A review by mzoli
L'Avant-scène théâtre, N° 1291, 1er novembr : La Mère by Florian Zeller

4.0

نمایشنامه در مورد یک مادره که پسرش رو از دست داده؛ پسر بزرگ شده و رفته دنبال زندگی خودش، حالا مادر تنها مانده و کنار آمدن با وضعیت جدید برایش سخت است، خصوصا با مشکلات دیگری که در این بین وجود دارد.

داستان، داستانِ تلخِ مادر بودنه. بچه‌ای که بزرگ می‌کنی باهاش انس می‌گیری، بخشی از وجودت می‌شه اما می‌زاره می‌ره. آدم خودشو جای مادر می‌زاره می‌بیند چقدر سخته و کار پسر بی‌رحمانه به نظر میاد. خودتو جای پسر می‌زاری می‌بینی اون هم بالاخره چاره‌ای نداره. خود مادر هم از همین مسیر عبور کرده تا خانواده شو تشکیل داده.
شاید بهتر باشه این وضعیت رو با شیب ملایم‌تری تغییر داد و بیشتر ملاحظه کرد.

فکر کنم اولین نمایشنامه معاصری بود که خوندم و واقعا قشنگ بود. یک داستان ساده که به وفور در اطراف انسان‌ها در حال تکرار و رخ دادن هست رو خیلی خوب از این زاویه بیان کرده. به جز این، فرمش هم برای من جالب بود؛ تکرار صحنه‌ها، عقب، جلو شدن‌ها و ساختن مسیرهای داستانی‌ای که تفاوت جزیی دارند اما به من این حس رو انتقال می‌داد که انگار یک بازی‌ای هست، که هرجاشو تغییر می‌دی، هر چقدر برمی‌گردی عقب و جزییات رو عوض می‌کنی باز هم در نهایت مادر بازنده است.

شخصا فکر نمی‌کردم جدا شدن فرزند از خانواده برای فرهنگ اروپایی همچنان به این صورت یک مسأله باشد. اما به نظر برای اون‌ها هم این موضوع هنوز کاملا عادی نشده.
من خودم اکثرا تو بحث‌هایی که با دوستام، اطرافیان و حتی پدر مادرم می‌کنم، جانب بچه‌ها رو می‌گیرم، اما این سری نه، نشد. و به این فکر می‌کنم که چطور می‌شه این رنج رو کمتر کرد.

Spoiler
مادر: دیگه فقط برامون خاطره‌ی اون صبح‌ها مونده، کله‌ی سحر، وقتی باید پا می‌شدیم براشون صبحونه می‌چیدیم. آره. نون، کره و مربا و شیر. بعدشم می‌رفتیم مدرسه. تو کوچه‌های صبحگاهی، کنار هم، راه می‌رفتیم و کیف مدرسه‌شون رو ما براشون می‌بردیم تا زیاد خسته نشن. چقدر شیرین بود. بعدش ناپدید می‌شدن تو حیاط. بین بچه‌های دیگه ناپدید می‌شدن. تو اون انبوه کیف مدرسه‌های کوچولو... اون وقت جون من، تو بگو... همه‌ی اینا واسه چی آخر سر؟ هان؟ جون من... همه‌ی اینا واسه چی؟