Take a photo of a barcode or cover
adventurous
emotional
funny
hopeful
mysterious
sad
medium-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
No
In the first third of book I thought I put it aside. But then it started to be more and more thrilling and at the last third of book I couldn't stop reading.
C pas possible le délire de ce bouquin avec les femmes
adventurous
challenging
reflective
tense
medium-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Complicated
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
Yes
Flaws of characters a main focus:
No
challenging
dark
tense
medium-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
No
Well, it is always fascinating to read what a French dude in the '70s thought the apocalypse would be like.
Graphic: Body horror, Death, Gore, Misogyny, Violence, Murder
Moderate: Adult/minor relationship, Child death, Infidelity, Suicide, Car accident
adventurous
challenging
dark
emotional
funny
reflective
sad
tense
medium-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
Yes
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Complicated
adventurous
medium-paced
What a mess.
I really need to do better research on what novel I will read next aloud to my wife, especially when said work is on the wrong side of 500+ pages. Ostensibly, this stinker looked to have all of the right pieces of a ripping yarn - even if it might be dated (early '70s) and containing an overdone topic (survivors of nuclear holocaust), the high ratings here on GR and the "23 WEEKS ON INTERNATIONAL BEST SELLER'S LIST!!" prominently displayed on its cover pushed it over the edge. God, will I ever learn?
In 590 pages of exposition and tedious writing there are three well written scenes. It doesn't matter what they are because you won't read this book. The remaining 575 pages read like a poorly written how-to manual providing painfully dull detail of fortifying your 12th century French castle after a nuclear event. The author must have spent a decade working through every single possibility; he has his characters embody the different opinions of what should be done but leaving Emmanuel (the narrator and protagonist) always left making the final, and best, solution.
Did I say characters? I meant males. Because the females in this book exist only to be fucked or fought after. I have no idea what Merle is like in real life, but he is definitley no Theroux writing mysogony. Hearing my wife groan over the constantly poorly written scenes and female characters was the Greek Chorus to this dreck.
I have only kicked two books across the room after finishing them in disgust. This one was so bad I have remorse now for punting the other.
Avoid. At all costs.
I really need to do better research on what novel I will read next aloud to my wife, especially when said work is on the wrong side of 500+ pages. Ostensibly, this stinker looked to have all of the right pieces of a ripping yarn - even if it might be dated (early '70s) and containing an overdone topic (survivors of nuclear holocaust), the high ratings here on GR and the "23 WEEKS ON INTERNATIONAL BEST SELLER'S LIST!!" prominently displayed on its cover pushed it over the edge. God, will I ever learn?
In 590 pages of exposition and tedious writing there are three well written scenes. It doesn't matter what they are because you won't read this book. The remaining 575 pages read like a poorly written how-to manual providing painfully dull detail of fortifying your 12th century French castle after a nuclear event. The author must have spent a decade working through every single possibility; he has his characters embody the different opinions of what should be done but leaving Emmanuel (the narrator and protagonist) always left making the final, and best, solution.
Did I say characters? I meant males. Because the females in this book exist only to be fucked or fought after. I have no idea what Merle is like in real life, but he is definitley no Theroux writing mysogony. Hearing my wife groan over the constantly poorly written scenes and female characters was the Greek Chorus to this dreck.
I have only kicked two books across the room after finishing them in disgust. This one was so bad I have remorse now for punting the other.
Avoid. At all costs.
آخیشششششششش، روحم به اورگاسم رسید.
دوستانی که حقیر را دنبال میکنند به خوبی میدانند که جملهی فوق را وقتی در ابتدای یک ریویو استفاده میکنم که از خواندن سطر به سطر آن کتاب لذت برده باشم، پس پر واضح است شروع این ریویو میدهد خبر از سر درون.
گفتار اندر ستایش محمد قاضی
نخستین کتابی بود که با ترجمهی آقای «محمدقاضی» میخواندم و هر چقدر که فکر کردم نتوانستم ریویوی خود را بدون ستایش ایشان آغاز کنم.
بابت ترجمهی بینظیر و روانی که برای ما کتابدوستان به یادگار گذاشتهاند لازم میدانم از ایشان صمیمانه تشکر و قدردانی و صدالبته برای روحشان آرزوی شادی نمایم.
گفتار اندر ستایش دوستان
پس از قدردانی از مترجم، لازم میدانم از دوست نازنینم «کتایون» که این شاهکار بینظیر و نویسندهی خلاق و توانایش را به من معرفی نمود و همچنین مدتی که در مسافرت بودم برخی کتابخانههای رشت را به تنهایی و باقی را به همراه من به دنبال کتاب گشت تشکر مینمایم و نهایتا از «مهدی محمدزاده» عزیز فروشندهی کتابِ اهل ارومیه که کتاب را برایم ارسال نمود صمیمانه تشکر و قدردانی مینمایم.
گفتار اندر محتوای رمان
همانطور که «شادمهر عقیلی» روزی خواند:
«ساده بگم، ساده بگم دهاتیم»
من نیز در مورد این کتاب ساده لب به سخن میگشایم:
همه چیز مطابق با روال خود جریان دارد.
خورشید صبحها از شرق طلوع و عصرها در غرب از دیده پنهان میشود، گویی او هم از چند ساعت تابیدن خسته شده و دلش کمی بازی میخواهد و مثل همیشه چه بازی برای او بهتر از قایم باشک؟!
آدمها نیز به قول نویسنده مثل همیشه دشمن جان همند و در عین اینکه به هم لبخند میزنند و کنار یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی میکنند و از خوشیهای زودگذر زندگی لبخند به لب و از مصائبش رنجور میگردند، مشغول نابودی یکدیگرند!
حیوانات نیز در کنار انسانها به خوبی و خوشی در حال زندگی هستند و سرانجام خدایی که به قول نویسنده تردیدهای جدی در این وجود دارد که حتی توان تطهیر وجدان انسانها را داشته باشد چه برسد به ... نیز طبق معمولِ تمام ادوار تاریخ یک پای ثابت این زندگیست!
تا اینکه بووووووووووووووووووووووووووووم!
بمب ترکید و همه چیز به تنظیمات کارخانه برگشت!
زمینهای کشاورزی، حیوانات اهلی، پرندگان خوشصدا، انسانها، خانهها و ... همه چیز نابود شدند و عدهای اندک از انسانها به شکل جذابی که در داستان میخوانیم جان سالم به در میبرند و حال این نقطه درست شروع ماجراست...
شروع ماجراست چون انسان باید از این لحظه خیلی چیزهایی که پیش از واقعه داشت کنار بگذارد!
مالکیت خصوصی؟ زندگی راحت؟ همسر؟ فرزندان؟ امنیت و ... بیخیال بابا همه را باید کلاغی در نظر گرفت و گفت: «کلاغ.... پر» و درست در این نقطه است که به قول سهراب: «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.»
گفتار اندر مخلوقاتِ روبر مرل
عاشق «مومو» بودم و در یک بخش از کتاب ناخودآگاه برایش بغض کردم و بیاختیار اشک ریختم و حتی تا روز بعد حس و حال ادامهی خواندن کتاب را نداشتم.
امانوئل، شخصیت اول رمان است، شخصیتی که چند بار مرا به یاد شخصیت «چسپر دین» مخلوقِ «استیو تولتز» در رمان «جز از کل» انداخت، او و دوستانش به شکلی که در داستان میخوانیم در قلعهی مالویل جان سالم به در بردهاند و هر یک با عقاید مختلف و گاها متضاد قرار است در کنار یکدیگر زندگی و برای ساخت آینده بکوشند و از همه مهمتر از خود محافظت کنند.
عرض کردم شخصیتهایی با عقاید متفاوت و گاها متضاد چون از وزنهی دین، در بین این چند نفر بیدین، دیندار، خنثی و خداناباور و از وزنهی سیاسی نیز افکار متفاوت بود و بین کمونیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم و ... حضور داشتند و امانوئل مخلوقی بود که توسط خالقش از همان بدو کودکی مشخصات یک مدیر را در ذاتش داشت و سالها سال بعد با سیاستهای خود توانست گروهی را متحد نماید و ... .
من به تک تک شخصیتها ورود نمیکنم همانطور که در داستان کتاب ورود نکردم چون حیف میبینم لذت خواندن کتاب را از شما دریغ کنم.
هشدارنامه
در صورتیکه که این شاهکار را تا بدین لحظه مطالعه ننمودهاید، از خواندن بخش بعدی یعنی «نقلقول نامه» خودداری فرمایید چون متون زیادی از بخشهای مختلف کتاب در این بخش گردآوری گردیده است و خواندن آن میتواند موجب اسپویل گردد و در نتیجه برای شما عزیزان دلخوری به وجود آورد.
نقلقول نامه
"در جامعه مصرف، کالایی که انسان بیش از هر چیزی مصرف میکند خوشبینی است."
"بین آنچه آدم میداند و آنچه میبیند فرق است."
"مرگ دوست انسان نیست."
"اگر ما هم مثل امانوئل بگوییم سفر پیدایش «شعر زیبایی» است، در حکم این است که آن همه اشتباهات علمی موجود در تورات را نادیده گرفتهایم."
"همیشه بدترین مصیبتهایی که به سر آدم میآید از طرف کسان خودش است."
"گرایش به معنای پذیرش نیست."
"مذهب، تریاکِ خلق است."
"رفقای خود را نگاه میکردم و خودم را در ایشان میدیدم. انسان تنها حیوانی است که میتواند فکر نابودی خودش را بکند و تنها حیوانی است که از این فکر درمانده و مایوس میشود. چه جانور عجیبی است انسان! جانوری که تا به آن حد به نابودی خود حریص است و تا به آن اندازه به حفظ خود مشتاق!"
"آدم با چیزهایی که مایه حیاتش هستند خو میگیرد، چندان که با آنها خودمانی میشود و آنها را جزو حتمیات میانگارد و این درست نیست، هیچچیز را برای همیشه نمیدهند و همه چیز زوالپذیر است."
"وقتی دیگر روزها و سالها با آن سرعت وحشتآور از جلوی چشم ما نمیگذرند و بالاخره وقتی آدم فرصت زندگی کردن دارد،از خود میپرسم که چه چیز از دست رفته است."
"همه از آدم خایهدار حساب میبرند."
"آدمیزاد به مقتضای اینکه از عملی که با طرز فکر خودش جور نیست، منتفع میشود یا نه، دو نوع تلقی دارد."
"برای پیروز شدن به مقیاس وسیعی هوشیاری لازم است و نیز به تعقل بسیار نیاز است."
"برای داشتن احساس ملکوتی لازم نیست کسی به خدا عقیده داشته باشد."
"من هیچ باور ندارم که جماعتی در مقیاس بزرگ یا کوچک، همیشه مرد بزرگی را که بدان نیازمند است از میان خود بیرون میدهد. برعکس، لحظاتی در تاریخ هست که در آن خلائی هولناک احساس میشود: آن پیشوای لازم ظهور نمیکند و همه چیز به طرز رقتانگیزی سقوط مینماید."
"وقتیکه تقریبا چیزی برای خوردن پیدا نمیشود، قویترها شروع به خوردن میکنند."
"مردم در پنهان کردن معایت خود از خود، بسیار چیرهدستاند."
کارنامه
آنقدر از خواندن این کتاب، قلم شیوا و روان نویسنده که به لطف ترجمهی بینظیر «محمدقاضی» میسر گردیده بود، لذت بردم که بدون هرگونه حرف اضافهای پنج ستارهی کامل را برایش منظور مینمایم و بدون گروهبندی، خواندن این شاهکار را به تمام دوستانِعاشق کتابم پیشنهاد میکنم.
بیست و دوم مهرماه یکهزار و چهارصد
دوستانی که حقیر را دنبال میکنند به خوبی میدانند که جملهی فوق را وقتی در ابتدای یک ریویو استفاده میکنم که از خواندن سطر به سطر آن کتاب لذت برده باشم، پس پر واضح است شروع این ریویو میدهد خبر از سر درون.
گفتار اندر ستایش محمد قاضی
نخستین کتابی بود که با ترجمهی آقای «محمدقاضی» میخواندم و هر چقدر که فکر کردم نتوانستم ریویوی خود را بدون ستایش ایشان آغاز کنم.
بابت ترجمهی بینظیر و روانی که برای ما کتابدوستان به یادگار گذاشتهاند لازم میدانم از ایشان صمیمانه تشکر و قدردانی و صدالبته برای روحشان آرزوی شادی نمایم.
گفتار اندر ستایش دوستان
پس از قدردانی از مترجم، لازم میدانم از دوست نازنینم «کتایون» که این شاهکار بینظیر و نویسندهی خلاق و توانایش را به من معرفی نمود و همچنین مدتی که در مسافرت بودم برخی کتابخانههای رشت را به تنهایی و باقی را به همراه من به دنبال کتاب گشت تشکر مینمایم و نهایتا از «مهدی محمدزاده» عزیز فروشندهی کتابِ اهل ارومیه که کتاب را برایم ارسال نمود صمیمانه تشکر و قدردانی مینمایم.
گفتار اندر محتوای رمان
همانطور که «شادمهر عقیلی» روزی خواند:
«ساده بگم، ساده بگم دهاتیم»
من نیز در مورد این کتاب ساده لب به سخن میگشایم:
همه چیز مطابق با روال خود جریان دارد.
خورشید صبحها از شرق طلوع و عصرها در غرب از دیده پنهان میشود، گویی او هم از چند ساعت تابیدن خسته شده و دلش کمی بازی میخواهد و مثل همیشه چه بازی برای او بهتر از قایم باشک؟!
آدمها نیز به قول نویسنده مثل همیشه دشمن جان همند و در عین اینکه به هم لبخند میزنند و کنار یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی میکنند و از خوشیهای زودگذر زندگی لبخند به لب و از مصائبش رنجور میگردند، مشغول نابودی یکدیگرند!
حیوانات نیز در کنار انسانها به خوبی و خوشی در حال زندگی هستند و سرانجام خدایی که به قول نویسنده تردیدهای جدی در این وجود دارد که حتی توان تطهیر وجدان انسانها را داشته باشد چه برسد به ... نیز طبق معمولِ تمام ادوار تاریخ یک پای ثابت این زندگیست!
تا اینکه بووووووووووووووووووووووووووووم!
بمب ترکید و همه چیز به تنظیمات کارخانه برگشت!
زمینهای کشاورزی، حیوانات اهلی، پرندگان خوشصدا، انسانها، خانهها و ... همه چیز نابود شدند و عدهای اندک از انسانها به شکل جذابی که در داستان میخوانیم جان سالم به در میبرند و حال این نقطه درست شروع ماجراست...
شروع ماجراست چون انسان باید از این لحظه خیلی چیزهایی که پیش از واقعه داشت کنار بگذارد!
مالکیت خصوصی؟ زندگی راحت؟ همسر؟ فرزندان؟ امنیت و ... بیخیال بابا همه را باید کلاغی در نظر گرفت و گفت: «کلاغ.... پر» و درست در این نقطه است که به قول سهراب: «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.»
گفتار اندر مخلوقاتِ روبر مرل
عاشق «مومو» بودم و در یک بخش از کتاب ناخودآگاه برایش بغض کردم و بیاختیار اشک ریختم و حتی تا روز بعد حس و حال ادامهی خواندن کتاب را نداشتم.
امانوئل، شخصیت اول رمان است، شخصیتی که چند بار مرا به یاد شخصیت «چسپر دین» مخلوقِ «استیو تولتز» در رمان «جز از کل» انداخت، او و دوستانش به شکلی که در داستان میخوانیم در قلعهی مالویل جان سالم به در بردهاند و هر یک با عقاید مختلف و گاها متضاد قرار است در کنار یکدیگر زندگی و برای ساخت آینده بکوشند و از همه مهمتر از خود محافظت کنند.
عرض کردم شخصیتهایی با عقاید متفاوت و گاها متضاد چون از وزنهی دین، در بین این چند نفر بیدین، دیندار، خنثی و خداناباور و از وزنهی سیاسی نیز افکار متفاوت بود و بین کمونیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم و ... حضور داشتند و امانوئل مخلوقی بود که توسط خالقش از همان بدو کودکی مشخصات یک مدیر را در ذاتش داشت و سالها سال بعد با سیاستهای خود توانست گروهی را متحد نماید و ... .
من به تک تک شخصیتها ورود نمیکنم همانطور که در داستان کتاب ورود نکردم چون حیف میبینم لذت خواندن کتاب را از شما دریغ کنم.
هشدارنامه
در صورتیکه که این شاهکار را تا بدین لحظه مطالعه ننمودهاید، از خواندن بخش بعدی یعنی «نقلقول نامه» خودداری فرمایید چون متون زیادی از بخشهای مختلف کتاب در این بخش گردآوری گردیده است و خواندن آن میتواند موجب اسپویل گردد و در نتیجه برای شما عزیزان دلخوری به وجود آورد.
نقلقول نامه
"در جامعه مصرف، کالایی که انسان بیش از هر چیزی مصرف میکند خوشبینی است."
"بین آنچه آدم میداند و آنچه میبیند فرق است."
"مرگ دوست انسان نیست."
"اگر ما هم مثل امانوئل بگوییم سفر پیدایش «شعر زیبایی» است، در حکم این است که آن همه اشتباهات علمی موجود در تورات را نادیده گرفتهایم."
"همیشه بدترین مصیبتهایی که به سر آدم میآید از طرف کسان خودش است."
"گرایش به معنای پذیرش نیست."
"مذهب، تریاکِ خلق است."
"رفقای خود را نگاه میکردم و خودم را در ایشان میدیدم. انسان تنها حیوانی است که میتواند فکر نابودی خودش را بکند و تنها حیوانی است که از این فکر درمانده و مایوس میشود. چه جانور عجیبی است انسان! جانوری که تا به آن حد به نابودی خود حریص است و تا به آن اندازه به حفظ خود مشتاق!"
"آدم با چیزهایی که مایه حیاتش هستند خو میگیرد، چندان که با آنها خودمانی میشود و آنها را جزو حتمیات میانگارد و این درست نیست، هیچچیز را برای همیشه نمیدهند و همه چیز زوالپذیر است."
"وقتی دیگر روزها و سالها با آن سرعت وحشتآور از جلوی چشم ما نمیگذرند و بالاخره وقتی آدم فرصت زندگی کردن دارد،از خود میپرسم که چه چیز از دست رفته است."
"همه از آدم خایهدار حساب میبرند."
"آدمیزاد به مقتضای اینکه از عملی که با طرز فکر خودش جور نیست، منتفع میشود یا نه، دو نوع تلقی دارد."
"برای پیروز شدن به مقیاس وسیعی هوشیاری لازم است و نیز به تعقل بسیار نیاز است."
"برای داشتن احساس ملکوتی لازم نیست کسی به خدا عقیده داشته باشد."
"من هیچ باور ندارم که جماعتی در مقیاس بزرگ یا کوچک، همیشه مرد بزرگی را که بدان نیازمند است از میان خود بیرون میدهد. برعکس، لحظاتی در تاریخ هست که در آن خلائی هولناک احساس میشود: آن پیشوای لازم ظهور نمیکند و همه چیز به طرز رقتانگیزی سقوط مینماید."
"وقتیکه تقریبا چیزی برای خوردن پیدا نمیشود، قویترها شروع به خوردن میکنند."
"مردم در پنهان کردن معایت خود از خود، بسیار چیرهدستاند."
کارنامه
آنقدر از خواندن این کتاب، قلم شیوا و روان نویسنده که به لطف ترجمهی بینظیر «محمدقاضی» میسر گردیده بود، لذت بردم که بدون هرگونه حرف اضافهای پنج ستارهی کامل را برایش منظور مینمایم و بدون گروهبندی، خواندن این شاهکار را به تمام دوستانِعاشق کتابم پیشنهاد میکنم.
بیست و دوم مهرماه یکهزار و چهارصد