A review by r_musil
گرینگوی پیر by Carlos Fuentes

4.0

«اکنون تنها می نشیند و به یاد می آرد.»
کتاب با این جمله به پایان می رسد، داستان گرینگوی پیر، روزنامه نگاری که با دو جلد کتابی که نوشته، یک جلد دون کیشوت که میخواهد تا زمان باقی است بخواند، و چند دست لباس زیر از تنها مرزی که برای آمریکا در جنوب باقی مانده عبور می کند تا بمیرد، در بین مردمی که هنوز زده اند، در حال انقلاب.
فونتس داستان پیرمرد را از جایی در واقعیت برداشته و چسبانده به خیال هایش و احساساتی که به مردمش و سرگذشتشان داشته، پیرمرد اما هر چه قدر هم تف مالی شده به جای ماندن آن بالا، از روی هذیان ها سر می خورد می آید پایین، توجه را جلب نمی کند، آدم از تجسم قیافه ش کراهت دارد. هریت هم باید در آمریکا می ماند و به وجود نداشتن ادامه می داد؛ مکزیکی ها اما می ارزند تا به سرعت از روی توصیف ها و فلسفه کردن ها بپرید تا به داستانشان برسید، به آتش بازیشان، به دعا کردنشان، نوکری و سر و ته کردن کشور و ارباب هایشان.
کتاب پاره پاره است، کمی از لحاظ زمانی و بیشتر از این بابت که نویسنده چه قدر خودش است چه قدر آدمی که نیست. انگار که در شلوغی به دیگران تنه میزنید و راهتان را باز می کنید، برای احترام به نویسنده کتاب را این طور بخوانید.