A review by dream_mmdi
گیلگمش by Anonymous

5.0

هیچکس مرگ را نمی‌بیند
هیچکس چهره‌ی مرگ را نمی‌بیند
هیچکس صدای مرگ را نمی‌شنود
مرگ وحشی فقط، انسان را بر زمین می‌کوبد
گاهی خانه‌ای می‌سازیم، گاهی اشیانه‌ای برپا می‌کنیم
سپس برادران آن را به ارث می‌برند و میان خود تقسیم می‌کنند
گاهی خصومت بر زمین حاکم می‌شود
سپس رودها طغیان می‌کنند و سیل جاری می‌شود
سنجاقک‌ها دستخوش جریان آب رودخانه می‌شوند
و چهره آنها به چهره خورشید ماننده است
سپس ناگهان هیچ چیز وجود ندارد
خوابیدن و مرگ درست مانند یکدیگرند
تصویر مرگ را نمیتوان کشید
_________________________________
دیشب خواب قشنگی دیدم. خواب دیدم مامان‌بزرگم بالای کوه پربرفی ایستاده بود و لالایی میخوند. با صدای لالاییش همه مُرده‌ها بیدار شدن و از گورشون بیرون اومدن. من خیلی خوشحال بودم. به این فکر میکردم که حالا حتما مامان و خواهرم هم زنده شدن و دل دل میکردم زودتر ببینم‌شون. نمیدونم اونها هم خوشحال بودن که دوباره زنده شدن یا نه؟ حتما خوشحال بودن دیگه، چون دوباره میتونستیم دور هم جمع بشیم . هر پنج نفرمون