's.
salamon's review against another edition
5.0
روح پراگ
حکایت طوفانزدهای که اینک در ساحلِ-ظاهرا-آرامش احتمالا قهوه یا چای مینوشد و از دل طوفان قصه میگوید.
چیزی که باعث شد این کتاب رو تهیه کنم و دست به خوندنش بزنم به هیچوجه شناخت قبلی از نویسنده یا از این مجموعه خاطرهها-مقالات نبود. یک دلیلش شاید احترام همراه با حس کنجکاویایه که نسبت به نویسندگان چکتبار پیدا کردهام. از بهومیل هرابال و میلان کوندرا چیزکی خوندم که هر دوشون من رو به سرزمینِ سرچشمه علاقهمند کردن. دلیل سادهی دیگش طرح جلد زیبا و عنوان رمزآلود و دعوتکنندهی کتاب بود. و در نهایت باید اعتراف کنم که اخیرا به کتابشهرها علاقه پیدا کردم و روحی که به سنگ و چوب و خشت شهر میدَمَن یا احیانا زاویهی زندهتری که از اون به تصویر میکِشَن. به صورت شهودی و با خوندن چند خطی از متن به نظرم رسید که خوندن کتاب خیلی ساده نخواهد بود و البته کاملا هم در اشتباه نبودم.
قبل از اینکه اشارهای به روح پراگ بکنم، خیلی مهمه که اندکی در مورد ایوان کلیما بدونیم. کلیما در سال ۱۹۳۱ در اواسط رکود بزرگ اقتصادی از پدر و مادری یهودی که البته آنچنان مذهبی نبودند در پراگ به دنیا اومد. از دسامبر ۱۹۴۱ تا پایان جنگ دوم جهانی رو در اردوگاههای نازیها به سر برد و در حالی که سرنوشت تمام همبازیهاش به اتاقهای گاز ختم شد، او به صورت معجزهآسایی زنده موند. بعد از کشاکش بین دموکراسی و کمونیسم در پراگ، ۲۰ سالی رو تا انقلاب مخملی سال ۱۹۸۹ ممنوعالکار و تحت نظر حکومت بود. مقالات کتاب روح پراگ بعد از سال ۱۹۸۹ نوشته شدن.
به صورت خلاصه این کتاب شامل پنج بخشه که هر بخش چند دلنوشته یا مقاله رو در بر میگیره. دو بخش اول شخصیتر هستن و تجربیات و احساسات و نگرانیهای نویسنده در دو دورهی دیکتاتوری و آزادی رو منعکس میکنن. دو بخش بعدی مجموعهای از مقالات تحلیلی هستن که به صورت مستقیم و غیرمستقیم به فرهنگ و ادبیات و ریشههای توتالیتاریسم میپردازن و بخش آخر رو نقد و در واقع توصیفی بر فرانتس کافکا و سه اثر مهمش تشکیل میده.
در دو بخش اول نوشتهها روان، دلنشین و بسیار قابل لمس هستن و نویسنده با نقل خاطرات شخصی دستهاولش دریچههای منحصر به فردی رو به روی مخاطب باز میکنه.
در بخشهای سوم و چهارم، به باور من روح حاکم بر این نوشتهها پرسشگری و تحلیل و آرزوی درک و شناخت وضعیت و روحیهی انسانی هست. کلیما بسیار ریزبینانه و موشکافانه رفتار افراد و تودههای مردم رو تحت شرایط سخت توصیف میکنه، به نقد قدرت وعدهدهنده میپردازه و بر روی مسیر پیشروی برهمکنش تودهها و قدرت نور میندازه. در این قسمت هنر نویسنده رو در تعریف واضح و شستهرفته از مفهوم عملی توتالیتاریسم و ادبیات در خدمت ظلم میبینم.
در آخرین بخش کتاب با مقالهای نسبتا مفصل در مورد کافکا روبرو میشیم. باید اعتراف کنم با اینکه مدتیه قصد دارم مسخ و محاکمه رو بخونم تا این لحظه چیزی ازش نخوندم. فارغ از این موضوع، مقاله به خودی خودش بسیار جالبه و با عمیق شدن در زندگی شخصی و آثار کافکا خوراک فراوانی برای اندیشه فراهم میکنه.
نویسنده در این مجموعه اول با موضوعات سادهتر و روانتر شروع میکنه و هرچه که به سمت جلو پیش میریم مطالب تحلیلیتر و قابل تامل تر میشن. ممکنه کتاب از نگاه کلی پراکندهگو به نظر برسه که تا حدی هم درسته؛ در عین حال، ریسمانی که به نظرم مطالب به نسبت متنوع کتاب رو به هم متصل میکنه مفاهیم مربوط به شناخت و پذیرش وضعیت اگزیستانسیال انسان هست.
در نهایت با اینکه من با یه تصمیم حسی شروع به خوندنش کردم، این کتاب بیشتر با عقل و خِرَد شما سخن میگه تا با احساساتتون. شاید به همین دلیل باشه که با وجود موافقت نداشتن برخی از افکارم با گزارههای نویسنده، هیچ از لذت خواندنم کاسته نشد و باز هم از او خواهم خواند.
***
هشدار:
۱. کلیما نظراتش رو به نسبت با قاطعیت بیان میکنه که شاید گاهی به مذاق مخاطب خوش نیاید. من این کاستی رو در ذهنم با توجه به عمق تجربیات نویسنده متعادل میکنم.
۲. ترجمهی خشایار دیهیمی بسیار خوب و طرح جلد بسیار چشمنواز و چاپ و صفحهبندی عالیست اما در دو سه نقطه و نه بیشتر چیزی زننده به چشمم رسید که به نظرم در چاپ نوزدهم یک کتاب به هیچوجه پسندیده نیست. فکر میکنم دو جا فعل منفی، مثبت نوشته شده بود که البته در بافت متن این موضوع آشکار شد. و دیگری در صفحهی ۲۲۴ انتهای پاراگراف دوم قبل از "مینمایند" یک کلمهی نامعلوم حذف شده.
***
بریدههایی از متن کتاب
"پدر و مادرم این تدبیر را داشتند که وضع واقعی امور را از من پنهان بدارند، اگر چه انگار بیشتر وضع واقعی امور را از خودشان پنهان میکردند، یا شاید بهتر باشد بگوییم، حتی آنها هم نمیتوانستند تصوری واقعی از آنچه با شتاب پیش آمد و در انتظارمان بود داشته باشند."
"هر جامعهای که بنایش بر بیصداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هرقدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش، خودش را دستیدستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا فروپاشی محض میکند."
"عدهی قلیلی متوجه میشوند که تجربهی عمیق شادی، زمانی که تجربهی عمیق محرومیت وجود ندارد، بهدست نمیآید و محال است."
"خردمندی فقط زمانی به دست میآید که بتوانیم از تجربههایمان فاصله بگیریم و با فاصله به داوری آن بپردازیم."
"... هیچ اندیشهای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصبآمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند، تنها امید نجات در جهان این دوران تساهل و تسامح است."
"تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد، تحمل آنهایی که آماده شدهاند آزادی را محدود بکنند یا حتی حق زندگی کسان دیگر را بگیرند حتی اگر توجیهش شریفترین اهداف باشد، روا و جایز نیست."
"در هر چند ثانیه کتاب تازهای منتشر میشود. کتابهایی که اکثرشان بخشی از همان صدای گنگ مداومی هستند که نمیگذارند ما خوب بشنویم. حتی کتاب هم دارد به ابزاری برای فراموشی تبدیل میشود. آثار ادبی واقعی زمانی خلق میشوند که آفریدگان آنها فریاد اعتراضی بشوند علیه آن فراموشی که بر سر آنها فرود میآید، بر سر پيشينيان آنها و همعصرانشان که به یکسان فرود میآید بر سر زمانشان و حتی زبانشان. اثر ادبی واقعی چیزی است که در برابر مرگ میایستد و آن را انکار میکند."
"آدمیان به این دلیل از پرسیدن باز نمیایستند که پاسخهایی که میگیرند ناقص یا نادرست است، بلکه فقط زمانی از پرسیدن دست میکشند که پاسخها هیچ ربطی به سؤالهایشان ندارند، یا پاسخها گمراهکننده، مغالطهآمیز، بیمعنا، و پریشانیآور هستند، یا علیالخصوص زمانی که تهدیدی هم در دل پاسخها هست. امّا آدمی که از پرسیدن دست میکشد، در واقع از فکر کردن باز میایستد. چون فکر کردن، هر چه باشد، پرسیدن مُدامی است برای رسیدن به پاسخ و آن آدمی که فکر نمیکند سخن هم نمیگوید، فقط اصواتی از خود صادر میکند."
"پی بردهام که شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزشهای بسیار ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسانها را بیش از آنکه به سمت امکان سادهی تأمین معاش براند، به سمت افعالی میراند که دون شأن و کرامت انسانی هستند، از پُر کردن فُرمهای استخدامی خفّتبار گرفته تا شرکت اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلّبی و پوچ و بیمعنا. در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب میشوند که شعارش این است:《چنگ بینداز به هرچیزی که میتوانی به چنگ بیاوری و هرچه بیشتر بهتر!》این شعاری است که روز به روز بیشتر رایج میشود."
"... شخصی که انگیزهی اعمالش یک ترس دائمی است، صفتی را از دست میدهد که کُل فرهنگ از آن صفت برمیآید: او خلاقیتش را از دست میدهد، چشماندازش را از دست میدهد. رفتار او را میتوان به رفتار ساکنان شهری محاصره شده تشبیه کرد. یگانه آرزوی او زنده ماندن است."
حکایت طوفانزدهای که اینک در ساحلِ-ظاهرا-آرامش احتمالا قهوه یا چای مینوشد و از دل طوفان قصه میگوید.
چیزی که باعث شد این کتاب رو تهیه کنم و دست به خوندنش بزنم به هیچوجه شناخت قبلی از نویسنده یا از این مجموعه خاطرهها-مقالات نبود. یک دلیلش شاید احترام همراه با حس کنجکاویایه که نسبت به نویسندگان چکتبار پیدا کردهام. از بهومیل هرابال و میلان کوندرا چیزکی خوندم که هر دوشون من رو به سرزمینِ سرچشمه علاقهمند کردن. دلیل سادهی دیگش طرح جلد زیبا و عنوان رمزآلود و دعوتکنندهی کتاب بود. و در نهایت باید اعتراف کنم که اخیرا به کتابشهرها علاقه پیدا کردم و روحی که به سنگ و چوب و خشت شهر میدَمَن یا احیانا زاویهی زندهتری که از اون به تصویر میکِشَن. به صورت شهودی و با خوندن چند خطی از متن به نظرم رسید که خوندن کتاب خیلی ساده نخواهد بود و البته کاملا هم در اشتباه نبودم.
قبل از اینکه اشارهای به روح پراگ بکنم، خیلی مهمه که اندکی در مورد ایوان کلیما بدونیم. کلیما در سال ۱۹۳۱ در اواسط رکود بزرگ اقتصادی از پدر و مادری یهودی که البته آنچنان مذهبی نبودند در پراگ به دنیا اومد. از دسامبر ۱۹۴۱ تا پایان جنگ دوم جهانی رو در اردوگاههای نازیها به سر برد و در حالی که سرنوشت تمام همبازیهاش به اتاقهای گاز ختم شد، او به صورت معجزهآسایی زنده موند. بعد از کشاکش بین دموکراسی و کمونیسم در پراگ، ۲۰ سالی رو تا انقلاب مخملی سال ۱۹۸۹ ممنوعالکار و تحت نظر حکومت بود. مقالات کتاب روح پراگ بعد از سال ۱۹۸۹ نوشته شدن.
به صورت خلاصه این کتاب شامل پنج بخشه که هر بخش چند دلنوشته یا مقاله رو در بر میگیره. دو بخش اول شخصیتر هستن و تجربیات و احساسات و نگرانیهای نویسنده در دو دورهی دیکتاتوری و آزادی رو منعکس میکنن. دو بخش بعدی مجموعهای از مقالات تحلیلی هستن که به صورت مستقیم و غیرمستقیم به فرهنگ و ادبیات و ریشههای توتالیتاریسم میپردازن و بخش آخر رو نقد و در واقع توصیفی بر فرانتس کافکا و سه اثر مهمش تشکیل میده.
در دو بخش اول نوشتهها روان، دلنشین و بسیار قابل لمس هستن و نویسنده با نقل خاطرات شخصی دستهاولش دریچههای منحصر به فردی رو به روی مخاطب باز میکنه.
در بخشهای سوم و چهارم، به باور من روح حاکم بر این نوشتهها پرسشگری و تحلیل و آرزوی درک و شناخت وضعیت و روحیهی انسانی هست. کلیما بسیار ریزبینانه و موشکافانه رفتار افراد و تودههای مردم رو تحت شرایط سخت توصیف میکنه، به نقد قدرت وعدهدهنده میپردازه و بر روی مسیر پیشروی برهمکنش تودهها و قدرت نور میندازه. در این قسمت هنر نویسنده رو در تعریف واضح و شستهرفته از مفهوم عملی توتالیتاریسم و ادبیات در خدمت ظلم میبینم.
در آخرین بخش کتاب با مقالهای نسبتا مفصل در مورد کافکا روبرو میشیم. باید اعتراف کنم با اینکه مدتیه قصد دارم مسخ و محاکمه رو بخونم تا این لحظه چیزی ازش نخوندم. فارغ از این موضوع، مقاله به خودی خودش بسیار جالبه و با عمیق شدن در زندگی شخصی و آثار کافکا خوراک فراوانی برای اندیشه فراهم میکنه.
نویسنده در این مجموعه اول با موضوعات سادهتر و روانتر شروع میکنه و هرچه که به سمت جلو پیش میریم مطالب تحلیلیتر و قابل تامل تر میشن. ممکنه کتاب از نگاه کلی پراکندهگو به نظر برسه که تا حدی هم درسته؛ در عین حال، ریسمانی که به نظرم مطالب به نسبت متنوع کتاب رو به هم متصل میکنه مفاهیم مربوط به شناخت و پذیرش وضعیت اگزیستانسیال انسان هست.
در نهایت با اینکه من با یه تصمیم حسی شروع به خوندنش کردم، این کتاب بیشتر با عقل و خِرَد شما سخن میگه تا با احساساتتون. شاید به همین دلیل باشه که با وجود موافقت نداشتن برخی از افکارم با گزارههای نویسنده، هیچ از لذت خواندنم کاسته نشد و باز هم از او خواهم خواند.
***
هشدار:
۱. کلیما نظراتش رو به نسبت با قاطعیت بیان میکنه که شاید گاهی به مذاق مخاطب خوش نیاید. من این کاستی رو در ذهنم با توجه به عمق تجربیات نویسنده متعادل میکنم.
۲. ترجمهی خشایار دیهیمی بسیار خوب و طرح جلد بسیار چشمنواز و چاپ و صفحهبندی عالیست اما در دو سه نقطه و نه بیشتر چیزی زننده به چشمم رسید که به نظرم در چاپ نوزدهم یک کتاب به هیچوجه پسندیده نیست. فکر میکنم دو جا فعل منفی، مثبت نوشته شده بود که البته در بافت متن این موضوع آشکار شد. و دیگری در صفحهی ۲۲۴ انتهای پاراگراف دوم قبل از "مینمایند" یک کلمهی نامعلوم حذف شده.
***
بریدههایی از متن کتاب
"پدر و مادرم این تدبیر را داشتند که وضع واقعی امور را از من پنهان بدارند، اگر چه انگار بیشتر وضع واقعی امور را از خودشان پنهان میکردند، یا شاید بهتر باشد بگوییم، حتی آنها هم نمیتوانستند تصوری واقعی از آنچه با شتاب پیش آمد و در انتظارمان بود داشته باشند."
"هر جامعهای که بنایش بر بیصداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هرقدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش، خودش را دستیدستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا فروپاشی محض میکند."
"عدهی قلیلی متوجه میشوند که تجربهی عمیق شادی، زمانی که تجربهی عمیق محرومیت وجود ندارد، بهدست نمیآید و محال است."
"خردمندی فقط زمانی به دست میآید که بتوانیم از تجربههایمان فاصله بگیریم و با فاصله به داوری آن بپردازیم."
"... هیچ اندیشهای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصبآمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند، تنها امید نجات در جهان این دوران تساهل و تسامح است."
"تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد، تحمل آنهایی که آماده شدهاند آزادی را محدود بکنند یا حتی حق زندگی کسان دیگر را بگیرند حتی اگر توجیهش شریفترین اهداف باشد، روا و جایز نیست."
"در هر چند ثانیه کتاب تازهای منتشر میشود. کتابهایی که اکثرشان بخشی از همان صدای گنگ مداومی هستند که نمیگذارند ما خوب بشنویم. حتی کتاب هم دارد به ابزاری برای فراموشی تبدیل میشود. آثار ادبی واقعی زمانی خلق میشوند که آفریدگان آنها فریاد اعتراضی بشوند علیه آن فراموشی که بر سر آنها فرود میآید، بر سر پيشينيان آنها و همعصرانشان که به یکسان فرود میآید بر سر زمانشان و حتی زبانشان. اثر ادبی واقعی چیزی است که در برابر مرگ میایستد و آن را انکار میکند."
"آدمیان به این دلیل از پرسیدن باز نمیایستند که پاسخهایی که میگیرند ناقص یا نادرست است، بلکه فقط زمانی از پرسیدن دست میکشند که پاسخها هیچ ربطی به سؤالهایشان ندارند، یا پاسخها گمراهکننده، مغالطهآمیز، بیمعنا، و پریشانیآور هستند، یا علیالخصوص زمانی که تهدیدی هم در دل پاسخها هست. امّا آدمی که از پرسیدن دست میکشد، در واقع از فکر کردن باز میایستد. چون فکر کردن، هر چه باشد، پرسیدن مُدامی است برای رسیدن به پاسخ و آن آدمی که فکر نمیکند سخن هم نمیگوید، فقط اصواتی از خود صادر میکند."
"پی بردهام که شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزشهای بسیار ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسانها را بیش از آنکه به سمت امکان سادهی تأمین معاش براند، به سمت افعالی میراند که دون شأن و کرامت انسانی هستند، از پُر کردن فُرمهای استخدامی خفّتبار گرفته تا شرکت اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلّبی و پوچ و بیمعنا. در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب میشوند که شعارش این است:《چنگ بینداز به هرچیزی که میتوانی به چنگ بیاوری و هرچه بیشتر بهتر!》این شعاری است که روز به روز بیشتر رایج میشود."
"... شخصی که انگیزهی اعمالش یک ترس دائمی است، صفتی را از دست میدهد که کُل فرهنگ از آن صفت برمیآید: او خلاقیتش را از دست میدهد، چشماندازش را از دست میدهد. رفتار او را میتوان به رفتار ساکنان شهری محاصره شده تشبیه کرد. یگانه آرزوی او زنده ماندن است."
matthue's review
3.0
Man, Klima could write the liner copy for underpants and it'd still be compelling and irresistable. His essays in this book, though, feel...superfluous? Maybe just b/c his depiction of life during communism in My Golden Trades was so much more personal. I went in wanting a Prague spirit that spanned more than the '50s, and didn't get it....but worthwhile for his endearing side comments, and for "The Swords Are Approaching," an extended essay on Kafka, if nothing else (and there is an else). Oh! And the [b:Chip Kidd|28756|The Cheese Monkeys A Novel in Two Semesters|Chip Kidd|http://photo.goodreads.com/books/1167956353s/28756.jpg|1363319] cover. Sigh.