Take a photo of a barcode or cover
dark
mysterious
reflective
medium-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
Complicated
Flaws of characters a main focus:
No
challenging
dark
mysterious
medium-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
No
Flaws of characters a main focus:
Yes
Very.. Interesting, I'm not sure what to think about this one, very odd book at the very least.
challenging
reflective
slow-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
Complicated
Flaws of characters a main focus:
Complicated
challenging
reflective
tense
slow-paced
Diverse cast of characters:
Yes
mysterious
slow-paced
Plot or Character Driven:
A mix
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
Yes
Flaws of characters a main focus:
N/A
slow-paced
Plot or Character Driven:
Character
Strong character development:
No
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
Complicated
Flaws of characters a main focus:
No
I love when a science fiction classic holds up for me. I loved this and it was more than I expected it to be and at the same time not what I expected it to be. I thought the stories wove together expertly.
adventurous
dark
medium-paced
adventurous
dark
mysterious
medium-paced
Plot or Character Driven:
Plot
Strong character development:
Yes
Loveable characters:
No
Diverse cast of characters:
Yes
Flaws of characters a main focus:
Complicated
از این ایده که کتاب ئیچینگ پیشبینیهاش اینقدر درست درمیاد خوشم نیامد. و همینطور از این ایده که ژاپنیها اینقدر برای خرت و پرتهای آمریکای قبل از جنگ احترام قائل هستند. و باز از این ایده که آلمان اینقدر سریع پیشرفت علمی کرده ولی ژاپن در جا زده و بدتر از اون اینکه الآن با هم دچار مشکل شدن! با این حال این هم یه جهان موازی بود که ممکن بوده که اینجوری پیش بره (به غیر از واقعی در آمدن پیشبینیهای ئیچینگ که هیچ جوره ممکن نیست، حتی با تفسیر). چند قسمت فصل اول سریالی که با همین نام بر پایه این کتاب ساخته شده بود رو هم دیدم، و اون دیگه خیلی بد بود. کتاب کم بود فیلم واقعی هم از جهان دیگری بهش اضافه کرده بودن! شخصیتها رو هم به دلخواه خودشون تغییر داده بودند.
---
مطالب زیر برای خودم نوشته شده و تمام داستان را لو میده:
فرانک فرینک یهودی بود و در آخر جنگ در هزارونهصدوچهلهفت ساحل غربی بود که آمریکا تسلیم شد و اسلحه سازمانیش را در زیرزمینی مخفی کرد برای روز انتقام ولی حالا که پانزده سال گذشته اصلا چنین کاری دیگه امکانپذیر نیست. حالا با صاحبکارش دعواش شده و داره ایچینگ میندازه و هگزای پانزده میاد که نشانه خوبیه و باید متواضع باشه و معذرتخواهی کنه وگرنه از سانفرانسیسکو میندازنش بیرون و در شرق پدرش را در میارن. برای دیدار دوباره زن سابقش، جولیانا هم میندازه و برای اون هم نتیجه دیدار به زودی درمیاد.
میگه دریای مدیترانه رو آلمانیها با نیروی اتمی خشک کردن و تبدیلش کردن به زمین کشاورزی.
جولیانا فرینک مربی جودو بود و یه جا میگه ژاپنیها خیلی اذیتش کردن در حین اموزش. ولی حداقل به یهودیها کاری نداشتند. بعد میگه هرر مارتین بورمن پیشوای فعلیه و هیتلر بر اثر سفلیس مغزش آسیب دیده و یه جایی در یک مرکز مراقبت زندگی میکنه
بعدش درباره مستر باینس میگه با راکت داره میره سنفرانسیسکو و مسافر کناریش لوتزه که یه هنرمند آلمانیه تیکهای به یهودیها میندازه و این بدش میاد و بهش میگه که یهودیه ولی تمام ظاهر فیزیکیش را تغییر داده تا معلوم نباشه. و تنها هم نیست و در سطوح بالای قدرت در برلین دوستانی داره و گزارشش را میده. بعد در فرودگاه، آقای تاگومی ژاپنی میاد استقبالش و به عنوان هدیه یه ساعت میکیموس سال سیوهشت بهش هدیه میده.
بعدش فرانک فرینک که برمیگرده پیش وی-ام تا شغلش را پس بگیرن و نمیاتانه و عوضش میگه آمده تا ابزارش را برداره. و مککارتی که سرکارگره بهش میگه برو تو کار کارهای فلزی دستی که توش خوبی. و من هم کارم رو ول میکنم و بهت ملحق میشم و یک کارگاه میزنیم. این فرانک هم هی عادتشه با ئیچینگ فال بگیره برای هر کاری.
بعدش میگه کسی میاد مغازه چیلدان و میگه از طرف آدمیرال هاروشا آمده و ایشان میخوان دوازده تا تفنگ دوران جنگهای داخلی را برای افسرانش بخرن و این میره یکی میاره و این نگاش مبکنه میگه تقلبیهو چک پانزده هزار دلاری که داشته مینوشته را میزاره تو جیبش و میره و این ناراحت میشه و میره سراغ فروشندش و اون هم میاد سراغ ویندام-متسن که میفهمه کار اون دو تا بوده و میگه بهتره بهشان دو هزار دلار بدم و بعد اگر خواستن بلکمیل کنن بدمشان دست پلیس. و پلیسی که بهش گفته میفهمه اونی که خودش را از طرف آدمیرال هاروشا جا زده همون فرانک فرینکه.
این وسط معشوقش هم درباره کتابی میگه که اخیرا داستانش محبوب شده و میگه اگر جو زانگارا روزولت را در میامی نکشته بود رییسمهور میشد تا سال هزارونهصدوچهل و بعدش یه جمهوریخواه میامد و آمریکا از آلمان شکست نمیخورد
از اون ور درباره جولیانا میگه که شب را با راننده کامیون سیوچهارساله ایتالیایی در خانهش گذرانده و صبح شده و از کامیون جا مانده. در جنگ جزو دسته آفریقا بوده و میفهمیم که انگلیسیها در پایان جنگ به قایقهای آلمانی با فسفر و بمبهای آتشزا حمله میکردن تا به انگلیس نرسند و همینطور بمباران نهایی شهرهای هامبورگ و غیره و جنایات جنگی زیاد انجام دادند. رومل بعد از پیروزی در آفریقا و رساندن نیروها به خاورمیانه و از طریق ترکیه به نیروهای آلمانی، به سراغ انگلیس میره
بعدش خبر مرگ مارتین بورمن رهبر حزب نازی میرسه و آقای تاگومی که به جلسه سفارت ژاپن میره که اونجا نامزدهای احتمالی را شرح میدن و حالش بد میشه و با عجله بیرون میاد.
و بعد روبرت چیلدان که دعوت شده خانه یک زوج جوان ژاپنی به اسم کاسورا که از نظر خودش اعتبار بزرگیه و اونا خیلی آمریکاییمآب هستن و مثلا ازش درباره یک کتاب آمریکایی میپرسن که این نخوانده و درباره جاز آمریکایی که این خوشش نمیاد و اینا.
بعدش درباره بارون هوگو رایس کنسول رایش در سن فرانسیسکو میگه که صبح میره دفترش کتابه را میخوانه و به فکر اینه که باید این را میکشتن که عبرت بشه.. بعدش خبرها از برلین و اینا میاد. مثلا سخنرانی جدید گوبلز. زندانی شدن و احتمال مرگ فن شیراک، که مرد خوبی بوده و بهترین گزینه برای جایگزینی فورا.
بعدش میگه فرانک و اد جواهراتی که ساختن میبرن برای چیلدان و فقط اد میره تو و اون هم نمیخواد بخره ولی چون میبینه اد بی تجربس میگه بصورت قرضی میتانه بزارتشان اینجا و اگر فروخته شدن پولشان را میده اگر نه هم که هیچ و هیچ ضمانتی هم برای دزدیده شدن یا مفقود شدن جواهراتشان نمیده. چیلدان در این فکره یکی از سنجاقهاشان را به عنوان هدیه برای بتی کاسورا به دفتر شوهرش ببره
بعدش درباره جولیانا و جو میگه که جو میگه راننده نبوده و محافظ اون کامیون بوده (جولیانا نمیفهمه محافظ چرا لازم داشته) پسره درباره کتابه باهاش حرف میزنه و بهش پیشنهاد میده که برن سان فرانسیسکو و اونجا لباسای نو بخرن و خوش بگذرانن. در راه هم دختره کمی از کتابه را میخوانه و دربارش حرف میزنن و به این ایده میرسه که برن سری به نویسندهه بزنن و جو قبول میکنه بعد از خرید برن
و اینکه باینس دو هفته هر روز به تاگومی زنگ زده که یاتابه آمده یا نه و اون هم گفته نه و این از اپوزیسیون آلمانه و دستور گرفته بوده فقط برای مذاکره بره ولی برخلاف دستور میره با رابطش در یک لباسفروشی تماس میگیره که ببینه یاتابه قراره بیاد یا نه. بعد فرداش یاتابه میاد و قرار میزارن همگی ساعت ده در دفتر تاگومی باشن. از اون ور رییس پلیس مخفی آلمانا میره پیش رایس و میگه مامور اپوزیسیون را پیدا کردیم وقتی رفته پیش یکی از رابطها و میخوایم قبل از دیدارش با ژاپنیا دستگیرش کنیم. یک گروه پنج نفره کماندو در لباس موزیسین وارد ساختمان میشن و میگیریمش و با اولین لوفتانزا برش میگردانیم برلین. تو باید جواب مخالفت ژاپنیها را بدی. کانزلا گوبلز هم زنگ میزنه بهش و میگه هرچی رییس پلیس میگه همکاری کنین.
بعد چیلدان را میگه که رفته دفتر پاول کاسورا که ببینه نظر زنش درباره سنجاقه چه بوده. اون هم میگه ندادم بهش و هنوز اینجاست. میگه اولش بهش خندیدم و به چند تا هنرشناس هم نشان دادم و اونا هم خندیدن. ولی بعد که هی نگاه کردم دیدم بهش علاقه مند شدم و فهمیدم این وو داره. یه جورایی هنر والا و مقدسیه و فلان و بیساره و این وظیفه توئه که بشناسانیش و قبولش نمیکنم و با چند نفر دربارش صحبت کردم و یه صادرکننده بزرگ حاضر شده دربارش باهات حرف بزنه چون علاقه داره تولید انبوهش بکنه بصورت فلزی یا پلاستیکی به عنوان سحر و جادو در امریکای لاتین و غیره. این یه چیزی در صداش میفهمه و آخرش میگه من تحقیر شدم. این کار هنرمندای مفتخر آمریکاییه و من به عنوان اونجور چیزی ارزانی نمیفروشمش. عذرخواهی کن. پاول هم معذرتخواهی میکنه و اینا دست میدن و از دفترش میره. همون غروب هم پلیس فرینک را میگیره و میگن میفرستنش به آلمان چون یهودیه
بعدش باینس به نیپون تایمز میرسه و با ژنرال تدکی صحبت میکنه و بهش درباره عملیات دندلیون میگه که قراره در کوههای راکی درگیریای با نیروهای ایالات متحده رخ بده ولی این یک پوششه که بمبهای اتمی زیادی بر ژاپن بریزند تا خانواده سلطنتی و ارتش را از بین ببرند و بقیه داراییهای امپراتوری ژاپن هم بدست رایش بیفته. ژنرال از اینا خبر داره ولی میپرسه کیا مخالف و موافقند که گوبلز، کانزلای فعلی موافقشه و هایدریش رییس اس اس مخالفشه و باید ژاپن برخلاف میل امپراتورش به این بخش بدنام رایش کمک کنه. در این بین دستیار تاگومی خبر میده که نیروهای اس اس در پایین هستند و میخوان وارد بشن. مستر تاگومی هم به این دو میگه نمیرسن و یک کلت دوران جنگ داخلی آمریکا را از کشوش درمیاره و باروت میریزه توش و به سمت در نشانه میگیره. در این حین سعی میکنن با سفارتها و اینها تماس بگیرن ولی بیفایده. دو تاشان به اتاق میرسن و با شلیک تاگومی از پا در میان و قضیه تمام میشه.
بعد جو جولیانا را میبره دنور و میرن خرید و اصلا براش پول مهم نیست و این هم هی میخره و بعد میره آرایشگاه و وقتی برمیگرده موهاش کوتاه و بور شده و بعد میگه بریم هتل چیزی بخوریم و بعدش لباس آبی شیکت را بپوش و میریم پیش نویسندهه. اینکه غافلگیر شده میگه چرا این وقت شب بزار چند روز دیگه و جو میگه نه اگر نیای میکشمت. جولیانا هم میگه تو حتما مامور اس دی هستی و آلمانی هستی و میخوای بری بکشیش، به من چه کار داری، من نمیام. اون هم میگی به زنهای مثل تو علاقه منده، اگر با من باشی راهمان میده داخل خانه. این هم هی حالش بده و میره از دستشویی اتاقشان تیغ برمیداره و میاد رگ گردن جو را میزنه و خریدهاش را برمیداره و سوار ماشین میشه. بهش میگه بیرون که رفتم بهشان میگم یکی بفرستن کمکت ولی یادش میره. فال میگیره و میگه که آدمهای دیگهای هم برای کشتن نویسنده فرستاده شدن و این باید بره بهش خبر بده. میرانه سمت خانش، سر راه تایر ماشینش خراب میشه و نزدیک هتلی گیر میده و به نویسنده زنگ میزنه زنش برمیداره و میگه فردا اگر بیاید تضمین نمیدیم مدت طولانی بتانه حرف بزنه باهاتان و این هم تشکر میکنه و میخوابه تا فردا راه بیفته.
از اون ور تاگومی ناراحته میره پیش چیلدان که کلت ۴۴ را پس بده ولی پس نمیگیره و میگه این جواهرات جدید را ببین و این را راضی میکنه یکی را برداره و این میشینه روی نیمکت پارک و نگاهش میکنه و یه تجربه نزدیک به سفر در جهانهای موازی پیدا میکنه جایی که همه سفیدپوستن و به ژاپنیها احترام نمیزارن. وقتی برمیگرده رایس آمده دفترش صحبت کنه، این با ناراحتی ردش میکنه و نامه برگرداندن فرینک به آلمان را امضا نمیکنه و زیرش مینویسه آزاد شود. فکر کنم از لج کنسول آلمان این کار را کرد و بعدش سکته میکنه.
از اون ور جولیانا میره خانه نویسندهه. و بهش میگه که اس دی دنبالشه و گلوی یکیشان را بریده و ابندسن هم علی رغم میلش میگه که کتاب را کلا با اوراکل نوشته و برای تمام اتفاقات تاریخی جنگ و اینا فال انداخته و سالها طول کشیده. بعد جولیانا در جلوی اونها از اوراکل مرده استفاده میکنه و میپرسه که چرا این کتاب را نوشتی و قراره ما چه درسی یاد بگیریم ازش؟ جواب میاد که یعنی داستانش واقعیه و آلمان و ژاپن شکست خوردن. جولیانا هم خداحافظی میکنه میره تا ماشینی پیدا کنه برگرده به هتلش.
Oracle, von of changes, iching
Robert Childan, American Artistic Handcrafts Inc.
the Nippon Times building
pedecab
chink فرد چینی
Admiral Harusha, the carrier Syokaku
Paul and Betty Kasoura زن و مرد ژاپنی که چیلدان رفت خانه شان
Miss Lonelyheaart by Nathanael West اون کتاب کوچکی که آقای کاسورا گفت خواندمش ولی نفهمیدمش و از چیلدان دربارش کمک خواست و اون هم گفت که نخوانده و نمیدونه
the leader Herr Martin Bormann
Captain Rudolf Wegener, Mr Baynes, Conrad Goltz تاجر سوئدی در کار پلاستیک و اینها ولی در اصل فرستاده اپوزیسیون آلمان از برلین
Abwehr نیروهای مخالف دولت فعلی آلمان
Lobenzahn (dandelion) Operation
General Tedeki, Shinjiro Yatabe اون ژنرال ژاپنی بازنشسته هشتادساله که باینس دو هفته منتظرش ماند
Alex Lotze هنرمند آلمانی
Mr. Nobosuke Tagomi
Frank Frink, and his wife, Juliana Frink
W-M Corporation (Wyndam-Matson)
Ed McCarthy همکار فرانک که باهاش استعفا داد تا شرکت بسازن
Edfrank Custom Jewelers شرکتی که دو تایی ساختن
Joe Cinnadella راننده کامیونی که جولیانا شب را باهاش گذراند
Cheyenne, wyoming جایی که نویسنده کتابه زندگی میکرد
Bob Hope کمدینی که جولیانا کاراش را دوست داشت، فکر کنم کانادایی بود، اونجا کمی آزادتر بود
Joe Zangara کسی که روزولت را در میامی ترور کرد
The grasshopper lies heavy by Hawthorne Abendsen
Freiherr Hugo Reiss, the Reichs consul in San Fransisco
the local SD chief, Bruno Kreuz vom Meere رییس اس دی، رایس زیر دست این به حساب میاد در اس اس
string quartet گروه چهارنفره نوازندگان
string quintet گروه پنج نفره
---
مطالب زیر برای خودم نوشته شده و تمام داستان را لو میده:
فرانک فرینک یهودی بود و در آخر جنگ در هزارونهصدوچهلهفت ساحل غربی بود که آمریکا تسلیم شد و اسلحه سازمانیش را در زیرزمینی مخفی کرد برای روز انتقام ولی حالا که پانزده سال گذشته اصلا چنین کاری دیگه امکانپذیر نیست. حالا با صاحبکارش دعواش شده و داره ایچینگ میندازه و هگزای پانزده میاد که نشانه خوبیه و باید متواضع باشه و معذرتخواهی کنه وگرنه از سانفرانسیسکو میندازنش بیرون و در شرق پدرش را در میارن. برای دیدار دوباره زن سابقش، جولیانا هم میندازه و برای اون هم نتیجه دیدار به زودی درمیاد.
میگه دریای مدیترانه رو آلمانیها با نیروی اتمی خشک کردن و تبدیلش کردن به زمین کشاورزی.
جولیانا فرینک مربی جودو بود و یه جا میگه ژاپنیها خیلی اذیتش کردن در حین اموزش. ولی حداقل به یهودیها کاری نداشتند. بعد میگه هرر مارتین بورمن پیشوای فعلیه و هیتلر بر اثر سفلیس مغزش آسیب دیده و یه جایی در یک مرکز مراقبت زندگی میکنه
بعدش درباره مستر باینس میگه با راکت داره میره سنفرانسیسکو و مسافر کناریش لوتزه که یه هنرمند آلمانیه تیکهای به یهودیها میندازه و این بدش میاد و بهش میگه که یهودیه ولی تمام ظاهر فیزیکیش را تغییر داده تا معلوم نباشه. و تنها هم نیست و در سطوح بالای قدرت در برلین دوستانی داره و گزارشش را میده. بعد در فرودگاه، آقای تاگومی ژاپنی میاد استقبالش و به عنوان هدیه یه ساعت میکیموس سال سیوهشت بهش هدیه میده.
بعدش فرانک فرینک که برمیگرده پیش وی-ام تا شغلش را پس بگیرن و نمیاتانه و عوضش میگه آمده تا ابزارش را برداره. و مککارتی که سرکارگره بهش میگه برو تو کار کارهای فلزی دستی که توش خوبی. و من هم کارم رو ول میکنم و بهت ملحق میشم و یک کارگاه میزنیم. این فرانک هم هی عادتشه با ئیچینگ فال بگیره برای هر کاری.
بعدش میگه کسی میاد مغازه چیلدان و میگه از طرف آدمیرال هاروشا آمده و ایشان میخوان دوازده تا تفنگ دوران جنگهای داخلی را برای افسرانش بخرن و این میره یکی میاره و این نگاش مبکنه میگه تقلبیهو چک پانزده هزار دلاری که داشته مینوشته را میزاره تو جیبش و میره و این ناراحت میشه و میره سراغ فروشندش و اون هم میاد سراغ ویندام-متسن که میفهمه کار اون دو تا بوده و میگه بهتره بهشان دو هزار دلار بدم و بعد اگر خواستن بلکمیل کنن بدمشان دست پلیس. و پلیسی که بهش گفته میفهمه اونی که خودش را از طرف آدمیرال هاروشا جا زده همون فرانک فرینکه.
این وسط معشوقش هم درباره کتابی میگه که اخیرا داستانش محبوب شده و میگه اگر جو زانگارا روزولت را در میامی نکشته بود رییسمهور میشد تا سال هزارونهصدوچهل و بعدش یه جمهوریخواه میامد و آمریکا از آلمان شکست نمیخورد
از اون ور درباره جولیانا میگه که شب را با راننده کامیون سیوچهارساله ایتالیایی در خانهش گذرانده و صبح شده و از کامیون جا مانده. در جنگ جزو دسته آفریقا بوده و میفهمیم که انگلیسیها در پایان جنگ به قایقهای آلمانی با فسفر و بمبهای آتشزا حمله میکردن تا به انگلیس نرسند و همینطور بمباران نهایی شهرهای هامبورگ و غیره و جنایات جنگی زیاد انجام دادند. رومل بعد از پیروزی در آفریقا و رساندن نیروها به خاورمیانه و از طریق ترکیه به نیروهای آلمانی، به سراغ انگلیس میره
بعدش خبر مرگ مارتین بورمن رهبر حزب نازی میرسه و آقای تاگومی که به جلسه سفارت ژاپن میره که اونجا نامزدهای احتمالی را شرح میدن و حالش بد میشه و با عجله بیرون میاد.
و بعد روبرت چیلدان که دعوت شده خانه یک زوج جوان ژاپنی به اسم کاسورا که از نظر خودش اعتبار بزرگیه و اونا خیلی آمریکاییمآب هستن و مثلا ازش درباره یک کتاب آمریکایی میپرسن که این نخوانده و درباره جاز آمریکایی که این خوشش نمیاد و اینا.
بعدش درباره بارون هوگو رایس کنسول رایش در سن فرانسیسکو میگه که صبح میره دفترش کتابه را میخوانه و به فکر اینه که باید این را میکشتن که عبرت بشه.. بعدش خبرها از برلین و اینا میاد. مثلا سخنرانی جدید گوبلز. زندانی شدن و احتمال مرگ فن شیراک، که مرد خوبی بوده و بهترین گزینه برای جایگزینی فورا.
بعدش میگه فرانک و اد جواهراتی که ساختن میبرن برای چیلدان و فقط اد میره تو و اون هم نمیخواد بخره ولی چون میبینه اد بی تجربس میگه بصورت قرضی میتانه بزارتشان اینجا و اگر فروخته شدن پولشان را میده اگر نه هم که هیچ و هیچ ضمانتی هم برای دزدیده شدن یا مفقود شدن جواهراتشان نمیده. چیلدان در این فکره یکی از سنجاقهاشان را به عنوان هدیه برای بتی کاسورا به دفتر شوهرش ببره
بعدش درباره جولیانا و جو میگه که جو میگه راننده نبوده و محافظ اون کامیون بوده (جولیانا نمیفهمه محافظ چرا لازم داشته) پسره درباره کتابه باهاش حرف میزنه و بهش پیشنهاد میده که برن سان فرانسیسکو و اونجا لباسای نو بخرن و خوش بگذرانن. در راه هم دختره کمی از کتابه را میخوانه و دربارش حرف میزنن و به این ایده میرسه که برن سری به نویسندهه بزنن و جو قبول میکنه بعد از خرید برن
و اینکه باینس دو هفته هر روز به تاگومی زنگ زده که یاتابه آمده یا نه و اون هم گفته نه و این از اپوزیسیون آلمانه و دستور گرفته بوده فقط برای مذاکره بره ولی برخلاف دستور میره با رابطش در یک لباسفروشی تماس میگیره که ببینه یاتابه قراره بیاد یا نه. بعد فرداش یاتابه میاد و قرار میزارن همگی ساعت ده در دفتر تاگومی باشن. از اون ور رییس پلیس مخفی آلمانا میره پیش رایس و میگه مامور اپوزیسیون را پیدا کردیم وقتی رفته پیش یکی از رابطها و میخوایم قبل از دیدارش با ژاپنیا دستگیرش کنیم. یک گروه پنج نفره کماندو در لباس موزیسین وارد ساختمان میشن و میگیریمش و با اولین لوفتانزا برش میگردانیم برلین. تو باید جواب مخالفت ژاپنیها را بدی. کانزلا گوبلز هم زنگ میزنه بهش و میگه هرچی رییس پلیس میگه همکاری کنین.
بعد چیلدان را میگه که رفته دفتر پاول کاسورا که ببینه نظر زنش درباره سنجاقه چه بوده. اون هم میگه ندادم بهش و هنوز اینجاست. میگه اولش بهش خندیدم و به چند تا هنرشناس هم نشان دادم و اونا هم خندیدن. ولی بعد که هی نگاه کردم دیدم بهش علاقه مند شدم و فهمیدم این وو داره. یه جورایی هنر والا و مقدسیه و فلان و بیساره و این وظیفه توئه که بشناسانیش و قبولش نمیکنم و با چند نفر دربارش صحبت کردم و یه صادرکننده بزرگ حاضر شده دربارش باهات حرف بزنه چون علاقه داره تولید انبوهش بکنه بصورت فلزی یا پلاستیکی به عنوان سحر و جادو در امریکای لاتین و غیره. این یه چیزی در صداش میفهمه و آخرش میگه من تحقیر شدم. این کار هنرمندای مفتخر آمریکاییه و من به عنوان اونجور چیزی ارزانی نمیفروشمش. عذرخواهی کن. پاول هم معذرتخواهی میکنه و اینا دست میدن و از دفترش میره. همون غروب هم پلیس فرینک را میگیره و میگن میفرستنش به آلمان چون یهودیه
بعدش باینس به نیپون تایمز میرسه و با ژنرال تدکی صحبت میکنه و بهش درباره عملیات دندلیون میگه که قراره در کوههای راکی درگیریای با نیروهای ایالات متحده رخ بده ولی این یک پوششه که بمبهای اتمی زیادی بر ژاپن بریزند تا خانواده سلطنتی و ارتش را از بین ببرند و بقیه داراییهای امپراتوری ژاپن هم بدست رایش بیفته. ژنرال از اینا خبر داره ولی میپرسه کیا مخالف و موافقند که گوبلز، کانزلای فعلی موافقشه و هایدریش رییس اس اس مخالفشه و باید ژاپن برخلاف میل امپراتورش به این بخش بدنام رایش کمک کنه. در این بین دستیار تاگومی خبر میده که نیروهای اس اس در پایین هستند و میخوان وارد بشن. مستر تاگومی هم به این دو میگه نمیرسن و یک کلت دوران جنگ داخلی آمریکا را از کشوش درمیاره و باروت میریزه توش و به سمت در نشانه میگیره. در این حین سعی میکنن با سفارتها و اینها تماس بگیرن ولی بیفایده. دو تاشان به اتاق میرسن و با شلیک تاگومی از پا در میان و قضیه تمام میشه.
بعد جو جولیانا را میبره دنور و میرن خرید و اصلا براش پول مهم نیست و این هم هی میخره و بعد میره آرایشگاه و وقتی برمیگرده موهاش کوتاه و بور شده و بعد میگه بریم هتل چیزی بخوریم و بعدش لباس آبی شیکت را بپوش و میریم پیش نویسندهه. اینکه غافلگیر شده میگه چرا این وقت شب بزار چند روز دیگه و جو میگه نه اگر نیای میکشمت. جولیانا هم میگه تو حتما مامور اس دی هستی و آلمانی هستی و میخوای بری بکشیش، به من چه کار داری، من نمیام. اون هم میگی به زنهای مثل تو علاقه منده، اگر با من باشی راهمان میده داخل خانه. این هم هی حالش بده و میره از دستشویی اتاقشان تیغ برمیداره و میاد رگ گردن جو را میزنه و خریدهاش را برمیداره و سوار ماشین میشه. بهش میگه بیرون که رفتم بهشان میگم یکی بفرستن کمکت ولی یادش میره. فال میگیره و میگه که آدمهای دیگهای هم برای کشتن نویسنده فرستاده شدن و این باید بره بهش خبر بده. میرانه سمت خانش، سر راه تایر ماشینش خراب میشه و نزدیک هتلی گیر میده و به نویسنده زنگ میزنه زنش برمیداره و میگه فردا اگر بیاید تضمین نمیدیم مدت طولانی بتانه حرف بزنه باهاتان و این هم تشکر میکنه و میخوابه تا فردا راه بیفته.
از اون ور تاگومی ناراحته میره پیش چیلدان که کلت ۴۴ را پس بده ولی پس نمیگیره و میگه این جواهرات جدید را ببین و این را راضی میکنه یکی را برداره و این میشینه روی نیمکت پارک و نگاهش میکنه و یه تجربه نزدیک به سفر در جهانهای موازی پیدا میکنه جایی که همه سفیدپوستن و به ژاپنیها احترام نمیزارن. وقتی برمیگرده رایس آمده دفترش صحبت کنه، این با ناراحتی ردش میکنه و نامه برگرداندن فرینک به آلمان را امضا نمیکنه و زیرش مینویسه آزاد شود. فکر کنم از لج کنسول آلمان این کار را کرد و بعدش سکته میکنه.
از اون ور جولیانا میره خانه نویسندهه. و بهش میگه که اس دی دنبالشه و گلوی یکیشان را بریده و ابندسن هم علی رغم میلش میگه که کتاب را کلا با اوراکل نوشته و برای تمام اتفاقات تاریخی جنگ و اینا فال انداخته و سالها طول کشیده. بعد جولیانا در جلوی اونها از اوراکل مرده استفاده میکنه و میپرسه که چرا این کتاب را نوشتی و قراره ما چه درسی یاد بگیریم ازش؟ جواب میاد که یعنی داستانش واقعیه و آلمان و ژاپن شکست خوردن. جولیانا هم خداحافظی میکنه میره تا ماشینی پیدا کنه برگرده به هتلش.
Oracle, von of changes, iching
Robert Childan, American Artistic Handcrafts Inc.
the Nippon Times building
pedecab
chink فرد چینی
Admiral Harusha, the carrier Syokaku
Paul and Betty Kasoura زن و مرد ژاپنی که چیلدان رفت خانه شان
Miss Lonelyheaart by Nathanael West اون کتاب کوچکی که آقای کاسورا گفت خواندمش ولی نفهمیدمش و از چیلدان دربارش کمک خواست و اون هم گفت که نخوانده و نمیدونه
the leader Herr Martin Bormann
Captain Rudolf Wegener, Mr Baynes, Conrad Goltz تاجر سوئدی در کار پلاستیک و اینها ولی در اصل فرستاده اپوزیسیون آلمان از برلین
Abwehr نیروهای مخالف دولت فعلی آلمان
Lobenzahn (dandelion) Operation
General Tedeki, Shinjiro Yatabe اون ژنرال ژاپنی بازنشسته هشتادساله که باینس دو هفته منتظرش ماند
Alex Lotze هنرمند آلمانی
Mr. Nobosuke Tagomi
Frank Frink, and his wife, Juliana Frink
W-M Corporation (Wyndam-Matson)
Ed McCarthy همکار فرانک که باهاش استعفا داد تا شرکت بسازن
Edfrank Custom Jewelers شرکتی که دو تایی ساختن
Joe Cinnadella راننده کامیونی که جولیانا شب را باهاش گذراند
Cheyenne, wyoming جایی که نویسنده کتابه زندگی میکرد
Bob Hope کمدینی که جولیانا کاراش را دوست داشت، فکر کنم کانادایی بود، اونجا کمی آزادتر بود
Joe Zangara کسی که روزولت را در میامی ترور کرد
The grasshopper lies heavy by Hawthorne Abendsen
Freiherr Hugo Reiss, the Reichs consul in San Fransisco
the local SD chief, Bruno Kreuz vom Meere رییس اس دی، رایس زیر دست این به حساب میاد در اس اس
string quartet گروه چهارنفره نوازندگان
string quintet گروه پنج نفره
A cult classic. Really liked it and enjoyed this alternative universe. Also loved the twisted and weird ending.