1.14k reviews for:

Ringworld

Larry Niven

3.56 AVERAGE


Great read, very entertaining, imaginative

had to read it again... time to read the whole set again!
adventurous challenging funny hopeful inspiring mysterious reflective tense slow-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Yes

First read this book when I was 16. Loved it. Read it again at 58...still loved it. There are some outdated things (cringy old man/very young woman sex!) and some still amazing creations (the Puppeteers, the ring itself, etc).

I'm going to go through the whole series now, just seeing how much I remember (I'm surprised at how much stuck with me) and what things still work or don't.

Nice to rediscover.

The book has some interesting ideas. But all of them are overshadowed by shallow characters, an incredibly sexist attitude (one female character is incredibly naive and dumb, the other is literally a highly trained prostitute described as "not that intelligent"), many ridiculous sex scenes that are written worse than dollar romance novels, and a hero that seems apathetic and isn't all that like-able. The whole thing comes off feeling very immature as if written by a teenager. I understand that many readers love the book due to it's interesting universe and ideas, but I can't forgive the lack of believable characters and rampant sexism that pervades the story.

I'm.... wondering if this would have been better as a paper book vs an audio book? I get the feeling that there were layers that I didn't quite catch, since I tend to audiobook-while-doing-other-things.

Ringworld is a mix of post-apocalyptic, space exploration a-la Star Trek, and that weird genre of 19-earlies "utopian" fiction where they explore the strange new world and travel-documentary the culture to you. When it comes to pure style and substance, it reminded me of a more technological, less feminist, version of [b:Herland|531509|Herland|Charlotte Perkins Gilman|https://images.gr-assets.com/books/1403189138s/531509.jpg|83484]. Which is ironic, because the main reason I did not like this book was the heavy-handed sexism.

Like, we're talking serious sexism here folks. The not-able-to-wave-away-just-because-of-when-it-was-written kind. In a book that eventually reveals that the whole plot was dictated by
Spoiler a female character's luck
, it shouldn't even have been possible for it to get as bad as it got. But it did.

There are two female characters that take up significant page time in this story, Teela and Prillar, are both treated as objects throughout. At one point, the main character, Louis, tells Teela that she'll never have freewill. This is right after he chooses to "sell" her to her new boyfriend instead of going through the trouble of explaining to him that Teela is her own person, and can choose to go with him of her own volition. Who's denying who freewill now, Louis?

At another point, while Prillar is being controlled by a pleasure-inducing machine called a "tasp" (think mechanized, weaponized super-cocaine!), she tries to turn around on Louis and control him right back. Louis opines that all women are really powerful because they have a "tasp" built in to their bodies -- their magical vaginas! Because the only thing women are good for, or good at, is sex, and all men can be easily be controlled by sex because they want it all the time. Right. Eeesh.

There is a time, close to the end of the book, where Prillar tries to defend her previous trade (long-haul space travel ship's prostitute) by talking about all the technical skills and knowledge required by her profession. She's fighting for Louis to see her as a person -- it almost feels like she's breaking the fourth wall, and trying to get both the reader and Larry Niven himself to see her as a person. She gets brushed off.

There were some cool ideas that could have been explored in more depth: What is the difference between our biological imperatives and our selves? What is freewill? What causes cultures to rise and fall? How do we avoid the patterns of the past? But they never really get fully explored because Niven doesn't allow his characters to be people, just cardboard cutouts.

Awesome read. Slow going, but the ideas explored are well worth it.

Shockingly relevant. Either this book has been more influential on scifi than anyone could have imagined, establishing the motifs of Stargate, Alien, Avatar, Babylon V, and countless others I didn't even pick up on, or else all of science fiction is more basic than I am prepared to admit.

لوییس وو، فردی ثروتمند و ماجراجوست، که هرچند ده سال یکبار با فضاپیمای شخصیش برای تمدد اعصاب و دوری از دیگر انسان‌ها به فضای میان‌ستاره‌ای می‌رود. او در دویستمین سالروز تولدش با ملاقات یک پوپتیر سورپرایز می‌شود. پوپتیرها بیگانگانی ترسو و محتاط اما با تکنولوژی بسیار فراتر از انسان‌ها هستند که روزگاری شرکای تجاری بشر بودند اما دویست سال پیش در تصمیمی ناگهانی تصمیم به مهاجرت از کهکشان راه شیری گرفتند. این موجود که خود را نسوس می‌نامد به او پیشنهاد شرکت در یک ماموریت سری چهارنفره را می‌دهد که در صورت موفقیت در آن، دستمزد خدمه‌اش، سفینه بسیار پیشرفته‌ای است که قرار است بخشی از ماموریت با آن انجام شود؛ سفینه‌ای که می‌تواند یک سال نوری را در حدود یک دقیقه طی کند (برخلاف پیشرفته‌ترین سفینه انسان‌ها که این مسافت را در سه روز طی می‌کند).

چهار خدمه این سفینه عبارتند از لوییس و یکی از دوستانش، نسوس و یک کزینتی. کزینتی گونه‌ای موجود خشن است که نزدیک دویست سال با انسان‌ها در جنگ بوده‌اند و سرانجام نزدیک به ۱۵۰ سال پیش با تلفات بسیار شکست خوردند. مقصد ماموریت، جسمی است ناشناخته، به شکل یک حلقه که در مرکز آن ستاره‌ای می‌درخشد. این جسم بیش از ۲۰۰ سال نوری از زمین فاصله دارد و گروه با نزدیک شدن به آن می‌فهمد که سطح داخلی حلقه (که بیش از سیصد میلیون برابر سطح کره زمین مساحت دارد) هوای قابل تنفس دارد و از کوه‌ها، دریاچه‌ها، اقیانوس‌ها و جنگل‌های بسیار پوشیده شده و پس از اینکه نمی‌توانند با روش‌های شناخته‌شده با کسی ارتباط برقرار کنند به سمت فضای داخلی حلقه حرکت می‌کنند و بر اثر حمله سیستم دفاعی حلقه، در آن سقوط می‌کنند‌‌. داستان درباره تلاش‌های این گروه است که سعی می‌کنند زنده بمانند و دوباره از حلقه خارج شده و به فضای شناخته‌شده و سیاره‌های خود برگردند. گروه در طول این ماموریت رازهایی را درباره یکدیگر می‌فهمند که باعث می‌شود بیش از پیش به هم بی‌اعتماد شوند. این کتاب یکی از آثار کلاسیک و شناخته‌شده ادبیات علمی‌تخیلی است.

----

خلاصه زیر برای خودم نوشته شده و داستان کتاب را لو می‌دهد.

لوییس وو در دویستمین سالروز تولدش از مهمانی خسته شده و کمی پیش از نیمه‌شب شروع به گردش در شهرهای زمین میکند. در یکی از انتقال‌ها به اشتباه وارد اتاق یک هتل میشود و در آنجا یک پوپتیر پیرسون را می‌بیند، با سه سر و سه پا که خود را نسوس می‌نامد و به او پیشنهاد ماموریتی سری و چهارنفره را می‌دهد و در عوض، بلوپرینت و نسخه اصلی سفینه‌ای که هر سال نوری را در ۱ دقیقه و ۱۵ ثانیه طی میکند (برخلاف نمونه‌های معمولا حداقل سه روزی). پوپتیرها که شرکای تجاری انسان‌ها بوده‌اند پیش از تولد او ناگهان به خاطر انفجار ستاره‌ای در مرکز کهکشان، این قسمت را تخلیه کرده و مهاجرت کرده بودند. برای انتخاب نفر سوم، به رستورانی می‌روند و در آنجا یک کزینتی را انتخاب میکنند که موجوداتی همچون گربه و با پوست نارنجی‌اند و بسیار پرخاشجو هستند و هفت بار با انسان‌ها نبرد کرده‌اند و هر بار بیش از یک سوم نرهای خود را از دست داده‌اند (ماده‌ها سنتینت نیستند) و همین باعث شده که دیگر توان کافی برای مبارزه با انسان‌ها را نداشته باشند و در ۱۵۰ سال گذشته به زمین حمله نکرده‌اند. گویا این تلفات باعث شده به مرور بر اثر تکامل، نمونه‌های موجود، صبر بیشتری داشته باشند. پس از قبول کردن کزین که خود را صحبت‌کننده با حیوانات می‌نامد دوباره به مهمانی برمیگردند تا نفر چهارم انتخاب شود که نسوس یک دختر ۲۰ ساله را (تیلا براون) در مهمانی پیشنهاد میدهد چون او و ۵ نسل قبلش با برنده شدن در لاتاری متولد شده‌اند (به نظر او و فرماندهانش شانس یک عامل خارجی و واقعی است که با با ژنتیک میتوان افزایشش داد). تیلا ابتدا پیشنهاد شرکت در ماموریت را رد میکند ولی فردای ان روز قبول میکند و برخلاف خواست لوییس، اصرار می‌کند. آنها به استرالیا رفته و از آنجا به مریخ می‌روند و به سفینه جدید وارد می‌شوند. در آنجا صحبت‌کننده سعی می‌کند سفینه را بدزدد ولی نسوس با تسپ که وسیله‌ای برای لذت بخشی ناگهانی است جلویش را می‌گیرد. با سفینه لانگ شات که به زحمت جای فضای کافی برای محفظه‌های خوابشان فراهم کرده‌است حرکت می‌کنند‌. لوییس هدایت سفینه را به سمت ناوگان پوپتیرها بر عهده می‌گیرد. و سرانجام دویست سال نوری زمین، بسیار دورتر از فضای شناخته‌شده، به پنج سیاره که بصورت پنتاگون در کنار هم قرار دارند می‌رسند که به سرعت به سمت خارج کهکشان در حرکتند. همه‌شان از دیدن قدرت و مهندسی و تکنولوژی پوپتیرها شگفت‌زده می‌شوند که توانسته‌اند از سیاره‌هاشان به جای سفینه‌های فضایی استفاده کنند. در جزیره‌ای در یکی از سیاره‌ها فرود می‌آیند و برایشان توضیح داده می‌شود که آنها یک حلقه را پیدا کرده‌اند که در اطراف ستاره‌ای در حال چرخش است و سطح داخلی حلقه که مساحتش برابر سه میلیون برابر سطح زمین است دارای جاذبه و اتمسفر است. پوپتیرها از دیدن تکنولوژی به کار رفته در ساخت آن شوکه شده‌اند و می‌خواهند که این افراد به حلقه نزدیک شده و اطلاعاتی درباره ساکنان و سازندگان آن بدست آورده‌اند. نسوس موفق می‌شود رهبران را متقاعد کند که در ازای حضور او در ماموریت، به او اجازه بچه‌دار شدن بدهند. آنها با سفینه‌ای که پوسته محافظتی جدیدی دارد به سمت حلقه حرکت می‌کنند. پیش از نزدیک شدن به آن انواع راه‌های ارتباط رادیویی و فرکانسی را امتحان میکنند و بدون اینکه جواب بشنوند به لایه بیرونی حلقه نزدیک می‌شوند و فرورفتگی‌های متفاوتی که احتمالا مربوط به دریاها و کوه‌ها هستند می‌بینند. سپس تصمیم می‌گیرند به سمت صفحه‌های سایه که به دور خورشید مرکزی حلقه میچرخند حرکت کنند و آنها را بررسی کنند. این سطوح مستطیلی باعث ایجاد شب و روز روی سطح داخلی حلقه می‌شوند. در هنگامی که نزدیکشان شده‌اند مورد حمله توپ لیزری قرار میگیرند و بال سفینه که تمام تجیزات ارتباطی و حسگرها رویش قرار دارد از بین می‌رود و تنها بدنه اصلی که مجهز به پوشش استیسیس هست باقی می‌ماند و همین هم باعث زنده ماندنشان شده. اسپیکر سعی می‌کند بدنه را به خارج از حلقه هدایت کند ولی به طناب‌هایی که مابین سطوح سایه کشیده شده‌اند گیر می‌کند و به سمت فضای داخلی حلقه کشیده می‌شوندو سقوط می‌کنند. پیش از سقوط، کوه‌ها، دریاها، اقیانوس‌ها، بیابان‌ها و جنگل‌های روی سطح را می‌بینند. دوباره سفینه به حالت استیسیس می‌رود و وقتی به زمان حال برمی‌گردند چند ساعت از سقوط گذشته و در کانالی با دیواره‌های چهل فوتی که توسط سقوط سفینه در یک بیابان ایجاد شده گیر کرده‌اند. از سفینه بیرون می‌آیند و چهار فلای‌سایکل را بیرون آورده و از تجهیزات لازم پر می‌کنند و تصمیم می‌گیرند که به سمت چپ که فکر میکنند دیواره‌های حلقه آنجا نزدیکتر است حرکت کنند. آنها در میانه حلقه و با فاصله تقریبی پانصدهزار مایلی از دیواره‌های دو طرف قرار دارند. در هنگام عبور، تیلا دچار هیپنوتیزم فلاتی میشه. انسان‌هایی رو در حال ماهیگیری روی رودخانه‌ای میبینن. تصمیم می‌گیرن در اولین خرابه‌های شهری به نام زیگماکلیککلیک فرود بیان و با مردانی که ریش و موهای بلند و لباس خرقه‌ماندی بر تن دارند حرف بزنند. اونها اینها را با خدایانی که حلقه را ساخته‌اند اشتباه می‌گیرند. لوییس به حرفشان که توسط رابط سفینه ترجمه میشه و حلقه را کمان می‌نامند می‌خنده و این باعث حمله اونها به لوییس و بقیه میشه. پس از جنگی کوتاه با مشت و لگد، دوباره سوار شده و فرار می‌کنند. اینجاست که لوییس و اسپیکر متوجه میشن پوپتیرها در سده‌های گذشته با کنترلی که بر استارسید لور داشتن اون هایپردرایو رو به آدمها دادن تا در جنگ بر کیزینتی ها پیروز بشن و اونها رو در طول زمان متحول کنند و با رشوه به مقامات زمین باعث شدن قانون تولد تغییر کنه تا نسلی از آدمهای خوش‌شانسی که در لاتاری برنده شده‌اند به وجود بیان. اسپیکر بسیار عصبانی میشه و این باعث ترس نسوس و جدا شدنش از گروه میشه.

نسوس جدا از گروه و به دنبالشان حرکت میکنه. کمی جلوتر به منطقه‌ای میرسن پوشیده از گلهایی یک فوتی با گلی اندازه سرانسان که حالت آینه داره و وقتی اسپیکر از بالاشون میخواد رد شه به طرفش میچرخن و نور افتاب را روش متمرکز میکنن و تمام بدنش میسوزه. موقتا هوا ابری میشه و یه جا فرود میان و چاله میکنن و با اسکایفلایرها داخلش فرود میان تا شب و شب از اون دشت میگذرن. به یه قلعه هم میرسن که در هوا شناوره بالای یه شهر. از پنجره‌های داخلش میرن و فرود میان. یه نقشه هولوگرافیک از گذشته‌های دور در طبقات بالا پیدا میکنن. و میبینن یه سیستم حمل‌ونقل مثل تله‌کابین روی کوه‌های ریم وجود داشته. سیم‌هایی هم از آسمان به سمت زمین در حال پایین آمدن هستند شبیه سیمهای مربع‌های سایه. مردمی پایین قلعه جمع شدن. حدود هزار نفر. لوییس میره پایین با کشیششون حرف میزنه و میگه که مهندس نیست‌. و ازش اطلاعات میخواد و میفهمه اینجا قلعه زیلر بوده و بعد از تمام شدن قدرتش با سفینه‌هاش از اینجا رفته. دستگاه ترجمه ش ناگهان میگه که استفاده غیرقانونی از این فرکانس مجاز نیست. و در دستانش داغ شده و از بین میره. چون دیگه مترجمی نداره برمیگرده و دوباره از قلعه حرکت میکنند. دستگاه‌های مترجم بقیه هم از بین رفته‌ و باعث شده دستان اسپیکر کامل بسوزه.

کمی جلوتر طوفانی رو میبینن که ابرها رو به شکل چشم یک انسان در آورده و احتمال میدن اون پایین،بدنه رینگورلد سوراخ شده و خروج هوا به خلا این حالت رو به وجود آورده. در حین عبور، فلایسایکل تیلا به درون گردباد کشیده میشه و بیهوشی او باعث میشه سرش به روی دکمه‌ای بر داشبورد بخوره و به حالت سرعت اضطراری دربیاد و از گردباد دور بشه. وقتی به هوش میاد بهشون میگه روی یه شهره که بخشیش روشنه و ارتباطش قطع میشه. نگرانش میشن و میرن دنبالش. لوییس و اسپیکر در طول شب روی شهر میرن تا ببینن اثری از تیلا هست یا نه که دستگاه‌هاشون به ناگهان از کار میافته و فلایسایکل‌هاشان به درون یه ساختمان کشیده میشن و اونجا بصورت برعکس آویزان میشن. نسوس به لوییس پیشنهاد میده تلاش کنه بالون نجات را سوراخ کنه و برگرده روی فلای‌سایکلِ برعکس. همین کار را به زحمت میکنه. متوجه میشه یه زن کچل داره از یه ورودی در بالا بهش نگاه میکنه. نسوس هم خودش را میرسانه ولی قبل از اینکه فلای‌سایکل از کار بیافته خاموشش میکنه و اینجوری موتورش سالم می‌مانه. بعد از یه مدت که زن برگشت تا نسوس را ببینه اون هم از تسپ استفاده میکنه. چند بار این رفتن و برگشتن و سخنان کوتاه با نسوس ادامه پیدا میکنه تا اینکه زن، نسوس را میبره. بعد از یه مدت ماشینای لوییس و اسپیکر به پایین اورده میشن و هر دو منتظر میشن تا نسوس بیاد. براشان تعریف میکنه که این زن، پیلار، عضو یه سفینه رینگورلد بوده که سفرش به ده سیاره خارج از رینگورلد هر بار ۲۴ سال طول میکشیده و در هشت سفر حضور داشته و در سفر آخر که برگشتند دیدن تمدن از رینگورلد رفته و اینا به زحمت توانستن به داخل رینگورلد برگردن. از ۳۶ مرد سفینه و دو زن دیگه فعلا فقط‌ او اینجا باقی مانده و در این ایستگاه پلیس دورافتاده، ماشین‌های پروازی سالمی که رد میشدن را گرفتار میکرده. نسوس با تسپ پریل را به خودش گرفتار کرده. به این نتیجه میرسن که تیلا مرده و متوجه میشن که میتانن ایستگاه پلیس را شناور کنند و با فلای‌سایکل سالم باقیمانده که به داخل یه دیوار میچسباننش به حرکتش در بیارن. لوییس میگه یه فکر داره و به سمت قعله شناور حرکت میکنند‌ در بین راه لوییس متوجه میشه ک یه ماشین اون پایین با قفل ایستگاه پلیس شناوره، میارنش بالا میبینن تیلا زنده س و یه همراه به اسم سیکر پیدا کرده که یه شمشیر سیاه داره و صدها ساله زنده‌س و به دنبال پایه قوس رینگورلد میگرده و تیلا میگه که عاشقشه. لوییس اینطوری نتیجه میگیره که همه اونها عروسکهای خیمه شب‌بازی شانس تیلا هستن. اینجا هستن چون تیلا میخواسته در اینجور جایی باشه. به قلعه شناور میرن تا لوییس یکی از حلقه سیم‌های مربع‌های سایه را بیاره. وقتی پیاده میشن تا با لیزر یکی از سیمهای گره‌شده را باز کنن مردم بهشان حمله میکنن. در جنگی که انجام میدن نسوس یکی از سرهاش با تله یکی از سیمها قطع میشه، اسپیکر سیم را برمیداره و همه دوباره به ایستگاه شناور برمیگردن. نسوس را هم به دستگاه کمک‌های اولیه فلای‌سایکلش وصل میکنن. تیلا میگه میخواد با سیکر داخل قله شناور بره تا اون رو راه بندازن و با هم برن ماجراجویی. اونها را داخل قلعه پیاده میکنن و به سمت سفینه سقوط‌کرده خودشان میرن. اونجا نسوس را داخل دستگاه درمانی میزارن. لوییس تست میکنه که میشه سیم را داخل درهای هوابند سفینه قفل کرد یا نه. و میشه. یک سر سیم را از بخشی داخل سفینه رد میکنه و به ایستگاه پلیس (ایمپروبابل) وصل میکنه و تا جایی که میتانن از ایستگاه میبرن تا سبک بشه و با لباس سفر در خلا وارد ایستگاه میشن و به طرف قله مشت خدا میرن. وقتی به بالاش میرسن لوییس میبینه حدسش درست بوده و این کوه که در نقشه قلعه هم وجود نداشت قبل از سقوط تمدن در رینگورلد وجود نداشته. و بر اثر برخورد سیارکی به حلقه، این پوسته حلقه س که تا اینجا بالا امده و اینجا باز شده و چون ارتفاعش اندازه کوه های حاشیه س، اینطوری هوای حلقه هم بیرون نرفته. او میگه احتمالا دلیل از بین رفتن تمدن در رینگورلد همین اصابت دو تا استروید به حلقه بود که پترنهای حرکت باد رو به هم ریخته (۱۵۰۰ سال پیش). به پریل میگن درهای هوابند رو ببنده و ایستگاه که به درون کوه وارد میشه سفینه را هم از جای خودش بلند میکنه و به خارج از حلقه میبره. اسپیکر هم قبول میکنه که سفینه لانگ شات را ندزده و هر دو اون رو به سلامت به تمدنهاشون برسون. اینجوری آدمها و کزینها هر دو میتانن از اشعه‌های انفجار هسته کهکشان جان سلام به در ببرند.

---

Louis Gridley Wu
Teela Jandrova Brown
birthright lotteries لاتاری‌ای که افراد در صورت پیروز شدن در آن می‌توانستند فرزندی دیگر به دنیا بیاورند
Paula Cherenkov دختری که لوییس وو در جوانی عاشقش شده بود ولی او لوییس را ترک کرده بود
Interworld - زبان جهانی که در زمین همه از آن استفاده می‌کنند
Pierson's puppeteer
Nessus
the explosion of the galactic core که موج اول اشعه‌های مرگبارش حدود ۲۰ هزار سال دیگر به زمین می‌رسد و پوپتیرها هم به خاطر همین می‌خواستند از کهکشان راه شیری بروند.
The long shot سفینه‌ای که نسوس به عنوان دستمزد قرار بود به خدمه بدهد. می‌توانست یک سال نوری را در یک دقیقه و پانزده ثانیه طی می‌کند برخلاف اخرین تکنولوژی زمین یا کزینیتی که سه روز طی می‌کرد.
Beowulf Shaeffer کسی که حدود ۲۰۰ سال پیش با لانگ شات به مرکز کهکشان رفته بود و از انفجارهای آنجا باخبر شده بود که باعث مهاجرت و فرار پوپتیرها شد.
Patriarch of Kzin - Kziniti
Speaker-To-Animals
tanj - یه کلمه که به جای فاک یا گاد به کار میبرن
quantum II hyperdrive موتوری که آدمها با خرید ان از موجوداتی فضایی، موفق شده‌اند در جنگ علیه کزینیتی پیروز شوند. فهمیدن فروشش به انسانها کار پوپتیرها بوده برای شکست کزینتی‌ها و کنترلشان
tasp ماشینی که در جمجمه نسوس جاسازی شده بود و میتوانست به کزینیتی یا آدم اوج لذت بدهد و فرد را وابسته کند. نسوس برای کنترل خدمه از آن استفاده میکرد.
Kemplerer Rosettes فکر کنم چند سیاره که در نزدیک هم به تعادل رسیده‌اند. پوپتیرها پنج تا کنار هم گذاشته بودند و به جای سفینه با آنها که دنیایشان بود در حال خروج از کهکشان بودند. با سرعت تقریبی برابر نور
Dyson sphere میگفتند این رینگورلد یه جورایی شبیه اینه
Chiron پوپتیری که در دنیای پوپتیرها برایشان ماموریت را شرح داد
those-who-lead-from-behind آنهایی که نسوس از آنها دستور میگرفت و در پوپتیرها قدرت را در دست داشتند
Ringworld سطح داخلی آن سه میلیون برابر سطح زمین بود. با شعاع نود میلیون مایل. با حدود طول محیطی ششصد میلیون مایل. خاک روی آن بطور متوسط ۴۰ پا عمق داشت.
Lying Bastard اسمی که برای سفینه شان انتخاب کردند که قرار بود با آن از دنیای پوپتیرها به حلقه برسند
Slaver stasis field حالتی که در صورتی که سفینه لایر دچار مشکل کشنده‌ای میشد به آن حالت در می‌آمد و تنها چند ثانیه‌ای میتوانست ادامه یابد و در آن حالت زمان متوقف میشد و ممکن بود در بیرون چند ساعت طول بکشد. و تا پایان خطر در آن حالت می‌ماندند.
flycycle که با آن در رینگورلد پرواز میکردند
Finagle laws قانونی شبیه قانون مورفی ولی سختگیرانه‌تر
Fist-of-God اسم کوه بزرگی به بلندی چندهزار مایل در نزدیکی محل سقوطشان. که در آخر فهمیدند میان‌تهی است و به خارج از رینگ‌ورلد راه دارد
Frumious bandersnatch گونه‌ای موجود آبزی که گویا هوشمند هم بوده و همچون کرگدن و نهنگ تعریف میشه
shadow squares مربع‌های سایه که بین حلقه و ستاره داخلی‌اند و باعث بوجود آمدن شب در رینگورلد میشوند
Zignamuclickclick شهر خرابه‌ای که ساکنانش بهشان حمله کردند
Zrillir اسم قلعه و حاکمان قلعه شناور در آسمان
Halrloprillalar Hotrufan (Prill) اسم زنی که در ایستگاه پلیس بود. او یکی از سه زنی بود که در سفینه با ۳۶ مرد بین ده دنیای خارج رینگورلد و رینگورلد در حرکت بودند.
cziltang brone اسم دستگاهی که سفینه‌ها با کمک آن میتوانستند از پوسته و دیواره‌های رینگورلد عبور کنند، بدون مورد اصابت قرار گرفتن توسط سیستم ضد شهابسنگ فضای بالایی رینگورلد
Seeker مردی با شمشیر سیاه که از داروی جاودانگی باستانی حلقه داشت و تیلا عاشقش شد. قسم خورده پایه‌های قوس را ببیند
Improbable اسمی که روی ایستگاه پلیس شناورشان گذاشتند

This is classic sci-fi, and I give it props for being true to the genre. Outer space exploration, aliens, humans, and a strange planet with a fallen civilization--it's got some great elements.

Like other reviewers, I found the depiction of the female characters fairly disappointing and occasionally repulsive. I find it difficult to believe that an advanced civilization would find the best "use" for women would be as "whores".

That being said, the construction of the Ringworld itself is intriguing, as is the technology that the team of explorers bring with them. The story pulled me though and the larger impacts of the Ringworld's discovery on civilization at large were thought-provoking. The characters have widely varying motives and perspectives.

Recommended for fans of hard-core, old-fashioned sci-fi.