Take a photo of a barcode or cover
funny
reflective
fast-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Complicated
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
challenging
funny
reflective
slow-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
Complicated
Diverse cast of characters:
Complicated
Flaws of characters a main focus:
Yes
slow-paced
funny
lighthearted
relaxing
fast-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
Complicated
Flaws of characters a main focus:
Yes
challenging
reflective
medium-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
Από τις εκδόσεις Gutenberg, Orbis literae 20, Ρεαλιστική Τριλογία, μετάφραση: Μαρία Παπαδήμα
medium-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
Complicated
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
funny
reflective
slow-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
مدل شروع کردن داستانش خیلی خوب بود. یعنی با همون اولین جمله هاش تصمیم میگیری ادامه بدی.(ترجمه فارسی خوندم و ترجمهش به نظر خوب بود.)
طنز جالبی داشت. اینطور نبود که باهاش قهقهه بزنم ولی خوش میگذشت خوندنی.
چون فارسی بود و باید تایپ میکردم زیاد کوئت از توش برنداشتم ولی لابهلای اون فصل های کوتاهش کلی اشاره به چیزای جالبی داشت.
نمیدونم به نسبت زمانش چقدر مدرن نوشته و این چیزای سبکی رو، ولی میدونم به نظرم پادکست نویس های الان یه همچین مدلی مینویسن و ارتباط میگیرن وسط داستان هاشون.(بیا دوتا پادکست گوش دادم فکر کردم دیگه میدونم چه مدلین!)
یه جور انگار دیوار چهارم(یا سوم؟) میشکوند، البته هرچند کلن داشت روایت میکرد ولی مدل اشاره ش به کتاب و روند داستانش منظورمه.
نمیدونم چطور بگم، بهتره مثال بزنم:
چندتا اشاره به نظراتش کنم که به نظر جالب بودن:
اون آخراش هم :
طنز جالبی داشت. اینطور نبود که باهاش قهقهه بزنم ولی خوش میگذشت خوندنی.
چون فارسی بود و باید تایپ میکردم زیاد کوئت از توش برنداشتم ولی لابهلای اون فصل های کوتاهش کلی اشاره به چیزای جالبی داشت.
نمیدونم به نسبت زمانش چقدر مدرن نوشته و این چیزای سبکی رو، ولی میدونم به نظرم پادکست نویس های الان یه همچین مدلی مینویسن و ارتباط میگیرن وسط داستان هاشون.(بیا دوتا پادکست گوش دادم فکر کردم دیگه میدونم چه مدلین!)
یه جور انگار دیوار چهارم(یا سوم؟) میشکوند، البته هرچند کلن داشت روایت میکرد ولی مدل اشاره ش به کتاب و روند داستانش منظورمه.
نمیدونم چطور بگم، بهتره مثال بزنم:
اما نقص بزرگ این کتاب تو هستی، ای خواننده.
تو دلت میخواهد سریع بگذری و به آخر برسی، کتاب سلانهسلانه میرود. تو روایتی سرراست و منسجم و سبکی پرنرمش را دوست داری؛ اما این کتاب و سبکِ من مثل یک جفت آدم مستاند؛ یکسر تلوتلو میخورند، راه میافتند و درجا می زنند، به تتهپته میافتند، غرولند میکنند، قاهقاه میخندند، به زمین و آسمان بد و بیراه میگویند، میلغزند و میافتند.
چندتا اشاره به نظراتش کنم که به نظر جالب بودن:
بگذار پاسکال بگوید انسان کتابی متفکر است. اشتباه میکند، انسان اشتباه چاپی متفكر است. هر دوره زندگی چاپ جديدی است كه چاپ قبلی را تصحيح ميكند و خودش هم در چاپ بعدی تصحيح ميشود ،تا برسد به چاپ متن نهايی كه ناشر به كرمها تقديم میکندش.
اون آخراش هم :
میتوان نتیجه گرفت که حساب من نه مازادی دارد و نه کسری، بنابراین من وقتی مردم با زندگی بیحساب شده بودم و این نتیجهگیری البته نادرست است، چرا که من همین که به این سوی عالم اسرار رسیدم، فهمیدم که اندک مازادی دارم و این مازاد آخرین وجه سلبی در این فصل سلبیات است: من زاد و رودی نداشتم، من میراث فلاکت خودمان را بر دوش دیگری نگذاشتم.