3.49 AVERAGE

emotional mysterious tense medium-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Complicated
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Yes

Interesting story, enjoyed the format, awesome ending.
medium-paced

Pas tout à fait convaincue du message que le livre veut faire passer mais je dis quand même bravo parce que j’étais vraiment dégoûtée, au point d’en avoir la nausée, rien qu’en le lisant et ça c’est pas facile

Melodrama city. I felt like I was watching a badly translated French soap opera. I thought maybe the poem at the end would coax me to give it a 3-star rating, but no… the characters were so annoying, 2-star review it is.

Lots of secrets, some point-of-view shifts and an unreliable narrator. Clever.

Translated from French.

Camille receives letters telling her about a baby born in 1940 under unusual circumstances.

قسمت‌هایی از کتاب که می‌خوام اینجا بمونه:


اشک‌هایش روی دستم می‌ریخت و من به‌سرعت دستم را پس کشیدم. نمی‌توانستم درد مادر را روی پوستم تحمل کنم.

آخرسر هم از آدم‌های زیادی تشکر نکردم و هيچ‌کس هم گله‌مند نشد. مرگ باعث می‌شود چنین بی‌نزاکتی‌هایی را به تو ببخشند.

آن زمان هنوز نمی‌دانستم که آواز نیز مثل خنده است؛ می‌توان آن را به همه‌چیز آراست، حتی به حزن.

عشق ورزیدن من به آنی مثل عشق ورزیدن یک کودک بود، یعنی در حضور دیگران. حتی به ذهنم هم نمی‌رسید که با هم تنها باشیم. هنوز هم آن‌قدر بزرگ نشده بودم که بخواهم بنشینم و با او حرف بزنم. دوستش داشتم برای خودِ دوست‌داشتن، نه برای دوست‌داشته‌شدن. گذشتن از کنار آنی کافی بود تا وجودم از شادی سرشار شود.

به نظرم ترسناک آمد و مثل هر چیز ترسناک دیگری در خاطرم ماند. باید همیشه یادتان باشد که چه چیزی را به چه کسی می‌گویید، وگرنه ممکن است کلماتتان یک روز به جان خودتان بیفتند.

این دیگران نیستند که بیش‌تر از همه ما را مأیوس می‌کنند، بلکه اختلاف میان واقعیت و ساخته‌های دور و دراز ذهنمان است که نومیدمان می‌سازد.

عاشق‌شدن بسیار رمزآلود است و فارغ‌شدن از آن حتی رمز‌آلودار. شاید بفهمیم چرا عاشقیم، اما هرگز به‌درستی نمی‌فهمیم چرا دیگر عاشق نیستیم.

درست است که برایت داستان نمی‌خوانم...اما این هیچ ربطی به عشق ندارد...عشق پر رمز و رازتر از این حرف‌هاست... عزیزم، عشق را نباید گدایی کرد. نباید آدم‌ها را مجبور کرد آن‌طور که تو می‌خواهی دوستت داشته باشند. راهش این نیست. عشق واقعی این نیست. باید اجازه بدهی آدم‌ها به شیوه خودشان تو را دوست داشته باشند. شیوه من قصه خواندن نیست. من برایت تمام پیراهن‌ها، مانتوها، دامن‌ها و روسری‌هایی را می‌دوزم که عاشقشان هستی. به نظرت ما خوشبخت نیستیم، آنی؟


به نظرم رازها باید با کسانی که آن‌ها را در سینه دارند دفن شوند.

جای گله نیست، دنیا همیشه نعمت‌هایی را که به آن‌ها بی‌توجهیم از ما می‌گیرد.

بچه‌دار شدن داستان رمزآلودیست. زن را برای مدتی از جامعه جدا می‌اندازد و یک روز ناغافل او را به آغوش جامعه پرتاب می‌کند. پس از هفته‌ها خلسه و فراموشی، دوباره به جنب و جوش درمی‌آییم و همان آدم قبلی می‌شویم. همان آدمیم، محکم‌تر، سرسخت‌تر و با حواسی جمع‌تر از قبل، اما نه لزوماً بهتر، چرا که دیگر تنها برای خودمان نمی‌جنگیم، بلکه برای کودکمان هم می‌جنگیم. با شلیک این گلوله، زندگی دوباره به من بازگردانده شد و قدم به سرزمین موعود مادری گذاشتم.

نفس آدمی وجه خاصی دارد که در شرایط ویژه و معینی آشکار می‌شود و به محض تغییر آن شرایط دوباره خود را پنهان می‌کند.

ذات دروغ چنان است که سرانجام باید از پرده بیرون بیفتد، نه این‌که بدل بدل به حقیقت شود، حقیقتی ناب، عاری از تردید، حقیقت امروزیان و آیندگان، حقیقت آدم‌هایی که به هیچ‌وجه نمی‌توانند به آنچه واقعاً رخ داده پی ببرند. من نمی‌توانم برای حفظ دروغ خود، نسل تمام کسانی را که هنوز به دنیا نیامده‌اند از روی زمین بردارم. آدمی برای داشتن یک زندگی راستین باید بداند از کجا آمده است.

Revenge! Madness! Betrayal! I stayed up a good portion of the night with this book because I'm a sucker for a good revenge story, especially one with possibly unreliable narrators, so I'm a little crestfallen I'm not rating it higher.

I can't even place the blame entirely with the indistinguishable character voices and sometimes stilted prose, which felt more like translation flaws. The story gripped me from the start and I didn't put it down until it was over; the author was doing a lot of something right.

And yet, here is the estimation that this book was only ok. The real problem for me was that so much of this character-driven narrative relied on shocking actions in order to achieve its emotional impact.

The characters were so minimally developed and their motivations so plainly delineated that it was a lot like looking at an anatomical model of the circulatory system: the human shape is outlined, and you can see the red arteries and blue veins as they exist within the body, but there is little else there to indicate the true complexity of the organism being studied.

Except that's where the attraction to stories of betrayal lies for me--in seeing all the layers that make up extreme and not always justifiable acts. What The Confidant does is expose one level of that process and let the reader assume the rest is there.
mysterious sad tense fast-paced
Plot or Character Driven: A mix
Flaws of characters a main focus: Yes