Take a photo of a barcode or cover
rom_na 's review for:
شمال ناکجا
by Liz Kessler
اولین بار که این کتابو خوندم ۱۱ سالم بود. اونموقع عاشق کتابای فانتزی و علمیتخیلی بودم؛ یه کتاب رو شروع میکردم و تا تموم نشده بود بلند نمیشدم. اولین کتابی که از لیز کسلر خونده بودم "جسیکا کجاست" بود و بعد از اون "یک سال بدون او" اونقدر جذبم کرد که بالافاصله اینو شروع کردم.
وقتی به تهش رسیدم و تازه همه چیز سرجای خودش قرار گرفت اینقدر شوکه و متعجب شدم که جزء به جزء کتاب رو برای مامانم تعریف کردم.
این کتاب یه پلات توییست خیلی بزرگ داره. یه چیزی که تا قبل از اون کل کتاب یه کتاب ساده و آروم به نظر میرسه ولی وقتی به اون نقطه میرسی...به اون یه جمله، همه چیز تغییر میکنه. وقتی نکته رو میفهمی، هرچی تا قبل از اون خونده بودی یه معنی جدید پیدا میکنه.
دربارهی این که اون نکته و مضمون کتاب چیه حرفی نمیزنم چون یه اسپویل خیلی خیلی بزرگه. میدونم احتمالا هیچکس قرار نیست این کتابو بخونه ولی اینقدر توی یازده سالگی از اون پلات توییست شوکه شدم، اونم وقتی حتی با عبارت پلات توییست و معنیش آشنا نبودم، که به احترامش هیچی نمیگم.
چون وقتی میدونی، دیگه نمیتونی نادیدش بگیری!
وقتی میدونی، دیگه میدونی.
این بار که خوندمش فقط برای زنده شدن حس ۱۱ سالگیم بود. برای روزایی که توی دنیای کتابا گم میشدم. شاید روزایی که بتونم بگم بهترین و آرومترین روزای زندگیم بودن؛ حداقل به نسبت آیندهای که در انتظارم بود.
این بار دیگه اونقدر هیجان زده نبودم. هم چون داستان رو میدونستم هم چون دیگه همسن و سال میا، شخصیت اصلی نبودم ولی قشنگترین بخشش اونجا بود که حسم سر خوندنش رو یادم میومد.
برگهها هنوز همون بو رو میدادن و بهتم سر خوندن یه قسمتایی و هیجانم سر جاهای دیگهش رو یادم میاورد.
وقتی کتاب رو بستم واقعا خوشحال بودم. به خاطر این که من ۱۱ ساله کتاب خوبی خونده بود. برای اینکه این کتاب رو، به وقتش خوندم.
و با اینکه الان برام اونقدر جذاب نبود میتونم بگم پلاتش به همون اندازه خوب بود و من به خاطر عمق لذتی که اونموقع ازش بردن بهش ۵ ستاره دادم.
وقتی به تهش رسیدم و تازه همه چیز سرجای خودش قرار گرفت اینقدر شوکه و متعجب شدم که جزء به جزء کتاب رو برای مامانم تعریف کردم.
این کتاب یه پلات توییست خیلی بزرگ داره. یه چیزی که تا قبل از اون کل کتاب یه کتاب ساده و آروم به نظر میرسه ولی وقتی به اون نقطه میرسی...به اون یه جمله، همه چیز تغییر میکنه. وقتی نکته رو میفهمی، هرچی تا قبل از اون خونده بودی یه معنی جدید پیدا میکنه.
دربارهی این که اون نکته و مضمون کتاب چیه حرفی نمیزنم چون یه اسپویل خیلی خیلی بزرگه. میدونم احتمالا هیچکس قرار نیست این کتابو بخونه ولی اینقدر توی یازده سالگی از اون پلات توییست شوکه شدم، اونم وقتی حتی با عبارت پلات توییست و معنیش آشنا نبودم، که به احترامش هیچی نمیگم.
چون وقتی میدونی، دیگه نمیتونی نادیدش بگیری!
وقتی میدونی، دیگه میدونی.
این بار که خوندمش فقط برای زنده شدن حس ۱۱ سالگیم بود. برای روزایی که توی دنیای کتابا گم میشدم. شاید روزایی که بتونم بگم بهترین و آرومترین روزای زندگیم بودن؛ حداقل به نسبت آیندهای که در انتظارم بود.
این بار دیگه اونقدر هیجان زده نبودم. هم چون داستان رو میدونستم هم چون دیگه همسن و سال میا، شخصیت اصلی نبودم ولی قشنگترین بخشش اونجا بود که حسم سر خوندنش رو یادم میومد.
برگهها هنوز همون بو رو میدادن و بهتم سر خوندن یه قسمتایی و هیجانم سر جاهای دیگهش رو یادم میاورد.
وقتی کتاب رو بستم واقعا خوشحال بودم. به خاطر این که من ۱۱ ساله کتاب خوبی خونده بود. برای اینکه این کتاب رو، به وقتش خوندم.
و با اینکه الان برام اونقدر جذاب نبود میتونم بگم پلاتش به همون اندازه خوب بود و من به خاطر عمق لذتی که اونموقع ازش بردن بهش ۵ ستاره دادم.