Take a photo of a barcode or cover
adventurous
reflective
fast-paced
fast-paced
dark
fast-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
N/A
Flaws of characters a main focus:
Yes
dark
adventurous
funny
fast-paced
Plot or Character Driven:
Plot
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
challenging
dark
informative
mysterious
reflective
tense
fast-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Complicated
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
medium-paced
Plot or Character Driven:
Plot
Strong character development:
No
Loveable characters:
Complicated
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
dark
sad
tense
fast-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
No
Loveable characters:
Complicated
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
Euripides + Anne Carson = girl dinner
[enter Dionysos]
Dionysos:
Okay ladies, up we get,
no more crouching,
no more sobbing.
He's so sassy I love him ÷)
There are way more instances of him being the short king that he is so yeah I absolutely love him ÷)
Also, Euripides' portrayal of Pentheus is quite interesting; he believes the Greek to be better than all else, shames Dionysos for his looks, believes women should not behave so audaciously and calls them immodest and deserving of harsh punishments and yet, plans to watch them having intercourse from afar (a hypocrisy that Dionysos incites even more), and when he can't see them properly, he moves forward even more which brings his downfall; and Although these beliefs were not uncommon amongst the greeks, he is portrayed as a vile man, his ideas vile as well, by association.
To me, Dionysus is not a cruel god. Time after time, he gives the characters a chance to change their ways and to retreat, but due to their hubris, none of them do, and so they are punished by the god they mocked.
[enter Dionysos]
Dionysos:
Okay ladies, up we get,
no more crouching,
no more sobbing.
He's so sassy I love him ÷)
There are way more instances of him being the short king that he is so yeah I absolutely love him ÷)
Also, Euripides' portrayal of Pentheus is quite interesting; he believes the Greek to be better than all else, shames Dionysos for his looks, believes women should not behave so audaciously and calls them immodest and deserving of harsh punishments and yet, plans to watch them having intercourse from afar (a hypocrisy that Dionysos incites even more), and when he can't see them properly, he moves forward even more which brings his downfall; and Although these beliefs were not uncommon amongst the greeks, he is portrayed as a vile man, his ideas vile as well, by association.
To me, Dionysus is not a cruel god. Time after time, he gives the characters a chance to change their ways and to retreat, but due to their hubris, none of them do, and so they are punished by the god they mocked.
باکخانتها
پنجمین و آخرین نمایشنامه از کتاب پنج نمایشنامه ائوروپیدس ترجمه استاد کوثری عزیز نمایشنامه باکخانتها هستش.
|خلاصه داستان باکخانتها
"باکخانتها" اثر اوریپیدس یک تراژدی یونانی است که بر روی تضاد میان خدای دیونیسوس و پادشاه پنتئوس از تبس تمرکز دارد، که از پذیرش الوهیت دیونیسوس سر باز میزند. این نمایش به بررسی موضوعاتی چون جنون، دین و عواقب خودبزرگبینی میپردازد.
پیشزمینه داستان باکخانتها(backstory)
داستان سمله و زئوس:
سمله که دختر کادموس پادشاه تبس بود توجه زئوس، خدای خدایان، را جلب کرد و از او باردار شد. این فرزند همان دیونیسوس بود. اینجای ماجرا هرا، بانوی حسود و قدرتمند زئوس وارد قضیه میشه و خودش رو به شکل دایه سمله در میاره و دائم تو گوشش میخونه که از زئوس بخواد تا شکل واقعیشو نشونش بده. زئوس هم در نهایت تصمیم میگیره بهخواسته سمله توجه کنه و اینکارو بکنه. دیدن ظاهر واقعی و با ابهت زئوس همان و مرگ تراژیک سمله همان! با این حال، زئوس موفق شد دیونیسوسِ متولد نشده را نجات دهد و او را به ران خود بدوزد تا زمانی که آماده تولد شود. این داستان تولد غیرمعمول، جایگاه دیونیسوس را به عنوان خدایی که پلی بین قلمروهای الهی و فانی است، نشان میدهد.
دیونیسوس به عنوان پسر زئوس، در میان خدایان در کوه المپ بزرگ شد. او به مراقبت هرمس، خدای پیامرسان، و حوریان کوهستان سپرده شد که اسرار طبیعت، مانند کشت، پرورش انگور و شرابسازی را به او آموختند. این تربیت در هر دو حوزه فانی و الهی، دیونیسوس را به خدای شراب، باروری و گیاهان تبدیل کرد.
|تحلیل دقیقتر کاراکترهای نمایشنامه باکخانتها:
دیونیسوس
دیونیسوس یا باکوس خدای شراب، باروری و تئاتر است و شخصیت مرکزی نمایش به شمار میآید. او نمایانگر قدرت شوق مذهبی و عواقب بیاحترامی به مقام الهی است. دیونیسوس هم انتقامجو و هم زیرک است و از قدرتهای خود برای فریب و مجازات کسانی که به او بیاحترامی میکنند، استفاده میکند. شخصیت او یادآور اهمیت دیانت و تأثیر خدایان بر امور انسانی است. بهنظرم باز هم نبود اخلاق در خدایان رو میتونیم در دیونیسوس ببینیم. نهاینکه ضداخلاق باشند، صرفا عاری از هر گونه اخلاق هستند و خدایی میکنند!
پنتئوس
پنتئوس پادشاه جوان و مغرور تبس است و شخصیت مقابل دیونیسوس در "باکخانتها" به حساب میآید. او نمایانگر خطرات خودبزرگبینی و بیاحترامی است، زیرا عدم پذیرش الوهیت دیونیسوس منجر به نابودی نهایی او میشود. در طول نمایش، شخصیت پنتئوس از یک حاکم سرسخت و مغرور به فردی دچار جنون و ترس تبدیل میشود که عواقب مخرب بیاحترامی به خدایان را برجسته میکند.
آگاوه
آگاوه مادر پنتئوس و پیرو دیونیسوس است. شخصیت او تجسم قدرت تحولآفرین و مخرب تأثیر الهی است، زیرا در جنون ناشی از دیونیسوس گرفتار میشود و بهطور ناخواسته پسرش را میکشد. داستان آگاوه نشاندهنده آسیبپذیری انسانها در برابر خشم الهی و عواقب ویرانگر درگیر شدن در تعارضات میان مخلوقات و خدایان است.
تیرسیاس
پیشگوی نابینا که به پنتئوس درباره خطرات بیاحترامی به الوهیت دیونیسوس هشدار میدهد.
کادموس
پادشاه پیشین تبس، و پدربزرگ پنتئوس. او همچنین پدربزرگ دیونیسوس هم هست. خود کادموس هم داستان جالبی دارد. او بهعنوان بنیانگذار شهر تبس شناخته میشود. طبق افسانهها، کادموس پسر پادشاه فنیقیه، آگنور، بود. داستان او زمانی آغاز میشود که خواهرش، ائوروپه، توسط زئوس که خود را به شکل یک گاو درآورده بود، ربوده میشود. کادموس به همراه برادرانش به جستجوی او میرود.
پس از اینکه نتوانستند ائوروپه را پیدا کنند، کادموس به پیشگوی دلفی مراجعه کرد تا راهنمایی بگیرد. پیشگو به او دستور داد که جستجویش را رها کند و به دنبال گاوی با علامت مشخص—هلال ماه روی پهلو—برود و تا زمانی که گاو برای استراحت کردن بایستد، او را دنبال کند. جایی که گاو استراحت کرد، کادموس باید شهری جدید تأسیس کند.
کادموس گاو را دنبال کرد تا اینکه در بئوتیا استراحت کرد و تصمیم گرفت شهر تبس را تأسیس کند. برای قربانی کردن گاو به آتنا، او مردانش را فرستاد تا آب از چشمهای نزدیک بیاورند. اما چشمه توسط یک اژدهای مار مانند محافظت میشد که بیشتر مردان او را کشت. کادموس خشمگین شد و آن موجود را کشت و به توصیهی آتنا، دندانهای آن را مانند بذر در زمین کاشت.
از دندانهای اژدها یک نژاد از جنگجویان وحشی به نام اسپارتها متولد شدند. کادموس سنگی را در میان آنها پرتاب کرد و باعث شد که آنها با هم بجنگند تا تنها پنج نفر باقی بمانند. این پنج جنگجو به کادموس کمک کردند تا تبس را بسازد و خانوادههای بنیانگذار شهر شدند.
برای جبران مرگ اژدها که مقدس آرس بود، کادموس به مدت هشت سال خدمت این خدا را پذیرفت. به عنوان پاداش، او با هارمونیا، دختر آرس و آفرودیت ازدواج کرد. این زوج چهار دختر—آگاوه، اینو، آتونوئه و سمله—و یک پسر به نام پلیدروس داشتند. تبس تحت فرمانروایی آنها رونق یافت.
زندگی کادموس و هارمونیا بدون تراژدی نبود. دخترشان سمله به دلیل نقشهای از سوی هرا، که نمیتوانست عشق زئوس به او را تحمل کند، جان خود را از دست داد. در ادامهی زندگی، کادموس و هارمونیا شاهد از دست دادن نوههایشان نیز بودند، از جمله پنتئوس که توسط ماینادها تکهتکه شد و آکتائون که توسط سگهای خود خورده شد.
با افزایش مصائبشان، کادموس و هارمونیا تصمیم گرفتند تبس را ترک کنند که سرانجام، آنها به مار تبدیل شدند—پایانی که میتواند هم به عنوان مجازات برای مصائبشان و هم نمادی از تولدی دوباره تعبیر شود. در برخی نسخهها، آنها به قلمرو خدایان صعود کرده و الهی میشوند. ولی برحسب باکخانتها ائوروپیدس بهعنوان مجازات محکوم بهزندگی به عنوان مار شدند.
باکخانتها
پیروان زن دیونیسوس که به "ماینادها" نیز معروفند و در پرستش شیدایی و جنونآمیز خدا شرکت میکنند.
|کلام آخر در باب باکخانتها
بهنظرم این نمایشنامه ائوروپیدس با بقیه نمایشنامهها یک فرق اساسی داشت و حتی حسوحال خوندنش هم با بقیه یکی نبود. در این نمایشنامه برخلاف قبلیها که خدایان در جایگاه خدایی بودند و نظارهگر سرنوشتهایی که رقم میزدند بودند، دیونیسوس در کالبد آدمی وارد عرصه شده بود و نقش بهشدت فعالتری را بهعهده داشت. و در کل نمایشنامه عجیبی بود. اواخر نمایشنامه رو از ابتدای اون بیشتر دوست داشتم.
ترجمه:
امان از ترجمههای نفیس و شاهکار استاد کوثری...
پنجمین و آخرین نمایشنامه از کتاب پنج نمایشنامه ائوروپیدس ترجمه استاد کوثری عزیز نمایشنامه باکخانتها هستش.
|خلاصه داستان باکخانتها
"باکخانتها" اثر اوریپیدس یک تراژدی یونانی است که بر روی تضاد میان خدای دیونیسوس و پادشاه پنتئوس از تبس تمرکز دارد، که از پذیرش الوهیت دیونیسوس سر باز میزند. این نمایش به بررسی موضوعاتی چون جنون، دین و عواقب خودبزرگبینی میپردازد.
پیشزمینه داستان باکخانتها(backstory)
داستان سمله و زئوس:
سمله که دختر کادموس پادشاه تبس بود توجه زئوس، خدای خدایان، را جلب کرد و از او باردار شد. این فرزند همان دیونیسوس بود. اینجای ماجرا هرا، بانوی حسود و قدرتمند زئوس وارد قضیه میشه و خودش رو به شکل دایه سمله در میاره و دائم تو گوشش میخونه که از زئوس بخواد تا شکل واقعیشو نشونش بده. زئوس هم در نهایت تصمیم میگیره بهخواسته سمله توجه کنه و اینکارو بکنه. دیدن ظاهر واقعی و با ابهت زئوس همان و مرگ تراژیک سمله همان! با این حال، زئوس موفق شد دیونیسوسِ متولد نشده را نجات دهد و او را به ران خود بدوزد تا زمانی که آماده تولد شود. این داستان تولد غیرمعمول، جایگاه دیونیسوس را به عنوان خدایی که پلی بین قلمروهای الهی و فانی است، نشان میدهد.
دیونیسوس به عنوان پسر زئوس، در میان خدایان در کوه المپ بزرگ شد. او به مراقبت هرمس، خدای پیامرسان، و حوریان کوهستان سپرده شد که اسرار طبیعت، مانند کشت، پرورش انگور و شرابسازی را به او آموختند. این تربیت در هر دو حوزه فانی و الهی، دیونیسوس را به خدای شراب، باروری و گیاهان تبدیل کرد.
|تحلیل دقیقتر کاراکترهای نمایشنامه باکخانتها:
دیونیسوس
دیونیسوس یا باکوس خدای شراب، باروری و تئاتر است و شخصیت مرکزی نمایش به شمار میآید. او نمایانگر قدرت شوق مذهبی و عواقب بیاحترامی به مقام الهی است. دیونیسوس هم انتقامجو و هم زیرک است و از قدرتهای خود برای فریب و مجازات کسانی که به او بیاحترامی میکنند، استفاده میکند. شخصیت او یادآور اهمیت دیانت و تأثیر خدایان بر امور انسانی است. بهنظرم باز هم نبود اخلاق در خدایان رو میتونیم در دیونیسوس ببینیم. نهاینکه ضداخلاق باشند، صرفا عاری از هر گونه اخلاق هستند و خدایی میکنند!
پنتئوس
پنتئوس پادشاه جوان و مغرور تبس است و شخصیت مقابل دیونیسوس در "باکخانتها" به حساب میآید. او نمایانگر خطرات خودبزرگبینی و بیاحترامی است، زیرا عدم پذیرش الوهیت دیونیسوس منجر به نابودی نهایی او میشود. در طول نمایش، شخصیت پنتئوس از یک حاکم سرسخت و مغرور به فردی دچار جنون و ترس تبدیل میشود که عواقب مخرب بیاحترامی به خدایان را برجسته میکند.
آگاوه
آگاوه مادر پنتئوس و پیرو دیونیسوس است. شخصیت او تجسم قدرت تحولآفرین و مخرب تأثیر الهی است، زیرا در جنون ناشی از دیونیسوس گرفتار میشود و بهطور ناخواسته پسرش را میکشد. داستان آگاوه نشاندهنده آسیبپذیری انسانها در برابر خشم الهی و عواقب ویرانگر درگیر شدن در تعارضات میان مخلوقات و خدایان است.
تیرسیاس
پیشگوی نابینا که به پنتئوس درباره خطرات بیاحترامی به الوهیت دیونیسوس هشدار میدهد.
کادموس
پادشاه پیشین تبس، و پدربزرگ پنتئوس. او همچنین پدربزرگ دیونیسوس هم هست. خود کادموس هم داستان جالبی دارد. او بهعنوان بنیانگذار شهر تبس شناخته میشود. طبق افسانهها، کادموس پسر پادشاه فنیقیه، آگنور، بود. داستان او زمانی آغاز میشود که خواهرش، ائوروپه، توسط زئوس که خود را به شکل یک گاو درآورده بود، ربوده میشود. کادموس به همراه برادرانش به جستجوی او میرود.
پس از اینکه نتوانستند ائوروپه را پیدا کنند، کادموس به پیشگوی دلفی مراجعه کرد تا راهنمایی بگیرد. پیشگو به او دستور داد که جستجویش را رها کند و به دنبال گاوی با علامت مشخص—هلال ماه روی پهلو—برود و تا زمانی که گاو برای استراحت کردن بایستد، او را دنبال کند. جایی که گاو استراحت کرد، کادموس باید شهری جدید تأسیس کند.
کادموس گاو را دنبال کرد تا اینکه در بئوتیا استراحت کرد و تصمیم گرفت شهر تبس را تأسیس کند. برای قربانی کردن گاو به آتنا، او مردانش را فرستاد تا آب از چشمهای نزدیک بیاورند. اما چشمه توسط یک اژدهای مار مانند محافظت میشد که بیشتر مردان او را کشت. کادموس خشمگین شد و آن موجود را کشت و به توصیهی آتنا، دندانهای آن را مانند بذر در زمین کاشت.
از دندانهای اژدها یک نژاد از جنگجویان وحشی به نام اسپارتها متولد شدند. کادموس سنگی را در میان آنها پرتاب کرد و باعث شد که آنها با هم بجنگند تا تنها پنج نفر باقی بمانند. این پنج جنگجو به کادموس کمک کردند تا تبس را بسازد و خانوادههای بنیانگذار شهر شدند.
برای جبران مرگ اژدها که مقدس آرس بود، کادموس به مدت هشت سال خدمت این خدا را پذیرفت. به عنوان پاداش، او با هارمونیا، دختر آرس و آفرودیت ازدواج کرد. این زوج چهار دختر—آگاوه، اینو، آتونوئه و سمله—و یک پسر به نام پلیدروس داشتند. تبس تحت فرمانروایی آنها رونق یافت.
زندگی کادموس و هارمونیا بدون تراژدی نبود. دخترشان سمله به دلیل نقشهای از سوی هرا، که نمیتوانست عشق زئوس به او را تحمل کند، جان خود را از دست داد. در ادامهی زندگی، کادموس و هارمونیا شاهد از دست دادن نوههایشان نیز بودند، از جمله پنتئوس که توسط ماینادها تکهتکه شد و آکتائون که توسط سگهای خود خورده شد.
با افزایش مصائبشان، کادموس و هارمونیا تصمیم گرفتند تبس را ترک کنند که سرانجام، آنها به مار تبدیل شدند—پایانی که میتواند هم به عنوان مجازات برای مصائبشان و هم نمادی از تولدی دوباره تعبیر شود. در برخی نسخهها، آنها به قلمرو خدایان صعود کرده و الهی میشوند. ولی برحسب باکخانتها ائوروپیدس بهعنوان مجازات محکوم بهزندگی به عنوان مار شدند.
باکخانتها
پیروان زن دیونیسوس که به "ماینادها" نیز معروفند و در پرستش شیدایی و جنونآمیز خدا شرکت میکنند.
|کلام آخر در باب باکخانتها
بهنظرم این نمایشنامه ائوروپیدس با بقیه نمایشنامهها یک فرق اساسی داشت و حتی حسوحال خوندنش هم با بقیه یکی نبود. در این نمایشنامه برخلاف قبلیها که خدایان در جایگاه خدایی بودند و نظارهگر سرنوشتهایی که رقم میزدند بودند، دیونیسوس در کالبد آدمی وارد عرصه شده بود و نقش بهشدت فعالتری را بهعهده داشت. و در کل نمایشنامه عجیبی بود. اواخر نمایشنامه رو از ابتدای اون بیشتر دوست داشتم.
ترجمه:
امان از ترجمههای نفیس و شاهکار استاد کوثری...