4.14 AVERAGE


Struggling with my own death anxiety and intrusive thoughts, this book helped paving the path to being at peace with mortality. I connected with the various content the book presents and felt like i was not the only one that thought these thoughts and had these concerns. One thing that stays with me is the description of a dream of one of Dr. Irvin’s patients that goes, “ It’s a pitch black night. Im alone in my boat floating in a harbor. I see the lights of many other boats. I know i cant reach them, cant join with them. But how comforting it is to see all those other lights bobbing in the harbor.”
⛵️

I thought this would be more grief related but I was wrong - it’s mainly about one’s fear of death which I don’t struggle with (although Irv would probably disagree with me). All in all, an easily digestible, enjoyable book about psychotherapy.
challenging emotional informative inspiring reflective tense slow-paced

گفتار اندر نگارش کتاب
خیره به خورشد، کتابی که یالوم در هفتاد و پنج سالگی برای روبرو شدن با اضطراب مرگ خودش نوشت، اما هدف اصلی یالوم از نوشتن این کتاب کاستن اضطرابش از مرگ نبود. او می‌خواست یک معلم باشد، و آموخته‌هایش را به دیگران انتقال دهد و از این‌که چیزی از خود برای آینده به یادگار می‌گذارد روحش ارضا شود و اضطرابش از مرگ را تقلیل دهد... همانند شخصی که پیش از مرگش مدرسه یا پارکی می‌سازد برای نسل‌های بازمانده.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم که یالوم از خود می‌پرسد:
-چه چیز مرگ بیشتر از همه تو را می‌ترساند؟
+پاسخ می‌دهد:
دلواپسی از ترک همسرم، تنها شریک زندگی‌ام از پانزده سالگی. او چگونه بدون من زندگی خواهد کرد و...
-سپس می‌گوید، شاید شما بگویید خب این‌که نگرانی‌های همسرش هست، پس او چه؟!
پاسخ می‌دهد:
+طبق نظریه‌ی اپیکور: "اینجا که من هستم مرگ نیست، و آن‌جا که مرگ هست، من نیستم." بنابراین پس از مرگ من چیزی رو حس نخواهم کرد و نگرانی‌ام فقط برای همسرم است.

یالوم شخصا معتقد است، در هر لحظه از زندگی نمی‌توان مدام به مرگ فکر کرد، این مثل این می‌ماند که بخواهید خیره به خورشید بنگریم. ما هرگز نمی‌توانیم اضطراب از مرگ را از بین ببریم و به قول افلاطون: "ما نمی‌توانیم به اعماق وجودمان دروغ بگوییم." اما می‌توانیم آن را مدیریت کنیم و اثراتش را تقلیل دهیم.
یالوم در مورد خودش راهکار ارتباط را برای تقلیل اضطراب از مرگ موثر می‌داند و می‌گوید: "روابط نزدیک کمکم می‌کند بر ترس از مرگ غلبه کنم. روابطم با خانواده‌ام... همسرم، چهار فرزندم، نوه‌هایم و خواهرم و شبکه‌ی دوستان صمیمی‌ام که بسیاری‌شان چند دهه دوام دارد، برایم ارزشمند است."

گفتار اندر ستایش یالوم
این نخستین کتابی بود که از یالوم می‌خواندم. همیشه فکر می‌کردم کتاب‌های روانشناسی با روح و روانم سازگاری ندارد و توان خواندن و فهم‌شان را ندارم، اما برای روبرو شدن با اضطرابم از مرگ به سراغ این کتاب ‌آمدم و از خواندن نثر روان و شیوای یالوم لذت بردم. اعتراف می‌کنم به آگاهی خوبی رسیدم و حالا می‌دانم در ادامه‌ی راه در نیمه‌ی دوم زندگی‌ام باید چه کنم و چه نکنم تا اضطرابم را کاهش دهم. ضمنا از اثرات کوتاه مدت خواندن این کتاب و کسب آگاهی برای من این است: منی که با خواندن رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ» و همچنین خواندن فصلی از خانواده‌ تیبو که مربوط به فوت آقای تیبو می‌شد تا ماه‌ها شب خواب راحت نداشتم و تمام زندگی‌ام تحت تاثیر قرار گرفته‌ بود... حالا با آرامش در حال خواندن رمان «یکی مثل همه» از «فیلیپ راث» هستم که همه چیزش در مورد مرگ است!
در فصول ابتدایی کتاب، به خودم می‌گفتم: یالوم باید آدم مذهبی باشد اما در اواخر کتاب یالوم گفت:
"به دین باوران احترام می‌گذارم، هرچند با عقیده‌شان همراه نباشم."
هرچند به این حرفش ایراد و نقد را وارد می‌دانم، برای مثال اگر می‌توانستم از خودش می‌پرسیدم آیا به عقاید القاعده، داعش، طالبان و جاعش هم احترام می‌گذاری در عین این‌که مخالف‌شان هستی؟
اما در ادامه می‌گوید:
"من هرگز خود را پایبند به دین و آیین خاصی نکردم. یادم می‌اید که همراه پدرم در تعطیلات به کنیسه می‌رفتیم و ترجمه‌ی انگلیسی مراسم را می‌خواندیم که حمد و سپاس بی‌کران قدرت و عظمت خداوند بود. از این‌که می‌دیدم جماعت عبادت کننده خدایی چنین بی‌رحم، متکبر، انتقام‌جو، حسود و تشنه‌ی ستایش را تکریم می‌کنند، پاک دست و پایم را گم می‌کردم."
و در بخشی از کتاب که با یک خاخام روبرو می‌شود که می‌خواست عقاید مذهبی‌اش را به یالوم تحمیل کند، چشم در چشم او گفت:
"شما و سایر دین باوران معتقدید، مرگ تنها یک شب است بین دو روز، و من معتقدم زندگی یک روز است بین دو شب."

در قسمتی از این ریویو به رمانی اشاره کردم به نام «یکی مثل همه»، که یالوم به نمایشنامه‌ای قدیمی به نام «اوری‌-من» اشاره کرده بود، که در آن شخصیت اصلی آن نمایشنامه، «اوری‌-من» از عزرائیل تمنای معافیت می‌کند. عزرائیل جواب می‌دهد: «راه ندارد.» بعد درخواست دیگری می‌کند: می‌توانم از کسی دعوت کنم که در این سفر دل‌گیر همراهم باشد؟ عزرائیل پوزخند می‌زند و فورا موافقت می‌کند... آه، بله، البته اگر بتوانی کسی را پیدا کنی... و اوری- من در به در دنبال شخصی می‌گردد که حاضر باشد با او به سفر مرگ برود.
شخصا هرچه سرچ کردم چنین نمایشنامه‌ای نیافتم، اما رمانی از فیلیپ روت به نام یکی مثل همه را یافتم که درون مایه‌ی آن برگرفته از آن نمایشنامه است، و عنوان فارسی‌ش نیز به دلیل آن‌که معادل فارسی برای «اوری-من» نداریم به «یکی مثل همه» تبدیل گشته...

گفتار اندر مترجم کتاب
تقابل مجدد من با مهدی غبرائی :)
مترجم گیل مرد و همزبانم، که به واسطه‌ی ترجمه‌های فاجعه‌ای که در رمان‌های موراکامی به عمل آورد، من را به این معتقد کرد که او تن برادر بزرگ و مرحومش استاد فرهاد غبرائی را با هر ترجمه در گور می‌لرزاند اما در این کتاب از پس کار به خوبی درآمد و نثری روان و قابل قبول به خواننده ارائه کرد.
شاید در مقام دفاع از او بگویید، این می‌تواند برای تو نشانه‌ای باشد از محتوای کتاب‌های موراکامی... اما در پاسخ می‌گویم هیچ ارتباطی با سانسورهای حکومتی در ایران ندارد... او با خودسانسوری، شیرین بازی و تغییر مفاهیم رمان‌های موراکامی را نابود کرده است و اوج فاجعه‌اش در کمر همت بستن به نابودی ابررمان «سرزمین عجایب بی‌رحم و ته دنیا‌ست» که در آن رمان، مهدی غبرائی ثابت می‌کند بسیار کوچک‌تر و بی‌سوادتر از آن است که این رمان را بخوند و بفهمد چه برسد بخواهد آن‌را ترجمه کند!

کارنامه
اعتراف می‌کنم همیشه برای نمره دادن به اولین کتابی که از یک نویسنده می‌خوانم، دست و دلم می‌لرزد! من از مطالعه‌ی این کتاب بهره‌ی بالایی بردم و به آگاهی خیلی خوبی رسیدم و هیچ دلیلی برای کسر نمره از کتاب ندارم، اما فقط به این دلیل که یالوم را نمی‌شناسم و ممکن است بهترین کتاب او نباشد و این امر در آینده منجر به اجحاف در حق سایر کتاب‌هایش باشد، با سخت‌گیری فراوان چهار ستاره برایش منظور می‌کنم و البته خواندنش را اولا به اشخاصی همانند خودم که ترس از مرگ دارند و سپس به علاقه‌مندانش پیشنهاد می‌کنم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/474

پنجم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک

The best book I've read so far on death terror and anxiety.

I'm usually not the person, who reads books of psychiatrists. Or thinks about death too much. But I found his thoughts about death and how to overcome the fear quite interesting, and it really made me think about it - not just about my death, but I could feel connected to the thoughts he shared. Which I liked the most, that he shared some cases, method and his own feelings/experience, so the whole thing was more personal to me, and not just an other book with "facts and know-how" - and in addition, it just draw my attention to the thoughts of some philosophers as well.
hopeful informative inspiring reflective slow-paced
challenging emotional informative reflective medium-paced
emotional reflective medium-paced
hopeful reflective medium-paced

Inspired reflection… but there was never really a time in the day where I wanted to reflect on death. Perhaps I’m not in the time of my life where it felt like a useful toolkit but upon rumination I might look into grief. Too much dream work for me; I’m not sure I always agreed with the interpretation.