Ah, while books 1-3 were amazing, I felt this last one lost its footing a bit, it was overly drawn out, and I honestly had guessed at most of the big reveals by the end and to have all the mysteries explained was too neatly tied up with a bow: I liked it better when there was some room for interpretation..

Maybe the real Space Christianity was the friends we made along the way.

My official verdict is that none of the subsequent books came close to the first one. It hooked me to the extent that I had to finish this series to find out how it would all resolve. But the last two books in particular were a bit of a chore. The third one was a slog, and this last one was bloated but more enjoyable. By this point Simmons was typing as much as he was writing. I think that’s my main complaint about this series. There are some really cool ideas and, to a lesser extent, events within the narrative. I particularly liked how he set up the Pax’s idea of a linear “evolution” of humanity versus the more adaptive type represented by the Ousters and others. But as ambitious as this series was, it didn’t quite feel like space opera. There was no drama. The pattern that calcified in the third book was a cat and mouse game where the Pax’s overwhelming firepower couldn’t match the plucky underdogs and their supernatural assistance. The shrike mixed things up a little—which was a cool idea—but did not contribute any drama. Plus the constant shifting of main characters, which obviously worked well with the Canterbury Tales frame of Hyperion, contributed to the feeling that the author was shoving different aspects of this universe into the spotlight more than telling a story. Plus father Captain de soya was boring at best, Raul was ok, but the relationship between him and Aenea never stopped being creepy. I wish there was a readers digest version of the last 3 books that I could’ve read.

Amazing.
adventurous medium-paced
Plot or Character Driven: Plot
Strong character development: No
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: No

The entire series, from Hyperion to this conclusion, was rich in cultural references and deep understanding of the human condition. Dan Simmons is one of the best writers that I have read and I know whenever I open one of his books that I'll come away with gifts.

An amazing ending to a fantastic series. Certainly has a different feel from the first two, but the Endymion books are still quite good in their own right. I was happy to find that a lot of loose ends and unanswered questions from the Hyperion books get answered , but some possibilities are left for the reader to wonder about. I personally really enjoyed the ideas presented in the two Endymion books, even if they do get a bit what some would call "preachy". I guess my advice would be if you disliked the later books in the Ender's Game series you *might* dislike the Endimion books. If you however enjoy the near mysticism of the later Ender's books and enjoyed the first two Hyperion novels you should definitely read the two Endymion books. Good sci-fi epic fun.

By the end I think the whole series was a very enjoyable read. Definitely recommend reading.

Excellent end to the series, would love to see this series done justice on tv.

خب، مشکل این بود که با چیزی شبیه به معجزه پیروز شدن. اگر اون لحظه اشتراکی وجود نداشت چه کسی بر کلیسا و نیروهای پکس پیروز میشد؟ تا قیام قیامت هیچکس. حتی اون ویروس خون آئنیا هم هیچ کاری از پیش نمیبرد. چرا برای ما اینجور معجزه ای رخ نمیده؟ چرا پاپ ما، واتیکان ما، پکس ما از بین نمیره؟ چون معجزه ای در کار نیست.

خلاصه زیر برای خودم نوشته شده و تمام داستان را لو میدهد.
----

داستان با مرگ پاپ جولیویس شانزدهم شروع میشه و ارک‌انجل‌ها برای آوردن کاردینال‌ها برای انتخاب پاپ جدید به اطراف سفر می‌کنند. و کاردینال لوردوسامی که گویا مقدمات یک خیانت را انجام میده. پدر پاول دوره هم از بدن پاپ مرده زنده میشه و توسط لوردوسامی گلوش بریده میشه و می‌میره تا دوباره پاپ جولیوس زنده بشه. پدر د سویا هم در سیاره بیابانی زادگاهش تبعیده که میان دنبالش و به درجه کاپیتانی و خدمت برش می‌گردانند و سوار مدل جدید سفینه‌های ارک‌انجل میشه (سفینه رافائل) و به ماموریت جدید حمله به اوسترها اعزام میشن. گروهبان گرگریوس هم به سفینه ش میاد. کورپورال کلی را هم میفهمیم که توسط مفتش‌های کلیسا دزدیده شده و هرچند بار یکبار بیدارش میکنند تا شکنجه کنند شاید اطلاعاتی داشت. پدر د سویا در ماموریتش از هفت سیستم اوسترها میگذرد و هر بار همه چیز را نابود میکند. در یکی‌شان داخل یک سنگ بارور میرن و نمونه‌های زنده از اونها را میگیرند و بقیه را میکشند.
بعد از اتمام هفتمین ماموریت، آدمیرال دالچیک، فرمانده گروه اعلام میکنه عملیات تمدید میشه اما قبلش باید به تائو ستی برگردند و تجهیزات بگیرند. قبل از جامپ، متوجه میشن چند تا تورچ‌شیپ اوسترها در سیستم باقی مانده، گابریل و رافائل مامور میشن جامپشان را به تاخیر بندازند و آنها را نابود کنند. اما د سویا و هفت نفر از افسرانش، بقیه خدمه را بیهوش کرده و مسیر رافائل را کج میکنند. مادر کاپیتان استون مشکوک میشه و در حین بحث با د سویا، هر دو سفینه با دث بیم به هم شلیک می‌کنند. سرانجام گابریل در نبرد با رافایل در سیستمی دیگر از بین میره. ادمیرال دالچیک هم که با سه سفینه به دنبالشون اومده، یک سفینه را در ستاره سیستم جدید از دست میده و بر میگرده و در حضور پاپ و رییس تفتیش عقاید و آلبدو و مارسلینتوس، پس از بیان مسئله، به اعدام محکوم میشه. کاردینال مصطفی هم میگه که در کشتی گروه اوپوس دویی، ۶۷ هزار جسد ادم پیدا کرده که نپوسیده بودند. سپس آلبدو توضیح میده که یک سایبرید است و نماینده سه گروه تکنوکور و اونها موفق شدند سیصد سال پیش با ذخیره داده‌های کراسیفورم آدمها در کور، اونها رو دوباره بدون تغییر زنده کنند. و اینکه آئنیا یه ویروس داره که میخواد کراسیفورم رو از بین ببره و به ادمهای تغییر ژنتیکی کمک کنه تا بر پکس پیروز بشن و در سر آخر ادمهای فعلی از بین برن. و چون غیر مسیحی‌ها در برابر ویروس آسیب‌پذیرتر هستند برای همین اول از همه اونها رو میگیرن و استاپ میکنند و در جایی مخفی انبار می‌کنند. و پاپ میگه همه باید دست به دست هم بدیم تا دختر پیش از انجام ماموریتش از بین بره.

ایسوزاکای، رییس گروه تجاری مارسلینتوس، که بخش تجاری کلیساست، ولی جزو واتیکان نیست، تصمیم میگیره با تکنوکور ارتباط بگیره. کور با برنامه‌ای که اینا در شبکه گذاشتن از قصدشان با خبر میشن. و ایسوزاکی را در حالیکه که در یک سفینه کوچک در فضای اطراف سیستم پاسم هست ملاقات می‌کنند. کونسلور آلبدو که روزگاری مشاور گلدستون بود حالا با ظاهر و بدن شبیه انسانی باهاش ملاقات میکنه. در حالیکه بدون هیچ وسیله‌ای در خارج از فضا بود و بعد وارد سفینه‌ش میشه. ایسوزاکای میگه که علاقه‌منده که با تکنوکور همکاری کنند. آلبدو که از اینکه ویروس رو در شبکه انداخته ناراحته، میگه میخواستی بدانی تکنوکور از کراسیفورم ادمها چه سودی میبره، مثل قلاده شوک الکتریکی‌ای هست که تو در بچگی‌ها در گردن بچه کوسه ت مینداختی که نخوردت و دردی شدید ‌بهش منتقل میکنه و میگه درباره پیشنهادت با سه گروه کور حرف میزنه و میره.

آئنا و رائول و اندروید باتنیک در زمین هستند . چند روز پیش، معمار پیر، سایبریدی که از روی فرانک لوید رایت ساخته شده بود و چهار سال بود که معلم آئنا بود فوت کرده و تولد ۱۶ سالگیشه. او حدود نود شاگرد داشته، در یک کمپ بیابانی، غذا و مواد مورد نیازشان توسط سرخ‌پوست‌هایی تامین میشه که به نظر میرسه همه متعلق به هوش مصنوعی هستن. بعد از مرگ لوید، آئنا میگه که باید از زمین بروند. و رائول اول همه با یک کایاک از می‌سی‌سی‌پی میره تا دوباره به سفینه کنسول برگرده. با کایاک از رودخانه تتیس از چند سیاره (لوسوس، فریود، نورمور) میگذره تا اینکه در یک روستا در سیاره ویتوس گری، دچار درد سنگ کلیه میشه و زمینگیر میشه. دکتر پکس میاد، مورفین بهش می‌زنه تا سنگش دفع بشه و یک نگهبان که مواظبش باشه تا بعد به پایگاه ببرندش. در همین حال رادامانتس نمس و سه برادر و خواهرش، که جزو نیروهای جدید پاپ، نوبل گارد، هستند با سفینه شان به سیاره میان و وقتی می‌فهمند اینجور کسی اینجا به سمت روستا میرن تا بگیرنش. مردم خبردار میشن و خانواده‌ای که رائول در خانه‌شان هست وقت خواب حرف‌هاش را می‌شنون، اونها صلیب نزاشتن و پیروان هلیکس هستن و وقتی میفهمن رائول دوست آئنیا (کسی که می‌آموزاند) هست فراریش میدن تا به فارکستر برسه و با کایاکش از اون بگذره. در حین عبور، صدا و جرقه‌هایی از کنار ساحل میشنوه. بعد از عبور سقوط میکنه. در یه فضای خالی در میان ابرها، دکمه قرمز کایاک که گفته بودن تنها در موقع اضطراری فشار بده رو فشار میده و یه چتر نجات باز میشه. پس از چند روز سقوط متوالی در ابرها در میان آذرخش، تعدادی موجود اختاپوس‌مانند غول‌آسا می‌بینه که یکیشون اون رو می‌بلعه و وقتی بیهوشه اون اختاپوس اون رو در سیاره‌ای که سفینه کنسول هست از فارکستر میندازه بیرون توی یه جنگل. اونجا سفینه را پیدا میکنه و در سه ماه زمین سفینه و پنج سال زمین بیرون به سیاره‌ای که اسم چینی داشت میرسه و اونجا آئنیا را با راچل و آ. باتنیک در معبدی در اسمان پیدا میکنه که به عنوان معمار استخدام شده تا ساختمان را توسعه بده. بعد از چند ماه خبر میرسد که نیروهای پکس به سیاره آمده‌اند قرار است در یک مهمانی در محضر دالایی لاما شرکت کنند. آئنیا و رائول هم می‌روند و دالایی لاما و کاردینال مصطفی و نمس هم هستند. و می‌فهمند که تنها فارکستر سیاره را از بین برده‌اند. در پایان مراسم، نمس میخواهد آئنیا را بگیرد ولی شرایک پیدا می‌شود و کاردینال دستور عقبنشینی میدهد. چند روز بعد در آسمان شب نبردی را میبینند. ۵۰ ارک انجل در کمین رافائل بودند که پس از ظاهر شدن نابودش میکنند. نمس به کاردینال مصطفی و همراهانش حمله میکند و همه را میکشد و به سراغ آئنیا میرود. آئنیا و همراهانش هم به یک معبد دوردست میروند و در آنجا کاپیتان د سویا و سرجوخه گرگریوس زخمی را پیدا میکنند و با سفینه به معبدی در اسمان برمیگردند. در انجا دو کلون نمس با شرایک می‌جنگند و به همراهش به درون ابرهای اسیدی میپرند و آئنیا موفق میشود جلوی تایم شیفتینگ نمس را بگیرد و او با رائول تن به تن و با دست خالی مبارزه می‌کند و نمس هم به درون ابرهای اسیدی می‌افتد و آنها سوار بر سفینه کنسول به همراه حدود چهل پنجاه نفر از سیاره تیان شان از جمله دالایی لاما علی‌رغم نبود یک فارکستر به یکی از بیوسفرهای بزرگ اوسترها فارکست میکنند. در انجا همه هستند، هت مستین، صدای درخت ایگدرازیل، کلنل فدمن کسد، و بیگانگان و راهبهای مویر و بقیه. آئنیا با رائول دوباره در اونجا عشقبازی میکنند و در یک جلسه پرسش و پاسخ برای نجات از دست ۳۰۰ آرک انجل که قرار است به زودی بهشان حمله کنند شرکت میکنند. آئنیا در آنجا با تنها پیامرسان گیدئون باقیمانده به واتیکان پیام میده که به زودی به آنجا میره و شروع میکنه به گشتن و دادن نمونه خون خودش و همراهانش به اوسترها. پس از حمله ارکانجلها به بیوسفر، آئنیا و همراهانش موفق میشن با ایگدرازیل فرار کنند و او تک به تک به صدها سیاره مختلف فریکست میکنه و در هر دنیایی یکی از پیروانش را میزاره. سرانجام به پاسم میرسن و با رائول و د سویا میره به واتیکان. د سویا رو میخواد که جدا بشه و بره بین مردم و خودش و رائول در مراسم عشا به سمت پاپ میرن و میگن تو خیانتکاری به کلیسا و زخمی و دستگیر میشن. رائول به یک جعبه شرودینگر در آرماگاست تبعید میشه و آئنیا در حضور کاردینال لوردوسامی و مصطفی و البدو توسط نمسها شکنجه و کشته میشه و تمام مراحل مرگش توسط همه ادمای دنیا دیده میشه وناگهان انقلاب میشه و همه که حرفهای اونها رو شنیدن و میفهمن کور از کراسیفورم بصورت انگل از اونها استفاده کرده میخوان که خون آینیا رو بخورن و کراسیفورم بره. تعداد کمی از پیروان کراسیفورم و پکس باقی میمانن که به یه سیاره دوردست میرن و معاون لوردوسامی (اودی) پاپ جدید میشه و لنار هویت هم اجازه نمیدن بازگشتش موفق باشه و پدر پاول دوره این بار برمیگرده. رائول موفق میشه فریکست رو یاد بگیره و از زندانش به پاسم فرار میکنه. و بعد با د سویا به هایپریون میره و اونجا با ایگدرازیل و سایلنوس شاعر به مریخ میره و بعد به زمین تا خاکستر آئنیا رو در زمین پخش کنه. اونجا آئنیا رو میبینه که زنده س و همون یک سال و یازده ماهی که غیبش زده بود اومده بود اینجا تا از رائول بچه دار بشه و باهاش زندگی کنه.

رییس مفتش‌های عقاید (احتمالا سازمان اطلاعات واتیکان) را میبینیم که از کورپورال کلی با شکنجه بازجویی میکنه. چند روز بعد از انتخاب دوباره پاپ، پاپ و لوردوسامی بهش خبر میدن که شرایک در مریخ ظاهر شده و عده‌ای را کشته و او باید سریع با گروهش بره ‌ ببینه چه خبره. مریخ یه بیابانه با طوفان‌های گرد و خاک وحشتناک‌. در اونجا می‌بینه که در یک شهر کوچک، ۳۶۲ نفر از نیروهای گروه دئوس دوی، به مرگ حقیقی مردن و تمامی هزاران کیلومتر فیبر کراسیفورماز بدنشان بیرون کشیده شده. و از مردم محلی خبری نیست. در حین طوفان مردم محلی (فلسطینی‌ها) به حکومت پکس حمله میکنند و خبر از سقوط شهرها و روستاها میرسه. در این حین کاپتان ارک‌انجل میگه کشتی مرده‌ها را پیدا کرده.

رادامانت نمس، توسط گروه سه نفره از کلون‌های شبیهش دو مرد و یک زن، از درون سنگ در میاد. و با هم دوباره به دنبال آئنیا میگردند که کور معتقده دوباره با فارکست‌ها به فضای پکس میاد. با یه ارک انجل جدید شروع میکنند به گشتن دنیاهای رودخانه تتیس. در سیاره ویتوس گری می‌فهمند که رائول در روستایی است با نیروهای پکس محلی میرن اونجا، تایم شیفت میکنند و گیگس، رائول رو در کنار رودخانه پیدا میکنه اما تا میاد بره سمتش شرایک ظاهر میشه و قطعه قطعه ش میکنه. نمس هم که مسیر فرار رایول رو از زیر زمین پیدا کرده در بین راه توسط شرایک غافلگیر میشه و وقتی میرسه که گیگس مرده و رائول رفته.

ترتیب فارکسترها:
Earth, Lusus, Freude, Nevermore, Vitus-Gray-Balianus B, Nowhere,


Simon Augustino Cardinal Lourdusamy
Monsignor Lucas Oddi دستیار لوردوسامی
Pope Julius XIV, Lenar Hoyt, Urban the Sixteenth, Urban the XVI
Pax Mercantilus, Kenzo Isozaki رییس مرسنتیلوس, M. Anna Pelli Cognani دستیارش
Rhadamanth Nemes, Scylla, Gyges, Briareus
The grand inquisitor, John Domenico Cardinal Mustafa
Swiss guards, Platin guards, the new noble guard
Councillor Albedo
Opus Dei که مسئول انتقال افراد بدون کراسیفروم به دنیاهای لابیرینت بودند
cruciform

Father captain Federico de Soya, desert world Madrededios شهر زادگاهش که درش تبعید بود
Corporal Bassin Kee
Sergeant Gregorius
Commander Hogan Liebler معاون د سویا در ارک انجل رافائل که جاسوس ژنرال‌های بالاتر بود
Task force Gideon
Archangel-class starships

Aenea
Raul Endymion
T'ien Shan, Temple hanging in the air
Schrödinger cat box orbiting Armaghast
A. Bettik که اخرش فهمیدیم نماینده اونها بود
Father Paul Duré
Taliesin, which means Shining Brow in Welsh
Palestinian capital of Arafat-kaffiyeh در مریخ
Planck-space medium, what some have called the Void Which Binds
Lions and Tigers and Bears
"choose again"
shared moment لحظه شکنجه و مرگ آئنیا که همه آنرا دیدند
Mat hasteen the true voice of tree, Sequoia Sempervirens

The Amoiete Spectrum Helix
Dem Ria از پیروان هلیکس
slow-paced
Plot or Character Driven: Plot
Strong character development: No
Loveable characters: No
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: No