A review by sahrathebookworm
شکسپیر و شرکا by Jeremy Mercer

emotional hopeful inspiring fast-paced

5.0

اطلاعات من از این کتاب، تا قبل از اینکه با نقل قول های زیباش، توی جاهای مختلف احاطه بشم محدود می شد به تصویر کتابفروشی شکسپیر و شرکا که روی جلد کتاب نقش بسته بود. جسته و گریخته چیزهایی راجع بهش میدونستم اما نه اونقدری که باید بدونم. اما طراحی جلدش و رنگ های به کار رفته توش، بهم این حس رو میداد که باید توی پاییز خونده بشه.
اواسط نوامبره، پنجره رو باز گذاشتم و بوی خاک بارون خورده اتاق رو پر کرده. کتابم یه گوشه ی میز نشسته، دارم تایپ میکنم و قلبم پر از غم و شادیه. تا حالا سرگذشت نامه نخونده بودم، حداقل نه به این شکل. جرمری مرسر، با جادوی کلمات، حقایق، داستانهای کوچیک و بزرگ و اعجاب کتابفروشی که دست تقدیر اون رو یه سمتش کشونده بود، توی این چهار روز منو به دنیایی برد که هرگز شبیهش رو ملاقات نکرده بودم. حقیقت کتاب، به قدری واقعی بود که خودم رو اونجا میدیدم. راهرو های تو در تو، تخت خواب هایی که گوشه و کنار این ساختمون سه طبقه قرار داشت و اهالی عجیب وو غریبش که جرج، صاحب کتابفروشی، به رایگان بهشون جای خواب و زندگی میداد.
عجیبه، نه؟
مرسر از تاریخچه ی شکسپیر و شرکا می نویسه. از اینکه اولین بار بانویی به نام سیلویا بیچ تاسیسش می کنه اما طی اقداماتی کتابفروشی رو میبنده.
و بعد از سالها، جرج که رویای باز کردن یه کتابفروشی رو در سر داره، سر از پاریس درمیاره. کتابفروشی خودش رو باز می کنه و از این اسم وام میگیره. شکسپیر و شرکا پر از خرده داستانه، درست مثل ماهیت کتابهای داخلش. یه کتابفروشی که یه کتابخونه هم توی دل خودش جا داده و هتلی که در تلاشه تا مالکیت ساختمون رو از صاحبش بخره. اما باید دید که جرج و جرمی که به تازگی وارد شکسپیر و شرکا شده تا دوران فلاکت بار زندگیش رو این بار با فقر و نداری اما عشقی عجیب به این مکان پشت سر بذاره، چطور این مشکل رو حل  میکنن.
قلبم مالامال از لطافته. مادامی که به این کتاب فکر می کنم اشک توی چشمهام حلقه می زنه و لبخندی روی لبهام میشینه. دوسش داشتم، دارم و خواهم داشت.
به لطف جرمی حالا بیشتر مطمئنم که : " زندگی اثری در حال تکمیل است."