A review by itserfa
صد سال تنهایی by Gabriel García Márquez

3.0

یک بار یک نفر جرئت کرد تنهایی او را به هم بزند، وقتی از آنجا رد می‌شد پرسید:
«حالتان چطور است سرهنگ؟»
در جواب گفت:«به انتظار تشیع جنازه‌ام نشسته‌ام.»