asadi 's review for:

سدوم و عموره by Marcel Proust
1.0

" در پایین تخت، مادرم، که دمه های آن احتضار از درون می لرزانیدش، و گریه نمی کرد اما گهگاهی خیس اشک بود، اندوه بی اندیشه ی شاخ و برگی را داشت که باران بر آن بکوبد و باد زیر و زبرش کند." ص 60

" می پنداشتم که شناخت لبی هم هست؛ با خودم می گفتم که به زودی با طعم آن رز گوشتین آشنا خواهم شد چون نیاندیشیده بودم که آدمی، گرچه البته موجودی به بدویت خارپوست دریایی یا حتی نهنگ نیست، باز از برخی اندام های بنیادی محروم است، و مثلا هیچ اندامی ندارد که به کار بوسه بیاید. به جای این اندام از لبان خود بهره می گیرد و شاید به این دلیل به نتیجه ای اندکی رضایت بخش تر از زمانی می رسد که مثلا ناگزیر بود دلدار را با شاخ خود نوازش کند. اما لبان، ساخته شده برای آن که طعم آن چه را که وسوسه شان می کند به دهان برسانند، ناگزیر از پرسه زدن بر سطح و سرکوفتن بر در بسته ی گونه ی رخنه ناپذیر و آرزویی اند، بی آن که به خطای خود پی ببرند و به ناکامی خویش اعتراف کنند. وانگهی در همان لحظه، در لحظه ی تماس با تن، لب ها حتی به فرض آن که به تجربه و کارایی بیشتری برسند، بی شک باز نمی توانند آن طعمی را که طبیعت از شناختنش بازشان می دارد بهتر بچشند، چه در برهوتی که در آن خوراکی برای خود نمی یابند تنها افتاده اند، بینایی و سپس بویایی از مدت ها پیش آن ها را به حال خود رها کرده اند." ص 83