You need to sign in or sign up before continuing.
Take a photo of a barcode or cover
sonofargol 's review for:
در
by Magda Szabó
چند ساعتی از خوندن این کتاب میگذره و هنوز احساس خاصی دارم، نمیدونم چی باید راجع بهش بنویسم اما احساس میکنم اگر همین الان افکارم رو به صورت نوشته در نیارم، یا سرم منفجر میشه، یا اینکه افکارم برای همیشه از ذهنم فرار میکنند.
"در" خیلی شکه کننده شروع شد، داستانی که قرار بود راجع به رابطه یک زن نویسنده با خدمتکارش باشه، با اعتراف زن نویسنده به قتل خدمتکار شروع شد.
از همون اول این موضوع مدام توی ذهنم رژه میرفت و نمیگذاشت قشنگ ذهنم رو بدم به اتفاقات کتاب، تمام مدتی که از آشنایی و زندگیشون میگفت همهاش با خودم میگفتم پس یعنی چجوری میشه؟؟
این هم خوب بود هم بد، خوبیش این بود که من رو مشتاق کرد به خوندن کتاب و بدیش هم درگیری خودم در ذهنم بود.
نوشتار سابو رو خیلی دوست داشتم، اولین کتابی بود که از سابو و یا کلا از ادبیات مجارستان میخوندم. شخصیت سازی واقعا بینظیری داشت، حس آمیزی ها، ریتم داستان .. همه و همه بنظر من عالی بودند.
از اینکه یک کتاب دو شخصیت انقدر پررنگ زن داشت، اون هم زنانی که انقدر مستقل بودند اما در عین حال نیازمند به ارتباط با یکدیگر رو خیلی دوست داشتم.حقیقاتا خیلی بهم چسبید.
بنظرم بیشترین درسی که این کتاب به من داد در یکی از جملات اواسط کتاب خلاصه میشه یک چیزی بود مثل: من نمیتونم به بقیه یاد بدم چطوری باهام مهربون باشند، باید یاد بگیرم هرکسی به روش خودش محبتش رو نشون میده (جمله دقیقش خاطرم نیست)و بنظرم این کتاب دقیقا میخواست همین رو نشون بده، اینکه دیگران رو همونطوری که هستند بپذیریم. سعی نکنیم درِ وجودیشون رو بشکنیم و به زور وارد دنیای امنشون بشیم تا علت رفتار و چیزی که پشت افکارشون هست رو بشناسیم. درک کنیم و بپذیریم که هر آدمی برای کارهایی که انجام میده دلیلی داره و این دلیل هرچقدر هم که برای ما نامعقول، برای خود اون فرد اهمیت داره و منطقیه.
اگر کسی رو دوست داریم و از حضورش در زندگیمون لذت میبریم تنها باید بپذیریمش، همونطوری که هست .
وقتی در مسیر زندگی هرکدوم از این افراد پا گذاشتم، کم کم دل بستم به شخصیت هایی که در ابتدا دید خوبی نسبت بهشون نداشتم، و حتی با غمشون بلند بلند گریه کردم...عین زندگی..
کتاب یکمی ریتم کندی داره ، اطلاعاتی به شما در طول کتاب داده میشه اما تا نزدیک انتهای کتاب نمیتونید تصویر کاملی با اون تکه ها درست کنید، این یکمی اعصاب من رو خورد کرد .
دیگه از چیش بگم..در کل میشه گفت همه چیزش رو دوست داشتم خصوصا دیالوگ های کتاب رو... تحلیل های کتاب رو... نحوه کنار اومدن متفاوت دو شخصیت زن با یک ناراحتی یکسان، کشمکششون در باره مذهب، و صد البته، چسبیدن همزمان هردوشون به خاطرات گذشته و حضور الان همدیگه....
رابطشون خیلی عمیق، خاص، دوستداشتنی و فراموش نشدنی بود...
"در" دوازدهمین کتاب امسالم بود، که توی ۱۲ روز خوندمش، بعد مدت ها به کتابی توی گودریدز ۵ ستاره دادم، که حقیقتا حقشه.
بقیه کتاب های این نویسنده رو هم گذاشتم توی لیست خریدم.
در کتاب ساده ایه
اما فکر نمیکنم تاثیری که روتون میذاره اونقدر ها ساده باشه.
"در" خیلی شکه کننده شروع شد، داستانی که قرار بود راجع به رابطه یک زن نویسنده با خدمتکارش باشه، با اعتراف زن نویسنده به قتل خدمتکار شروع شد.
از همون اول این موضوع مدام توی ذهنم رژه میرفت و نمیگذاشت قشنگ ذهنم رو بدم به اتفاقات کتاب، تمام مدتی که از آشنایی و زندگیشون میگفت همهاش با خودم میگفتم پس یعنی چجوری میشه؟؟
این هم خوب بود هم بد، خوبیش این بود که من رو مشتاق کرد به خوندن کتاب و بدیش هم درگیری خودم در ذهنم بود.
نوشتار سابو رو خیلی دوست داشتم، اولین کتابی بود که از سابو و یا کلا از ادبیات مجارستان میخوندم. شخصیت سازی واقعا بینظیری داشت، حس آمیزی ها، ریتم داستان .. همه و همه بنظر من عالی بودند.
از اینکه یک کتاب دو شخصیت انقدر پررنگ زن داشت، اون هم زنانی که انقدر مستقل بودند اما در عین حال نیازمند به ارتباط با یکدیگر رو خیلی دوست داشتم.حقیقاتا خیلی بهم چسبید.
بنظرم بیشترین درسی که این کتاب به من داد در یکی از جملات اواسط کتاب خلاصه میشه یک چیزی بود مثل: من نمیتونم به بقیه یاد بدم چطوری باهام مهربون باشند، باید یاد بگیرم هرکسی به روش خودش محبتش رو نشون میده (جمله دقیقش خاطرم نیست)و بنظرم این کتاب دقیقا میخواست همین رو نشون بده، اینکه دیگران رو همونطوری که هستند بپذیریم. سعی نکنیم درِ وجودیشون رو بشکنیم و به زور وارد دنیای امنشون بشیم تا علت رفتار و چیزی که پشت افکارشون هست رو بشناسیم. درک کنیم و بپذیریم که هر آدمی برای کارهایی که انجام میده دلیلی داره و این دلیل هرچقدر هم که برای ما نامعقول، برای خود اون فرد اهمیت داره و منطقیه.
اگر کسی رو دوست داریم و از حضورش در زندگیمون لذت میبریم تنها باید بپذیریمش، همونطوری که هست .
وقتی در مسیر زندگی هرکدوم از این افراد پا گذاشتم، کم کم دل بستم به شخصیت هایی که در ابتدا دید خوبی نسبت بهشون نداشتم، و حتی با غمشون بلند بلند گریه کردم...عین زندگی..
کتاب یکمی ریتم کندی داره ، اطلاعاتی به شما در طول کتاب داده میشه اما تا نزدیک انتهای کتاب نمیتونید تصویر کاملی با اون تکه ها درست کنید، این یکمی اعصاب من رو خورد کرد .
دیگه از چیش بگم..در کل میشه گفت همه چیزش رو دوست داشتم خصوصا دیالوگ های کتاب رو... تحلیل های کتاب رو... نحوه کنار اومدن متفاوت دو شخصیت زن با یک ناراحتی یکسان، کشمکششون در باره مذهب، و صد البته، چسبیدن همزمان هردوشون به خاطرات گذشته و حضور الان همدیگه....
رابطشون خیلی عمیق، خاص، دوستداشتنی و فراموش نشدنی بود...
"در" دوازدهمین کتاب امسالم بود، که توی ۱۲ روز خوندمش، بعد مدت ها به کتابی توی گودریدز ۵ ستاره دادم، که حقیقتا حقشه.
بقیه کتاب های این نویسنده رو هم گذاشتم توی لیست خریدم.
در کتاب ساده ایه
اما فکر نمیکنم تاثیری که روتون میذاره اونقدر ها ساده باشه.