5.52k reviews for:

The Grapes of Wrath

John Steinbeck

3.78 AVERAGE

dark emotional informative inspiring reflective sad tense medium-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Yes

A powerful read, heartbreaking and inspiring

“Up ahead they's a thousan' lives we might live, but when it comes it'll on'y be one”

Oh Steinbeck, how I love your words so. The prose of a master, phrases spoken from one soul to another in time. This rings scarily modern, despite its great-depression era setting and writing. I was interested to see why this is so commonly banned in schools, but I understand why. I don’t agree with the reasoning, but a book about the angers of the poor and mistreated growing to the point of revolt makes sense for government founded education to push against. The government always considered Steinbeck a radical, so obviously they would try to stop this book from growing out and its ideas being read, but ultimately that just brings more attention to it and if he was telling the truth, that truth would prevail anyway. Banned under the guise of “profanity” and “obscenity”, but that was just an excuse to hide this from those who would get the most value from it. Great book.

“In the souls of the people, the grapes of wrath are filling and growing heavy, growing heavy for the vintage.”

اکثر کتابهایی که بهشون پنج ستاره دادم رو زمان بچگی و گاها نوجوانی خوندم ، زمانی که تخیلم بی پروا بود و تصاویر رنگی و واضحی رو می دیدم و بعد از خوندن هر کتاب داستان جدیدی داشتم که با لذت برای خودم مرور کنم و بارها اون رو زندگی کنم..
اما این کتاب رو الان خوندم و این کتاب برای من پنج ستاره ست... توصیف های کتاب انقدر قوی بود که کاملا خودم رو کنار خانواده جاد حس میکردم ، احساساتشون رو با تمام وجود دریافت میکردم و غصه شون غصه ی من و راحتی و سیر شدنشون ، راحتی ِ من بود.
یه شاهکار خوندم و نمیتونم هیچ تحلیلی درباره ش بنویسم..اما میدونم که این کتاب یه دنیای جدیدی به ذهن من اضافه کرد و قسمتی از من رو شاید برای همیشه تغییر داد.
-------------------------------

من همه جا، هرجا رو نگاه بکنی تو سایه هسم. هرجا که برا سیر شدن شکم مردم، جار و جنجالی راه بیفته، من همونجا هسم. هرجا که پلیس بخواد یکی رو نقش زمین بکنه، من همون جا هسم. و اون طور که کیزی حس می کرد، من تو فریاد کسایی هم که از زور گشنگی از کوره در میرن و دادشون در میاد. من تو خند بچه هایی هسم که گشنشونه و میدونن غیر از آبگوشت هیچی ندارن. وقتی که خونواده های ما چیزی رو که کاشته ن و درو کردن، بذارن رو میز خودشون. وقتی که تو خونه هایی زندگی کنن که با دست خودشون ساختن... باز هم من اونجا هسم. میفهمی؟

بالاخره بعد از چند روز دارم ریویو رو مینویسم. میخواستم کمی از جو داستان دور شم تا بتونم منطقی تر تصمیم بگیرم و نظرات مختلف رو خوندم و امروز حتی فیلمش رو هم دیدم که در اخر راجع به فیلمش هم یه صحبت کوچولو میکنم. به عنوان اولین کتاب 2025 بنظرم خوب بود و استارت جالبی داشتم امسال.

این کتاب یک رمان رئالیستی از وضعیت مردم آمریکا و از دست دادن زمین ها و روزی شون و روانه شدن به ایالت های دیگر برا بدست اوردن کمی غذا است.

خلاصه داستان بدون اسپویل

: ببینید دوستان، از نظر من این اثر یک شاهکار نیست ولی بد هم نیست.صرفا یک اثر خوب. داستان از آزاد شدن مشروط تام جود شروع میشه و راهی سالیسا میشه تا بره خونه شون. تو راه با کشیش، کیسی آشنا میشه و باهمدیگه حرف میزنن و راه میوفتن. میرسن خونه می بینن که هیچکسی نیست. در ادامه با مولی گریوز آشنا میشن و اون تمام داستان رو میگه. اینکه چطور بانک ها زمین های آدما رو ازشون گرفته بخاطر اینکه نسبت به قبل سود کمتری ازش درمیاره. و تراکتورهایی که هرکدوم بازدهی چند تن آدم رو دارن و دردسری هم برای بالاسریا نداره. خلاصه تام و کشیش راه میوفتن و بالاخره خانواده رو پیدا میکنن و تصمیم میگیرن به کالیفرنیا برای کار کردن و کسب درآمد سفر کنن.

*نکته جالب داستان، کمپ حفاظت شده بود. از اون تیکه داستان خیلی خوشم اومد. جامعه کوچکی که دموکراسی توش ارزش بالایی داره و مسئولین با رای خود همین مردم انتخاب میشن واگه نتونن درست کار کنن عزل میشن. البته بنظرم همچین چیزی رو بشه فقط تو جامعه کوچک اجرا کرد. هر چه بزرگتر دردسر ها هم بیشتر


نکات داستان دارای اسپویل:

خب یکی از مهم ترین ویژگی های داستان روایت ناتورال نویسنده بود. خیلی عالی دقیق ترین و ریزترین جزییات داستان رو بیان میکرد. البته این ویژگی تا اواسط داستان اذیت نکرد من رو ولی بعد از اون حس میکنم تو داستان یک گزافه گویی بی مورد دیده میشد. پایان آزاد کتاب رو دوست نداشتم. مبهم بودن سرنوشت کانی رو مخ بود و حدس میزدم در آخر دوباره ببینمش ولی نه. نمیتونستم دقیق با شخصیت ها همزادپنداری کنم و درک شون کنم. یجور غیرطبیعی بودن برام. تنها شخصیت ملموس و قابل درک کشیش بود. البته کیسی دیگه کشیش رو ول کرده بود. خیلی جمله جالبی گفت اینکه کشیش و روحانی باید همه چیز رو بدونه ولی من از یک جا به بعد شروع کردم به سوال پرسیدن و اینکه دونستم هیچی نمیدونم. برای همین تصمیم گرفت که دیگه کشیش نباشه.( البته یک جمله ای قبلا در یک کتاب خونده بودم و گفته بود کسی که تصمیم میگیره کشیش باشه، تا اخر کشیش میمونه، حتی اگه خودش نخواد). نمیدونم رو کدوم باید حساب کرد ولی خب. همونطور که شقایق عزیز گفت یه اشتباه خیلی بزرگی که جان استاین بک تو این کتاب کرد، این بود که همه چیز رو تقصیر دولت مینداخت. درسته بی تقصیر نیستن ولی نمیشه گفت مردم هم تقصیری ندارن. اونا خودشون این رو قبول کردن ولی بعد از همه چیز پشیمون شدن. حتی با اینکه چندین نفر تو راه کالیفرنیا بهشون هشدار داد باز هم دست نکشیدن و به حماقت خودشون ادامه دادن. تا اینکه شکست خوردن. بنظرم شکست اینجا یک نوع پیروزی بود، چون حداقل باعث شد تام چیزهایی بفهمه. یکی از مهمترین علل اینکه تام در آخر دیدگاهش رو تغییر داد، مرگ کیسی بود. فداکاری در راه رسیدن به هدف. این 2-3 جمله آخر یکم آشنا نیست؟. همچنین مبهم بودن سرنوشت آدم ها مثل کانی و نوآ خیلی رومخ بود. حداقل عقل داشتن از خانواده و ارزش های قدیمی و افکار پوسیده خودشون رو جدا کردن





میخوام تک تک آدما رو بیان کنم و نظرم رو در موردشون بگم:


تام جود: اعتماد به نفس کاذب و بسیار زودرنج. اعتماد این رو یونجه داشت سالی دوبار زعفرون میداد. حداقل برخلاف بقیه اعضا آخر سر دونست که واقعا باید چیکار کنه. ولی خب خیلی دیر بود

کیسی(کشیش): شخصیت مورد علاقه من. نیمچه دیالوگ هایی هم که تو کتاب خوب بودن اکثرا برای گفت و گوی بین تام و کیسی بود. زیاد عمیق نبود ولی قابل تامل بودن. شخصیت کیسی یک نوع بیدارکننده از جهل بود. مخصوصا برای تام و خواننده ها.

ماما: دلسوزی بی حد و ملاحظه و خریت محض! درسته خانواده یک ارزش والایی هست ولی این ارزش نسبت به موقعیتی که خانواده جود داشتن واقعا چیز مهمی به شمار نمیرفت و مادر خانواده خیلی تلاش کرد که همه اعضای خانواده رو باهم نگه داره ولی خب چوبشو خورد.

بابا: رهبر قلابی! من تفاوتی بین نقش های بچه ها و بابا ندیدم. در کل مطیع مادر خانواده بود.

عمو جان: آدمی که به خاطر کشته شدن زنش خودش رو خیلی گناهکار میدونه و فکر میکنه هرچه زود تر باید به نیستی بپیونده

روزاشارون: دختر حامله عاشق داستان. دختری مطیع و گوش به حرف بقیه. کسی که به راحتی خام میشد و تحت تاثیر حرف ها قرار میگرفت. اخر داستان با حضور ایشون تموم شد. هرچند پایان بی معنی بود ولی بنظرم صحنه ای که ایجاد شد باحال بود. شاید هم حال بهم زن. نمیدونم

آل: پسر دختر باز و عاشق ماشین آلات و تعمیرات. یاغی 17 ساله(دقیق سنش یادم نیس).

نوآ: پسر بزرگ خانواده که خیلی آروم و بی شیله پیله هس.

در مورد ترجمه شریفیان بخوام نظر بدم، صادقانه اذیت نکرد. بعضی جاها یه سری خام بودن دیده میشد ولی خب میشد چشم پوشی کرد. بعضی ایرانیزه کردن هاش کار درستی نبود ولی باز هم میگم لطمه ای به هدف اصلی داستان نمیزنه. اتفاقا روان هم هست. یکم رو لحن گوینده ها کم کار شده که حالا نمیدونم مشکل نویسنده هست یا مترجم.

در کل امتیاز من به این کتاب 3.4 هست( اینطور میزارم که نزدیک 3.5 ولی پایینتر). دوباره میگم نظر همه محترم هست ولی بنظرم این یک شاهکار نیست ولی در عین حال میشه ازش لذت برد. یاد خیلی چیز ها تو همین کشور خودمون شد و دید بهتری از وضعیت الان مون رو به خودمون ارائه بده. کارم هنوز با جان استاین بک تموم نشده و فرصت سوم رو میخوام برای کتاب شرق بهشت بدم.

در مورد فیلم: خلاصه بگم نمیدونم چطور باید بهش عنوان داد که اقتباس بود یا دقیق فیلم رو آورده بودن ولی انتظار من رو از کتاب برآورده نکر. خیلی از ریزجزییات که تو سرنوشت داستان مهم بودن رو نگفت و حتی تو پایان بندی کلا متفاوت عمل کرد طوری که بخش هلو چینی رو قبل اون کمپ حفاظت شده آورده و داستان اخرش کلا عوض شده بود.
ولی از یک لحاظ به بررسی کتاب کمک میکنه اون هم اینکه با خود شخصیت ها و رفتارشون بیشتر آشنا میشید. میدونید که وقتی چهره و قد و اعمال آدم ها رو می بینید میتونید بهتر با اونا ارتباط بگیرید.
emotional informative inspiring reflective sad slow-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: No
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: No

working class hero with a zesty freudian twist
adventurous challenging dark emotional informative inspiring reflective sad medium-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: No
emotional informative reflective sad medium-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Complicated

Funnily enough, I’m dreading writing this review. And that is because this book was so so good I know I can never do it justice. The Grapes of Wrath is now probably my favourite book. Need I say more?

There are lots of things which made this book so masterful, but for me, the main thing was the Joads. I loved each and every one of them, admired them intensely, wanted desperately for them to succeed. There were times I couldn’t sleep at night worrying about them, and I genuinely shed tears whilst reading certain parts.

Steinbeck is such a brilliant writer, I have so much admiration for him. His characterisation of the Joads and everybody they encounter is so superb - you can’t help falling in love with every single one of them. His prose is also so beautiful, and the chapters where he focuses on the wider migrants and not the Joads are heartbreakingly beautiful. He really conveyed the hardship and the struggle of these upstanding people who had done nothing to deserve such treatment. You are angry, indignant and horrified on their behalf.

The pride and dignity of these people inspired me with awe. The bravery of Ma and Sairy especially, but everyone else too. The goodness of these people who are willing to share their very last meal with total strangers, are willing to give away their last. And then, in horrific contrast, the way they are treated by the native Californians, the deputies and the sheriffs. Steinbeck makes your heart bleed one page, and smoulder with anger the next.

Although this book is undeniably sad, it touched me so much to see this innate goodness that lives in some people, and that, no matter how desperate they become and how badly they are treated, nothing can take it away. I aspire to have one ounce of the Joads’ goodness, one ounce of their bravery and dignity.

This book has changed my outlook on life, my view of politics, and my perception of the human race. I would beg anyone to read this, and have their heart broken into pieces like mine is. It will change your life.
challenging dark emotional reflective sad slow-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Yes
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Complicated