adventurous dark tense fast-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Yes

‘Create our own gods?’ said Karkasy, pulling away from her. ‘No, my dear, ignorance and fear create the gods, enthusiasm and deceit adorn them, and human weakness worships them. It’s been the same throughout history. When men destroy their old gods they find new ones to take their place. What makes you think this is any different?’
‘Because I feel the Emperor’s light within me.’
adventurous dark mysterious tense slow-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Complicated
Flaws of characters a main focus: Yes

Ignace Karkasy 🤝 Me
your spunky blonde friend that you're also kind of in love with joining a cult
adventurous dark mysterious tense fast-paced
Plot or Character Driven: Plot
Strong character development: Yes
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: No

If I could give a 3.5 star rating I would, however I'm forced to round down. I know that the series was never intended to be as long as it became, but the downfall of Horus happens so fast that it makes the back third of the book decidedly more cartoonish that the previous 2/3rds and Horus Rising.
Overall I did enjoy the novel though and will be happy to move on to Galaxy in Flames to see where the story goes next.
dark tense medium-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Complicated
Flaws of characters a main focus: Complicated

Říkala jsem si, jak se asi Grahamovi podaří navázat na Dana. Byla jsem taková... na trní z toho. Ono psát monstrózní ságu a přitom měnit autory je důvod k obavám. Ale tady přiznávám, že vůbec nebyly třeba. Loken sice už nebyl až tak vytržený z mariňácké šedi jiným uvažováním jako ostatní, ale ono to bylo možná tím, že se příběh zaměřil víc na intrikánství kolem než na Mournival. A rozhodně to bylo třeba pošoupnout tím směrem, kvůli tomu ta kniha je.

A taky musím říct, že tenhle kus byl překvapivě napsaný tak akorát. Nic v něm nechybělo a já si ho užívala pro o něco vypravěčsky plnější styl víc než jedničku. Akorát bez ohledu na to, že Graham odvedl velmi dobrou práci, okrajově zmíněný, ale naprosto zásadní Magnus se choval nepochopitelně jako trubka a Horus prostě přestal dávat smysl. Tvářil se, že jeho motivace a zásady k ní jsou jasné, ale vlastně si nakonec trošičku protiřečil. Asi budu muset počkat, než se jeho pragmatismus rozvine dál, ale byla to asi ta jediná věc, co mi na tom všem vyloženě vadila.

Jinak solidní práce.
adventurous dark emotional tense medium-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Yes

The follow up to Horus Rising continues the military campaign set up in the first book. This storyline has more of a political intrigue, but overall it is still a military story. It expands more on Horus and the rest of the space marines. The writing is good enough for a tie-in novel and the narration in the audiobook really makes the dark tone shine.

خلاصه زیر برای خودم نوشته شده و تمام داستان را لو می‌دهد

---

از فضای اینتراکس برگشته‌اند و حالا اربوس، چپلاین ورد بیررها اونها را به سیاره داوین رسانده. هوروس بیشتر از مورنیوال فاصله گرفته، و عصبانیه، در داوین، اربوس میگه که تمبا، که شصت سال پیش اینجا گذاشته بودیمش الآن تحت تاثیر شورشی‌های ماه جادو شده و به ما خیانت کرده و به هوروس توهین کرده. حالا هوروس و بقیه غیرتی شدن میخوان که برن و شخصا بکشنش. ویور هم که یک ریممبرنسر از زمینه از خاندان کارپینوس، با پارتی‌بازی معرفی شده که به عنوان ریممبرنسر شخصی هوروس انتخاب بشه و اون هم قبولش میکنه. در کنارش درباره دو تا از خدمه دئوس ایرائه، همون مکانیکوم بزرگ هم صحبت میشه.
خود هوروس با ده تا از جوخه‌های استارتز و ده‌هزار نفر نیروی امپراتوری و سه تا مکانیکوم وارد ماه میشن. به محظ ورود یه پیامی شبیه ویسپرهدز میاد روی ووکسشان، میرن دنبال منبع صدا. همه جا باتلاقیه و در مسیر جنازه‌های مرده‌های نیروهای قبلی خودشان بهشان حمله میکنن. به منبع صدا که میرسن میبینن همون فلگ‌شیپ تمباست. هوروس برخلاف نظر بقیه با تعدادی وارد میشه، بعدش یهو سفینه خرد میشه و دوباره جنازه‌ها حمله می‌کنن. هوروس خودش را به عرشه فرماندهی میرسانه و تمبا را میبینه که یکی از افسرانش را کشته و قیافه‌ش دیگه انسانی نیست. با هم جنگ میکنن و هوروس زخم شمشیر میخوره ولی آخرش میکشدش و قبل از مرگش میگه ببخشید و من آینده را دیدم که همه جا هرج‌ومرج میشه و فقط تو میتانی نجاتمان بدی. تمام سیمکشی عجیب دستگاه ووکس را قطع میکنه و مرده‌های متحرک متوقف میشن. و لوکان میرسه بهش و میارنش بیرون و اونجا از هوش میره و اورژانسی میرساننش به سفینه در مدار. بعضی از خدمه که شنیدن میرن در عرشه و استارتزها که عجله دارن حدود ۳۰ نفر را در حین حرکت میکشن تا راه را باز کنند. دکتر میگه سرم از بدن پریماخ نمیشه و برید چیزی پیدا کنید ببینم چرا مسموم شده‌. هوروس هم میاد هوش و هی میره. پترونلا را میخواد و براش میگه که برادرام بهم حسودی میکردن و پدرم فقط وارمسترم کرد تا بارش کم بشه. لوکان و تاریک برمیگردن سیاره و شمشیر اینتراکس را پیدا میکنند و برمیگردان برای دکتر. در بازگشت متوجه میشن که اربروس جلسه لژ را تشکیل داده ‌و قانعشان کرده که تنها راه جلوگیری از مرگ وارمستر اینه که ببریمش به معبد فلان در سیاره وادین. میرن دنبال هواپیما وارمستر ولی وقتی میرسن که دیر شده و وارمستر داخل معبده.

از اون طرف اربروس با رییس جادوگرهای اونجا، آکشوب، صحبت میکنه و او میکشدش تا با قیافه سیانوس پیش وارمستر بره و راهنماش باشه. برادر تکچشم که مسئول یادگیری امور جادویی از طرف پدرشه، با افرادش در ظاهر گله گرگ میان به رویاش تا کمکش کنند ولی نمیتانن. هوروس در رویا در یه کوهستان قشنگه و بعد تبدیل به سیاهچال میشه و سیانوس میاد و میبردش آینده و معبد پرستش امپراتور را می بینه که درش خبری از مجسمه هوروس نیست و این ناراحتش میکنه. و بهش میگه برای جلوگیری ازاین و نجات از مرگ باید به قدرت کائوس در وارپ اعتماد کنی. بعدش به ابتدا میبردش، مرکزی زیر کوه‌های هیمالیا که در اونجا در نطفه مصنوعی به دنیا آمده. اونجا نگهبانای گارد امپراتوری بهشان حمله میکنن و هوروس یکیشان را میشناسه و چند تا را میکشه و بعد در یه جای دیگه، مگنوس، برادر تک چشمش با هیئتی از گرگ‌ها میان دنبالش و میگه به حرفای این گوش نده و نقاب سجانوس را از صورت ابروس برمیداره و بعدش بهش گوی اتشین میندازه ولی فایده‌ای نداره. و به هوروس هشدار میده که این داره دروغ میگه. ابروس هم میگه از طرف لوگار آمده که به خدای وارپ وفادار شده.
از اون طرف سیندرمن و کیریلا پیش هم هستن و خالکوبیهای روی سر ابروس را میفهمن از کتاب لورگاره که گفته شده امپراتور را خدا دانسته و بعد از طرف امپراتور طرد شد. سیندرمن در حال سعی برای خواندن کتاب لوگار هست که ناگهان ناخودآگاه کلمات کتاب از زبانش جاری میشه و یه نوری بالای سرش روشن میشه و فریادهای یه موجودی میاد و کیرلا به زور با لگد صندلیش را میندازه تا متوقف میشه ولی موجوده درآمده و میزنه دنبالشان و زن مسئول وارپ به دادشان میرسه ولی موجوده قویه و کیرلا اسم امپراتور را میاره و با عقاب نماد امپراتور نور شدیدتری منتشر میکنه و موجوده را برمیگردانن به جایی که آمده ولی بعدش به کما میره.

از اون طرف هم تقریبا بیشتر افراد لژیون در جلوی اون معبد در داوین هستن و منتظرن که هوروس سر نه روز بیاد بیرون که میاد هم. و به محض بیرون امدن، مسیر لژیون را تغییر میده و به سمت منظومه‌ای میره که چیزی از مسکونی بودنش گزارش نشده. اونجا که میرن میبینن ادمها وجود دارن و با هم صحبت میکنن و یه نماینده ازشان با سفینه میان. سفینه‌ها و لباس‌های سربازانشان همه شبیه خودشانه هرچند کوچکترن. در اونجا هوروس، فرستاده اونها وسربازانش را در حالیکه هیچ کاری نکردند قتل‌عام میکنه و وارد جنگ با سیاره میشه. به علت شباهت تجهیزاتشان، جنگ با تکنوکراسی اتوریان سخته. بعدا میفهمیم هوروس به دنبال تصاحب تکنولوژی قدیمی ماشینهای با قابلیت تفکر اینهاست که هنوز از دست ندادن.
پریماخ فولگریم هم میاد و مدت کمی به هوروس سر میزنه و بعدش میره. میگه که مگنوس توسط امپراتور احضار شده به خاطر اشتباهاتش. و لوکان بعدا میفهمه که شمشیر اتنام به دستور هوروس به دکتر لژیون فولگریم داده شده (که احتمالا باهاش فولگریم را بکشه؟!) و باز بعدش میفهمیم که هوروس به مامور انتقال مگنوس به زمین دستور داده که در راه بکشدش.

از اون طرف جلسه‌ای تشکیل میشه در لژ، اربوس و ماگهورست از تورگادون میخوان که لوکان را عامل کشته شدن بیگناه‌ها در بندرگاه، هنگام برگرداندن هوروس به بیمارستان بدانه و اون را قربانی کنن و تورگادون در یه حالت حماسی میگه هرگز موافقت نمیکنه. اینجاش خیلی خوب بود.
جنگ در اتورین نزدیک تمام شدنه، فقط یه دژ سیتادل آهنین باقی مانده که فتح بشه. وقتی در دیوارش شکاف ایجاد میشه و میخوان بگیرنش، آگوران و ورلد ایترهاش به همراه لوکان و تورگادون را میفرستن. لرد وارواروس هم همراه سربازاش دنبالشان میان. بعد از جنگی مختصر، باقیمانده سربازان برادری تسلیم میشن ولی آروگان که آستارتزهاش مردن از زیر آوار زمین بیرون میاد و اونا را قتل عام میکنه در این بین هم وارواروس به تیر یه آستارتز به عمد کشته میشه. از اون ور هم پترونلا که داستان هوروس را مینوشت بدست خود هوروس کشته میشه (شکستن گردن). کاراکاس شاعر هم بدست ماگارد کشته میشه (که همه جا میگن خودکشی کرده). اون کیریلا هم که قدیس اون دین امپراتورخداییه در حالت کما و ایناس.

Petronella Viver of house Carpinus, a remembrancer
Maggard خدمتکار لال پترونلا. که جنگاور قابلی بود و هوروس در آستارتزها پذیرفتش
Titus Cassar, Moderati of the Dies Irae
moderati primus Jonah Aruken
senior Princeps Essu Turnet فرمانده دیئس ایرائه
Akshub جادوگر سیاره جادوگرها
the planet of sorcerers

high administratrix, Enid Rathbone

Euphrati Keeler
Eugan Temba فرمانده نیروهای شورشی
The glory of Terra فلگشیپ تمبا
Magnus the red, primach of the thousand sons برادر هروس، تک چشم، رییس جادوگرها
The truth is all we have پند لوکان به شاعر
Constantin Valdor رییس محافظهای امپراتور، هوروس در اون رویا دیدش
Lectito Divinitatus cult همونها که امپراتور را خدا میدانستند و رهبرشان یکی از پریماخ های شورشی بود
Book of Lorgar کتاب اون گروه که با خواندنش به کائوس وصل شدن
the temple of the dient Lodge
Ing Mae Sing هدایتکننده نابینای لژیون

Aureus
Auretian Technocracy
the iron citadel
brotherhood warriors

chief Apothecary Fabius که شمشیر را گرفت
Lord Commander Hektor Varvarus, Commander of the emperor's armies

The Istvaan system
adventurous dark emotional reflective sad tense medium-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: No
Flaws of characters a main focus: Yes

False Gods had the unfortunate task of following up the masterclass that was Horus Rising, and while it doesn't quite hit the same highs, its still a very worthy follow up. Getting to see more of these characters I love having to adapt to the even more severe changes that come within this book was very interesting to read.
Now the weakest part of this book is Horus, his fall is rapid and severe, but considering that this was supposed to just be the trilogy I understand why it had to be that way. That being said the reasoning behind his fall is solid, we just didn't have enough time to see Horus feeling the way he does to make it feel believable.
Also fuck Erebus, all my homies hate Erebus.