Take a photo of a barcode or cover
A review by dream_mmdi
گلنگری گلن راس by David Mamet
4.0
"برای اینکه من بیشتر داشته باشم تو باید کمتر داشته باشی"
بنابراین آدم فقط در صورت شکست و بدبختی دیگری موفق میشه.
.....
نمایشنامه تلخ ولی جذابی بود. یک نفس خوندمش. به توصیه محمد آقا ( ادمین گروه کتابخوانی) خودم رو بعنوان تماشاچی تاتر تصور کردم و سعی کردم فاصله نندازم بین صحنه ها :)
درباره جنگ قدرت ، زیرآب زنی و دسیسه چینی در محل کار بود نمایشنامه. البته تحلیلهای عمیق تری داره که توی مقدمه هم نوشته شده که من حوصله روحیهشو ندارم تکرار کنم اینجا.
بخش جذاب: هدیه گرفتمش از هدیه دهندهای باهوش (^.^)
.....
میخوام یکمم غر بزنم و اینجا ثبت کنم که یادم بمونه درآینده توی همچین روزایی چه حالی داشتم .
مامان بزرگ و آقا جونم مبتلا به کرونا شدن، حال مامان بزرگم بده خیلی ولی بیمارستان بستری نمیکنهشون. نمیتونم کاری کنم و دارم دیوونه میشم از بدردنخوریم. برای پدر شاگردم سرطان مثانه تشخیص دادن و من نمیدونم اون بچه چطور میخواد باهاش روبرو بشه. شوهر دوست صمیمیم بهش خیانت کرده و ما توی دوراهی گفتن یا نگفتن بهش گیر کردیم، نمیخوایم ماهم خیانت کار باشیم ولی خب... شرایط اقتصادی افتضاح خرابه، چنتا از دوستام بیکار شدن و رسما درامدشون صفر شده. حالا مسائل مربوط به خودم و زندگیم که یه مثنوی میشه بماند...
هیچ امیدی نیست ،هیچ آینده ای رو نمیتونم تصور کنم و میدونم بیشتر شما همینطورید.
کاش میشد مثل نهنگا خودکشی دسته جمعی کرد حداقل
بنابراین آدم فقط در صورت شکست و بدبختی دیگری موفق میشه.
.....
نمایشنامه تلخ ولی جذابی بود. یک نفس خوندمش. به توصیه محمد آقا ( ادمین گروه کتابخوانی) خودم رو بعنوان تماشاچی تاتر تصور کردم و سعی کردم فاصله نندازم بین صحنه ها :)
درباره جنگ قدرت ، زیرآب زنی و دسیسه چینی در محل کار بود نمایشنامه. البته تحلیلهای عمیق تری داره که توی مقدمه هم نوشته شده که من حوصله روحیهشو ندارم تکرار کنم اینجا.
بخش جذاب: هدیه گرفتمش از هدیه دهندهای باهوش (^.^)
.....
میخوام یکمم غر بزنم و اینجا ثبت کنم که یادم بمونه درآینده توی همچین روزایی چه حالی داشتم .
مامان بزرگ و آقا جونم مبتلا به کرونا شدن، حال مامان بزرگم بده خیلی ولی بیمارستان بستری نمیکنهشون. نمیتونم کاری کنم و دارم دیوونه میشم از بدردنخوریم. برای پدر شاگردم سرطان مثانه تشخیص دادن و من نمیدونم اون بچه چطور میخواد باهاش روبرو بشه. شوهر دوست صمیمیم بهش خیانت کرده و ما توی دوراهی گفتن یا نگفتن بهش گیر کردیم، نمیخوایم ماهم خیانت کار باشیم ولی خب... شرایط اقتصادی افتضاح خرابه، چنتا از دوستام بیکار شدن و رسما درامدشون صفر شده. حالا مسائل مربوط به خودم و زندگیم که یه مثنوی میشه بماند...
هیچ امیدی نیست ،هیچ آینده ای رو نمیتونم تصور کنم و میدونم بیشتر شما همینطورید.
کاش میشد مثل نهنگا خودکشی دسته جمعی کرد حداقل