You need to sign in or sign up before continuing.
Take a photo of a barcode or cover
amirthecrow 's review for:
ایزدان هم
by Isaac Asimov
بخوایم رک باشیم فقط آسیموفه که میتونه سکس سهنفرهی سه موجود نامتراکمِ موازی با بشر رو روی سیارهای رو به موت به شکل علمی روایت کنه. مغزی که جمجمهی این بشر در خودش جا داده بوده؛ تعدادی از بهترین ایدههای تاریخ ادبیات علمیتخیلی رو تولید کرده. کافیه یکم شیمی و فیزیک اتمی (در حد دبیرستان) بلد باشید تا متوجه نبوغ عظیم و در عین حال منطقی بودن ایدهی «ایزدان هم» بشید. تکههای ایدهی این اثر، چه از نظر روایت و چه از نظر علمی خیلی خیلی فوقالعاده و مثل ساعت، کنار هم عمل میکنن.
اگر پایان کتاب و حدود یک چهارمش رو فاکتور بگیریم میتونست برای من یک تجربهی پنج ستارهی تکرارنشدنی باشه. منتها آسیموف همون حرکت همیشگی رو زده و پیچیده جاده خاکی. هرچقدر که ایده و مسائل متصل شده بهش شاهکار هستن؛ حواشی و مضامین فرعی داستان به شدت خوابآور و حوصلهسر برن. همین موضوع باعث شد «ایزدان هم» برای من روند نزولی داشته باشه و در انتها برسه به پایانی که عملاً برای من فانتزی محسوب میشه. از اعتقادات آسیموف این بوده که میتونیم دیتاهای علمی رو در قالب داستان علمیتخیلی به قشر ناآگاه آموزش بدیم. در مرحلهی اول یعنی تزریق کردن اون دیتای علمی درون داستان (و در واقع بنا کردن داستان روی دیتا) شاهکار عمل کرده. منتها خود داستان، خود داستان چیز ضعیفیه.
بخش اول کتاب برخلاف اکثر نظرات برای من بهترین بخش بود. تک تک کلمات در خدمت ایده و در راستای روایت داستان بودن. قسمتی وجود نداشت که حذفش کنی و ایرادی به داستان وارد نشه. کمال داستانسرایی.
بخش دوم خلاقانهترین بخش داستان و همچین اوج نبوغ آسیموف در ایدهپردازیه. مشکلات کتاب هم از همین بخش شروع شدن. مشخصاً آسیموف لازم داره گونهی زندهای که روی یک سیارهی دیگه و در جهان موازی ما زندگی میکنن رو به خوبی توصیف و توجیه کنه. مشکل اینجاست که درگیر مکررات میشه و انقدر روی موضوعات تاکید میکنه و مدام بهشون اشاره میکنه که دیگه ایدهی شاهکاری که تمام داستان در خدمتشه از چشم میفته. در نظر بگیرید در مواجهه با این ایده، ده سوال توی ذهنتون شکل میگیره. آسیموف جواب هفتتا از این سوالها رو چندین و چندبار میده و تکرار میکنه. در عین حال هیچ اهمیتی به اون سهتای دیگه نمیده.
بخش سوم، سقوط این کتابه. انقدر دیتای خارج از داستان و به دردنخور داخل این بخش هست که گاهی اون دیتا نسبت به موضوع داستان، شکل ارجحتر و اصلیتری پیدا میکنن. همچین از دید دیالوگنویسی ایراد بزرگی نسبت به این بخش دارم. ببینید طبیعیه که انسانهای مختلف در رابطه با موضوع یکسانی باهم صحبت کنن و به نتایج یکسان برسن. نکته اینجاست؛ منی که چندین مکالمه در باب یک موضوع در بخش اول کتاب خوندم و نتیجه رو میدونم به هیچ وجه دلم نمیخواد گونهی دیگهای از همون مکالمه رو بین افراد جدید با نتیجهی یکسان بخونم. انگار داستان معمایی بخونید و شما بدونید قاتل کیه ولی کارگاه داستان ندونه و بشینید و بخونید کاراگاه چطور قاتلی که شما از اول میشناختید رو پیدا میکنه.
آسیموف قطعاً چارچوب ادبیات علمیتخیلی رو به لرزه در اورده و چه خودش، چه «ایزدان هم» برای من بسیار عزیز و محترم هستن. مخصوصاً که فکر نکنم ایدهای به این زیبایی، عظمت و در عین حال علمی، توی هیچ کتاب دیگهای داشته باشیم. ایزدان هم اثر فوقالعاده ارزشمندیه که به نظرم مخاطب تیپیکال علمیتخیلی حتماً باید تجربهاش کنه. هرچند ایرادات ریز و درشتش اجازه ندادن تجربهای تماماً دلانگیز برای من باشه.
May The Winds Rise
اگر پایان کتاب و حدود یک چهارمش رو فاکتور بگیریم میتونست برای من یک تجربهی پنج ستارهی تکرارنشدنی باشه. منتها آسیموف همون حرکت همیشگی رو زده و پیچیده جاده خاکی. هرچقدر که ایده و مسائل متصل شده بهش شاهکار هستن؛ حواشی و مضامین فرعی داستان به شدت خوابآور و حوصلهسر برن. همین موضوع باعث شد «ایزدان هم» برای من روند نزولی داشته باشه و در انتها برسه به پایانی که عملاً برای من فانتزی محسوب میشه. از اعتقادات آسیموف این بوده که میتونیم دیتاهای علمی رو در قالب داستان علمیتخیلی به قشر ناآگاه آموزش بدیم. در مرحلهی اول یعنی تزریق کردن اون دیتای علمی درون داستان (و در واقع بنا کردن داستان روی دیتا) شاهکار عمل کرده. منتها خود داستان، خود داستان چیز ضعیفیه.
بخش اول کتاب برخلاف اکثر نظرات برای من بهترین بخش بود. تک تک کلمات در خدمت ایده و در راستای روایت داستان بودن. قسمتی وجود نداشت که حذفش کنی و ایرادی به داستان وارد نشه. کمال داستانسرایی.
بخش دوم خلاقانهترین بخش داستان و همچین اوج نبوغ آسیموف در ایدهپردازیه. مشکلات کتاب هم از همین بخش شروع شدن. مشخصاً آسیموف لازم داره گونهی زندهای که روی یک سیارهی دیگه و در جهان موازی ما زندگی میکنن رو به خوبی توصیف و توجیه کنه. مشکل اینجاست که درگیر مکررات میشه و انقدر روی موضوعات تاکید میکنه و مدام بهشون اشاره میکنه که دیگه ایدهی شاهکاری که تمام داستان در خدمتشه از چشم میفته. در نظر بگیرید در مواجهه با این ایده، ده سوال توی ذهنتون شکل میگیره. آسیموف جواب هفتتا از این سوالها رو چندین و چندبار میده و تکرار میکنه. در عین حال هیچ اهمیتی به اون سهتای دیگه نمیده.
بخش سوم، سقوط این کتابه. انقدر دیتای خارج از داستان و به دردنخور داخل این بخش هست که گاهی اون دیتا نسبت به موضوع داستان، شکل ارجحتر و اصلیتری پیدا میکنن. همچین از دید دیالوگنویسی ایراد بزرگی نسبت به این بخش دارم. ببینید طبیعیه که انسانهای مختلف در رابطه با موضوع یکسانی باهم صحبت کنن و به نتایج یکسان برسن. نکته اینجاست؛ منی که چندین مکالمه در باب یک موضوع در بخش اول کتاب خوندم و نتیجه رو میدونم به هیچ وجه دلم نمیخواد گونهی دیگهای از همون مکالمه رو بین افراد جدید با نتیجهی یکسان بخونم. انگار داستان معمایی بخونید و شما بدونید قاتل کیه ولی کارگاه داستان ندونه و بشینید و بخونید کاراگاه چطور قاتلی که شما از اول میشناختید رو پیدا میکنه.
آسیموف قطعاً چارچوب ادبیات علمیتخیلی رو به لرزه در اورده و چه خودش، چه «ایزدان هم» برای من بسیار عزیز و محترم هستن. مخصوصاً که فکر نکنم ایدهای به این زیبایی، عظمت و در عین حال علمی، توی هیچ کتاب دیگهای داشته باشیم. ایزدان هم اثر فوقالعاده ارزشمندیه که به نظرم مخاطب تیپیکال علمیتخیلی حتماً باید تجربهاش کنه. هرچند ایرادات ریز و درشتش اجازه ندادن تجربهای تماماً دلانگیز برای من باشه.
May The Winds Rise