A review by saaraa96
برزخ by Dante Alighieri

4.0

خب برزخ
بسم الله:

اولین چیزی که بگم تا یادم نرفته اینه که واقعن تهش خوب شد و لذت بخش
اوایلش نه واقعن
فکر کن از اون اوج جذاب دوزخ یهو برزخ رو شروع می‌کنی
از اوج اسطوره های گنده به تاریخیا میای که کمتر شناخته شده‌اند و تا پانویس همراهت نباشه و یا سرچ نکنی لذت بخش نمیشه
درصورتی که دوزخ واقعن انقدر توضیح نیاز نداشت؛ البته شاید هم دلیلش این بود که تا حالا اسطوره بیشتر از چیز های تاریخی خونده‌م و تصور ایناشون هم برام جذاب بود.

اعتقادات دانته تو این یکی کتاب بیشتر تابلو بود.


تصورات و هیجان نسبت به دوزخ کمتر بود، اولاش بارز تر؛ اما اخراش جذاب شد دوباره و قسمت گذر از رود و [باقی چیز هاش] رو توقع نداشتم و جالب بود که اتفاق افتاد

اوایل خیلی رو این تاکید می‌کنه که نباید به چرایی وجود یه سری چیزا و چرایی خلقتشون بپردازید و فقط باید راضی شب به اینکه ببینی چطورین و چطور کار میکنن.
آخه چرا
چرا انقدر باید ترس از شناخت دلایل و پرسش وجود میداشته کع حال نویسنده رو وادار کنه اوایل برزخ و بعد از نشون دادن عذاب های دوزخ هی به این تاکید کنه.

تو فلسفه علم و بحث های قدرت مغز یه چیزایی راجع به محدودیت گنجایش مغز و عواقب و رویکرد های متفاوت مغز هست.
که اول تلاش می‌کنه واردش نشه
بعد اگه واردش بشه اول تلاش می‌کنه همون ظاهر رو بررسی کنه
وقتی عمیق تر فکر کنه اول انکار می‌کنه بعد کم‌کم ممکنه درم نکنه و چون به جواب نمی‌رسه فروبپاشه
خب برا جلوگیری از این فروپاشی اینکه تا حدی محدود کنی اکیه، ولی دیگه اینکه کلن فکر نکنی یعنی چی آخه؟

ولی درکل خوب بود

یه نکته ای که داشت این بود که ویرژیل دیگه آخراش باهاش ادامه نداد و عملن سپرده شد به بئاتریس
یعنی دوزخ و برزخ رو با عقل میتونی رد شب، ولی برا ورود به بهشت عشق میخوای
و دقیقن اون لحظه ای که بئاتریس میشه همراهش دیگه ویرژیل نیست.

نمی‌دونم چقدر قراره دلم برا ویرژیل تنگ بشه ولی قشنگ حیاتی بود تو پروسه.


یه چیز دیگه این بود که ارواح وقتی هوا تاریک میشد نمیتونستن برن بالا، و خب اگه نور رو نشانه بارز خدا در نظر بگیریم، از نظر اعتقاد مسیحیت و دینی دانته، زیر نظر اون فقط میتونن برن بالا و حرکت کنند، و به محض اینکه خدا کمرنگ میخ هیچ حرکتی نمیتونن کنن.

آهان و وجود دوتا رود، چراکه باید خالص و دسته گل بریم پیش خدا.
اولی همه خاطرات کارای بد و گناه رو پاک می‌کنه و دومی همه کارای خوب رو یادمون میاره
بعد خیلی اینست میریم به سوی کسی که خلقمون کرده.


___________

اینام در حین خواندن نوشته بودم باشه این آخر:


"گمان میکنم در جایی منکر شده‌ای دعا تغییر دهد حکم ملکوتی را و این جماعت دقیقا دعا میکنند برای همین."



"گیاه همواره بسی کم مقدار تر است از بذرش
...
بنگر ساده زیستی آن شهریار که تنها نشسته است آنجا
هنری انگلستان
خجسته تر بار داد شجری که برآمد از او"


من موندم این همه آدم خوب ب که تو برزخ توصیف میکنه کجا میرن که اون همه آدم تو دوزخ نوشته
باز یادآوری می‌کنم که دوزخ رو خیلی واقعی تر نوشته و توصیفاتش جذابه

باز من حرف زدم و همه چی عوض شد! حالا دیگه آدما همه دارن ریاضت میکشن و بدن. البته بد که نیستن، یه سری کارهای اشتباه تو زندگیاشون کردند و توبه کردند ؛ حالا باید جبران کنند و منتظر دعای آدما تو دنیان.


سرود یازدهم و واقعاً داره خستم میکنه
هی یه سری اتفاق تکراری میوفته یه سریا دارن ریاضت میکشند تا گناه هاشون بخشیده شه و داستان هیجان انگیزی نداشته زندگیشون
این ریاضت ها اون خلاقیتی که برا دوزخ داشت رو ندارن.


خوب خوشحالم که ادامه دادم ام و الان که سرود ۱۴ و ۱۵ رو خوندم داستان ها داره جذاب تر میشه. ولی خوب توصیفات محیط و اینا زیاد نداره. یعنی اون مدل که دوزخ رو میدونستی کامل تصویر کنی و قدم بزنی باهاشون، اینو نمیتونی. یه سری هی مبهم میمونه.
هر شخصی هم که میخواست توصیف کنه( آدما به کنار)، این ملکوتیا و فرشته ها رو اکثران خودشو راحت کرده مثل نقاشی های دینی ما، گفته چهره نورانی بود و نمیتونستم ببینم و همین چیزا؛ در صورتیکه دوزخ توصیفاتش خیلی زیبا و دقیق بود.


چرا یه سری توصیفات اشخاصش اینجا «مثل میت» دارند؟ خب مرده‌اند دیگه؛ توقع داشته چه شکلی باشند مثلن؟
تازه یکی از داغون‌تریناش رو میگه پری دریاییه.


چقدر این وسط یهو خوابش می‌بره
یه جا هم ویرژیل بیدارش می‌کنه میگه کجایی، میاد شروع کنه توضیح دادن؛ ویرژیل میگه توضیح چرا میدی؟ من همه‌چیتو میدونم، این صدا کردنم مدل صدا کردن شخص مست تازه هشیار شده بود که زودتر برگردی به این دنیا.


عه بهشت عدن تو برزخه.


ویرژیل کجا رفت؟؟!! چون قبل به دنیا اومدن مسیح وجود داشته و مسیحی نبوده و ... اجاره ورود به بهشت نداره؟؟!!:///
اصلن چرا باید ادامه داد اگه ویرژیل قراره نباشه؟!


از بئاتریس خوشم نمیاد؛ می‌دونم زوده برا قضاوت و این باعث شده دانته بیاد این سفر و فلان؛ ولی موجود جذابی نبود.
شایدم چون دلم میخواست تا ته ویرژیل باشه باهاش این حسو دارم.