3.26k reviews for:

Candide ou l'optimisme

Voltaire

3.56 AVERAGE

reflective fast-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Yes
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Yes
adventurous challenging dark funny hopeful informative reflective fast-paced

he yells the message at you

هیچی لذت بخش تر از این نیست که به طور ناگهانی بفهمی کلاست به خاطر نیومدن معلم کنسل شده و بشینی یکی از بهترین رمان های فلسفی رو تموم کنی.
اول در مورد ساختار کتاب بگم. اول بار که با کتاب مواجه شدم فکر کردم قراره یه جستار بخونم ولی نه، کتاب رو از روی جلدش قضاوت کردم و فهمیدم که به یک رمان کلاسیک قرن 18 عالی طرفم. این رمان یه ساختار باحال و تازه ای برای من داشت که هر بخش اون در حد 2-3 صفحه بود. این مورد و سریع بود روند داستان خیلی برام دلنشین بود.

کاندید که در وستفالن و در قلعه‌ی آقای بارون توندر-تن-ترونک زندگی میکرد. استاد و فیلسوفی به نام پانگلس اون رو تربیت میکرده. بارون دختری به نام کونه گند داشته و کاندید عاشق این دختر میشه و کل داستان بر سر بوسه ای که بین کاندید و کونه گند رد و بدل میشه ، شروع میشه. کاندید رو از قلعه میندازن بیرون و ...

با این کتاب یجورایی یاد سفر به انتهای شب افتادم. کاندید همش در حال سفر و آموختن چیز های جدید بود. یچیزی که کاندید میخواست به اون برسه، تثبیت جمله ای بود که پانگلس بهش گفته بود: " آن هایی که مدعی شده اند همه چیز خوب است چرند گفته اند، می‌بایست می گفتند که همه چیز در بهترین حالتش است". این جمله ویژگی کلی داستان رو بیان میکنه که همون "خوش باوری" هستش.

کاندید با سفر های پی در پی و چشیدن سرد و گرم زندگی کم کم به چیزهایی پی میبرد که خلاف جمله پانگلس رو بیان میکرد. کاندیدی که با یک ذهن بسته و گوش به دهان فیلسوف خودش پا به دنیایی بیرحم و بی وفا و دنیایی پر از مشکلات و بی نظمی ها گذاشت. کم کم به این جمله شک میکرد و در پی یافتن یه دلیل بهتر برای اون بود. ولی چیزی که نمیذاشت کاندید امیدش رو از دست بده، عشق بود. عشق به کونه گند. یجای کتاب میگه: " دوشیزه زیبای من، اگر کسی عاشق و حسود باشد و از دادگاه تفتیش عقاید شلاق خورده باشد، هر کاری از دست برمیاید."

یک ویژگی دیگه ای که به چشم میخورد، " جبر" بود. همش توی داستان شاهد این جملاتی بودم که میگفت چون این اتفاق ها افتاد و اینطور شد، الان تو اینجا هستی و داری اینکار رو میکنی. جالب بود بنظرم. نحوه چیدمان وقایع طوری بود که آدم قشنگ قانع میشد.

یکی از دوستان کاندید، مارتن که بعدا باهاش آشنا میشه رو خیلی دوست داشتم. واقعا جهان بینی مارتن حرف نداشت. همش داشت به کاندید میگفت که هیچ چیز در بهترین حالتش نیست و همه انسان ها بدبخت هستن و نمیتونیم صرفا با دیدن یه صحنه خاص از زندگی شون اون ها رو قضاوت کنیم. دیدگاهی که مارتن داشت، آخر سر پانگلس به اون رسید و گفت که واقعا هیچ چیز در بهترین حالت خودش نیست ولی چون من یه فیلسوف هستم نمیتونم حرفم رو عوض کنم.

کتاب کاندید یا خوش‌باوری اثری کلاسیک از قرن ۱۸‌ام که به‌نظرم در نوع‌خودش و با توجه به‌زمان نگارشش یه‌شاهکار کلاسیک محسوب میشه.
کتابی بود که به‌شدت لحنی sarcastic(کنایه‌ای) داشت و برخی مکاتب فلسفی را که وجود دارند را در قالب تجارب عینی نقد کرده و به‌چالش کشیده بود.
ولتر با هوشمندی و زیرکی فوق‌العاده‌ای لحن طنز و کنایه را انتخاب کرده بود تا مباحثی در نقد برخی مفاهیم دینی، سیاسی، فلسفی و در کل جهان‌بینی‌های متفاوت افراد مطرح کند.
شخصیت کاندید(معنای لغوی این واژه یعنی فرد صادق و صاف‌و‌ساده و بدون‌تزویر و ریا) که کاراکتر اصلی داستان محسوب می‌شد و در تمامی فصول کتاب بود هم شخصیت بسیار جالبی داشت. فردی بود که در ابتدا صرفا پیرو و دنبال‌کننده افکار و دیدگاه‌های فلسفی بقیه از جمله استادش پانگلُس بود و تا زمانی که در قلعه می‌زیست فکر می‌کرد این بهترین جهان ممکن و این قلعه بهترین نقطه روی زمین است. تا اینکه به‌خاطر اتفاقی که نمی‌خوام اسپویل کنم داستان رو، کاندید مجبور به‌ترک قلعه میشه.
اتفاقات بعد از این رویداد شروع میشه و کاندید سیر می‌کنه در نقاط مختلف جهان و حتی درون وجود خودش.
خیلی جاها از دست سادگی و ساده‌لوحی کاندید عصبانی می‌شدم و فشار می‌خوردم. می‌گفتم مگه ممکنه همچین فردی وجود داشته باشه اصلا؟!
ولتر به‌زیبایی و استادی تونسته بود رشد شخصيتی(character development) کاندید رو نشون بده. افراد مختلفی با کاندید هم‌مسیر و هم‌سفر میشن تو این راه. دیدگاه‌های مختلف و جهان‌بینی‌های مختلف روی کاندید تاثیر می‌گذارند. کاندید به‌شدت متأثر می‌شود وقتی نظاره‌گر خشونت‌ها، بی‌رحمی‌ها، خودخواهی‌ها و ... نوع بشر را می‌بیند.
حین خواندن کتاب، استاد بزرگ فلسفه واقع‌بینی(مخالف لفظ بدبینی هستم)، آرتور شوپنهاور هم همراه من بود و دائما سخنانش بر روی ذهنم سایه می‌انداخت.
گاهی ولتر حتی فلسفه‌بافی برای هر مسئله زندگی را هم مورد نقد قرار می‌داد و می‌خواست که افراد خود را مشغول زندگی کردن بکنند نه فلسفه‌بافی برای زندگی.
در کل کتابی بود که واقعا لذت بردم از خوندنش و یه‌نفس کتاب رو خوندم. یک‌ستاره‌ای که کم کردم به‌هیچ‌وجه از شایستگی‌های این شاهکار کم نمی‌کنه. صرفا به‌این‌خاطر کم کردم که یجورایی تو لجبازی با خودم، دوس داشتم کتاب زود تموم نشه انقدر که دوسش داشتم و وقتی زود تموم شد عصبانی شدم. به‌نظرم هر فصل این کتاب به‌جای ۳ ۴ ص می‌تونست ۳۰ ۴۰ ص باشه. شاید اگر به‌جای نویسنده فرانسوی، نویسنده‌ای روسی کتاب رو نوشته بود، هر فصل کتاب شاخ‌و‌برگ بیشتری بهش داده می‌شد و شاهکار طولانی‌تری می‌شد، البته فقط شاید، شاید اینطوری می‌شد.
ترجمه کتاب از آقای گودرزی، ترجمه روان و زیبایی بود.
adventurous funny lighthearted fast-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Complicated
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Yes
challenging funny tense medium-paced
adventurous funny lighthearted fast-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Complicated
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Complicated
adventurous funny fast-paced
Plot or Character Driven: A mix
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Yes
adventurous dark reflective fast-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Complicated
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: Complicated
Flaws of characters a main focus: Complicated