Take a photo of a barcode or cover
sahrathebookworm 's review for:
فردا و فردا و فردا
by Gabrielle Zevin
3.75/5
برگشتن به دههی نود، وقتی که هنوز تکنولوژی با سرعت سرسام آوری در حال پیشرفت نیست، برگشتن به به بازیهای قدیمی، دوره کردن خاطرات کودکی آدمهایی که نمیدونستن قراره چقدر عمیق به هم گره بخورن، داستان شکستهای سنگین اما بالاخره موفق شدن، اشتباه کردن، اشتباه کردن و اشتباه کردن اما کنار هم موندن. دنیای فردا و فردا و فردا، پر از کدنویسی و عشق و شور و هیجانه. دنیایی که با ساختن یه بازی کامپیوتری کوچیک شروع و دچار شکست میشه اما مالکینش میتونن دوباره کنار اون تیکه شکستهها خاطرات خوششون رو پیدا کنن.
سم میزر و سیدی گرین، اینجا براتون از زندگی واقعی حرف میزنن. داستانشون همونقدر دردناک و زیباست که زندگی هر کدوم از ما هم هست. معنی تلاش بی وقفه رو میشه توی این کتاب دید، اثر پروانهای رو. میشه درک کرد که چطور سوتفاهمها بغرنج میشن اگه راجع بهشون باهم حرف نزنیم و چطور همه چیز معنای حقیقی خودش رو از دست خواهد داد اگه بسنده کنیم به جملهی " فکر میکردم میدونی."
اگه دنبال " رابطهی عاشقانهای که دوست دارید چشمهاتون رو قلبی کنه" میگردید، این کتاب برای شما نیست. لطفا حتا از کنارش رد هم نشید و فراموش کنید که اصلا چنین چیزی وجود داره. چون این لعنتی، قلب شما رو به بدترین شکل ممکنه میشکنه و بهتون یادآوری میکنه که زندگی شیرین و تلخه و جوری که تو تصورش میکردید پیش نمیره.
فقط یه چیزی هست که خیلی دوسش دارم. اونم اینه که ارزشمندی این قصه بخاطر سم و سیدی، بچههای گیمر دیروز،
جوونهای کوشای امروز
و میانسالهای حمایتگر فردا
توی قلب من، ثبت شد.
(قبلا عنوان کردم، اما اگه هنوزم شک دارید، داستان وایب کی درامای بیست و پنج بیست و یک رو میده.)
ترجمهش عالی بود، قلم نویسنده هم مثل کتاب قبلیش کاملا روون و گیرا. از خوندنش خسته نمیشدم و به نظرم اگه یه کتابی خستهات نکنه، تمام اون ثانیههایی که برای خوندنش صرف کردی به عمرت اضافه کرده، نه کم^*^
برگشتن به دههی نود، وقتی که هنوز تکنولوژی با سرعت سرسام آوری در حال پیشرفت نیست، برگشتن به به بازیهای قدیمی، دوره کردن خاطرات کودکی آدمهایی که نمیدونستن قراره چقدر عمیق به هم گره بخورن، داستان شکستهای سنگین اما بالاخره موفق شدن، اشتباه کردن، اشتباه کردن و اشتباه کردن اما کنار هم موندن. دنیای فردا و فردا و فردا، پر از کدنویسی و عشق و شور و هیجانه. دنیایی که با ساختن یه بازی کامپیوتری کوچیک شروع و دچار شکست میشه اما مالکینش میتونن دوباره کنار اون تیکه شکستهها خاطرات خوششون رو پیدا کنن.
سم میزر و سیدی گرین، اینجا براتون از زندگی واقعی حرف میزنن. داستانشون همونقدر دردناک و زیباست که زندگی هر کدوم از ما هم هست. معنی تلاش بی وقفه رو میشه توی این کتاب دید، اثر پروانهای رو. میشه درک کرد که چطور سوتفاهمها بغرنج میشن اگه راجع بهشون باهم حرف نزنیم و چطور همه چیز معنای حقیقی خودش رو از دست خواهد داد اگه بسنده کنیم به جملهی " فکر میکردم میدونی."
اگه دنبال " رابطهی عاشقانهای که دوست دارید چشمهاتون رو قلبی کنه" میگردید، این کتاب برای شما نیست. لطفا حتا از کنارش رد هم نشید و فراموش کنید که اصلا چنین چیزی وجود داره. چون این لعنتی، قلب شما رو به بدترین شکل ممکنه میشکنه و بهتون یادآوری میکنه که زندگی شیرین و تلخه و جوری که تو تصورش میکردید پیش نمیره.
فقط یه چیزی هست که خیلی دوسش دارم. اونم اینه که ارزشمندی این قصه بخاطر سم و سیدی، بچههای گیمر دیروز،
جوونهای کوشای امروز
و میانسالهای حمایتگر فردا
توی قلب من، ثبت شد.
(قبلا عنوان کردم، اما اگه هنوزم شک دارید، داستان وایب کی درامای بیست و پنج بیست و یک رو میده.)
ترجمهش عالی بود، قلم نویسنده هم مثل کتاب قبلیش کاملا روون و گیرا. از خوندنش خسته نمیشدم و به نظرم اگه یه کتابی خستهات نکنه، تمام اون ثانیههایی که برای خوندنش صرف کردی به عمرت اضافه کرده، نه کم^*^