4.45 AVERAGE


Terminé la saga y al llegar al final, me dieron ganas de llorar por la despedida de los grandes personajes que conocí gracias al Cementerio de los libros olvidados.

¿No se acuerda usted (Fermín) que nos espera la vida?.
Eso a usted Daniel a mí ya solo me espera la memoria.

adventurous dark emotional mysterious tense medium-paced
Plot or Character Driven: A mix
Strong character development: Yes
Loveable characters: Yes
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Yes

Favorite book. Wraps up the series beautifully

Una de las mejores protagonistas femeninas que he visto nunca. Mi favorito de la saga despues de la sombra del viento ❤️
adventurous emotional hopeful lighthearted mysterious sad tense fast-paced

A majestic and emotional way to bring this story to a close, with an ending that stays true to each character’s essence.
I finished the book and truly felt like I was saying goodbye to friends, leaving something behind, with a deep sense of nostalgia. One of my favorite series.

"Tell Julián to make us all immortal. We were always counting on it.
Love, Alicia.''
emotional inspiring mysterious reflective sad slow-paced
Plot or Character Driven: Character
Strong character development: No
Loveable characters: Complicated
Diverse cast of characters: Yes
Flaws of characters a main focus: Yes

Beautifully written, reverential about books, and tying together so many different stories I got chills. I love Zafon and this books was wonderful.

خب بالاخره این مجموعه دوست داشتنی هم تموم شد.کاری که ثافون تو 17 سال روش وقت گذاشت رو من تو 3 ماه خوندم. دیشب که تمومش کردم داشتم به خودم میگفتم چرا انقدر زود تمومش کردم و مطمعنا قراره دلتنگ شخصیت های این مجموعه بشم. باز خدا رو شکر شهر مه هست که ما یه تجدید خاطراتی داشته باشیم.

نظر کلی راجع به ثافون

ثافون خوندن رو تشبیه میکنم به یه سفر. سفری که تو اون خواننده مسافر هستش و ثافون ماشین سفر هست. کنترل این سفر کاملا به عهده ماشین هستش. در طول اون، ممکنه جاده به قدری تو سراشیبی بره که شما تصور کنید که دارید سقوط میکنید در یک دره و گاهی ممکنه یک سربلندی رو طی کنید که با خودتون بگید شیب این کوه(به ریاضی) تعریف نشده‌س و گاهی هم ممکنه مسیر هموار و صاف باشه بدون هیچ چاله چوله ای. ولی یچیز رو مطمعن هستید. اونم این که شما از این سفر دارید لذت میبرید با همه فراز و نشیبش و یا حتی گاهی که از توضیحات طولانی و ریزبینی ثافون خسته میشید، باز هم به خودتون میگید این بشر فوق العاده‌س.

جلد چهارم مجموعه گورستان کتاب های فراموش شده

خب این جلد طولانی ترین جلد مجموعه هستش. من اول فکر میکردم که همه چیز تموم شده و ثافون دیگه چیزی برای گفتن نداره.البته که میدونستم
ابهاماتی مثل دزدیده شدن اموال سالگادو از چمدانش و دلیل برگشت داوید، هنوز بی جواب موندن
ولی خب به طور کلی دیگه داستانی برای تعریف کردن وجود نداشت. ولی بووووم ثافون من رو به شدت سوپرایز کرد. تو این داستان که به نوعی میشه گفت اسپین آف 3 جلد قبل هستش، خانواده سمپره یجورایی جز عوامل کمکی به حساب میان. شخصیت اصلی داستان کسی نیست جز آلیسیا گریس. آلیسیا خیلی ساده بخوام بگم جز نیرو های پلیس مخفی بود که کار هایی رو که پلیس های عادی نمیتونستن انجام بدن ایشون انجام میداد. رئیس اون اسمش لئاندرو مونتالبو هستش. در واقع داستان این جلد مربوط به ناپدید شدن مائوریسیو باییس همون رئیس زندان معروف مون در جلد سوم که حالا تبدیل به وزیر فرهنگ شده بود هستش و آلیسیا دستور میگیره که با کمک بارگاس یکی از نیرو های پلیس این پرونده رو حل کنن و باییس رو پیدا کنن.

این جلد به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد. بیشتر جنایت و کشت و کشتار مربوط میشد به این جلد ولی همچنان جلد دوم بنظرم بهترین فضای گوتیک رو داشت. این جلد مثل جلد اول و جلد دوم انچنان دیالوگ های خاصی نداشت ولی از یک نظر منحصر به فرد بود. اونم نحوه عوض شده راوی های داستان بود. ثافون تقریبا دیگه به اوج خودش رسیده تو این داستان. خیلی برام جالب بود هر فصل از مکانی به مکان دیگه و شخصیت های مختلف دائم در حال تغییر بود و بنظرم همین باعث شد که من تو 1500 صفحه احساس خستگی نکنم.

چرا به این جلد نمره 4 میدم(عوامل مثبت)

خب همونطور که گفتم در این جلد ثافون بالاتر از حد انتظار ظاهر شد. فضاسازی داستان و وجود راوی ها و مکان های مختلف. فلش بک های خیلی عمیق و معماها و گره هایی که خیلی خوب سرجاشون قرار میگرفتن و به جذابیت داستان اضافه میکردن. بنظرم با اختلاف کم این جلد حالت معمایی و رمز و رازش از همه بیشتر بود.

چرا به این جلد نمره 4 میدم( عوامل منفی)(دارای اسپویل)

خب بنظرم دلایلی که یک نمره کم کردم میتونن اینا باشن.
1: مرگ شخصیت های مهم داستان به مضحک ترین حالت ممکن. هنوزم تو کتم نمیره چطوریه که داوید مارتین که تقریبا در راس همه کاراکتر ها بود به اون سادگی خودکشی کرد. حالا بگیم این اوکی ولی چرا خیلییییی ساده از زبان آریادنا به لئاندرو داشت وصف میشد. بنظرم باید یه فصل مجزا رو به داوید اختصاص میدادن نه اینکه به سادگی از زبان شخصیتی که خود ما 4 صفحه بود که باهاش اشنا شده بودیم میشنیدیم.
2: وجود شخصیت های اضافی. شاید با خودتون فکر کنید که چی ولی خب وجود یه شخصیت خیلی رو مخم بود. اونم ریکاردو لومانا همکار سابق آلیسیا. وقتی که با این اسم اشنا شدم و توضیحاتی که ثافون درمورد اون میداد که گذشته اش چطور بود هر لحظه فکر میکردم که لومانا با یه چاقو یا هفت تیر قراره بشه قهرمان کش ما ولی اینطور نبود بدون اینکه یه کلمه از زبان خود لومانا بشنویم تو حوض عمارت ال پینار غرق شد.
3: برملا شدن راز بسیار بزرگ توسط یک نامه. همون اشتباهی که تو جلد یک هم اتفاق داد. نمیفهمم چرا ثافون تصمیم گرفت کتاب رو سمت سریال های ترکیه ببره. یعنی چی که دانیل پسر داوید بود اخه

خب خب خب، بالاخره بعد از امتحانات دانشگاه حالا وقت دارم که تو خونه ذهنی آسوده‌خاطر ریویو خودم رو برای کتاب آخرین مجموعه گورستان کتاب‌های فراموش‌شده یعنی هزارتوی ارواح بنویسم.

نقدی بر مجلد آخر سری گورستان کتاب‌های فراموش‌شده، هزارتوی ارواح:


خب، حقیقت امر دوس ندارم داستان کتاب آخر رو اسپویل کنم یا ورود پیدا کنم به حیطه داستانی این کتاب هر چند که بعضا نکاتی رو خواهم گفت.


به‌شخصه این کتاب برای من نسبت به ۳ کتاب قبلی جذابیت کمتری داشت و سرعت خوندنم پایین‌تر اومد.
دلیلش این نیست که اثر ضعیفی بود، نه، به‌هیچ‌وجه!
دلیلی که حداقل برای من وجود داشت این بود که نسبت به کتب قبلی انتظارات خواننده از ثافون خیلی بالا رفته بود و هزارتوی ارواح نتونست انتظارات خواننده‌هارو ارضا کنه.


با وجود اینکه نزدیک ۱۶۰۰ صفحه یعنی در دو جلد این کتاب نگاشته شده بود، ولی یه‌نکته رو به من یاد داد که لزوما کمیت منجر به کیفیت بالاتر نمیشه. سایه باد و بازی فرشته که هر کدوم نصف هزارتوی ارواح حجم داشتن، جذابیت‌شون دوبرابر هزارتوی ارواح بود.

در هزارتوی ارواح علاوه‌بر بارسلون، وارد شهر مادرید هم میشیم و حوادث و وقایعی هم در مادرید توصیف میشه. حس می‌کنم توصیف وقایع در بارسلون قوی‌تر و غنی‌تر از مادرید بود و طبیعتا چون ثافون اهل بارسلون بود این امر می‌تونه منطقی باشه.

افراد جدیدی وارد مجموعه میشن که بعضا هر کدوم با خودشون داستان‌های جداگانه‌ای هم به‌دوش می‌کشن. برجسته‌ترین شخصیت تازه‌وارد جدید ما آلیسیاست که با داستانش آشنا می‌شویم. شخصیت‌های دیگری چون ویکتور ماتائیکس، مائوریسو باییس و ...(البته باییس در زندانی آسمان هم به داستان ما ورود پیدا کرده بود.)

حس می‌کنم این کتاب هم در عین حال که می‌تونست کوتاه‌تر بشه، خیلی از حفره‌ها و کاستی‌های کتاب هم می‌شد که رفع بشن. گاها در پلات داستانی به‌شخصه شاهد یک‌سری ابهامات بودم.

در کل آخرین کتاب مجموعه گورستان کتاب‌های فراموش‌شده، هزارتوی ارواح، به‌لحاظ فرم تقریبا همان شکل روایی کتاب‌های قبلی ثافون رو داشت و ثافون هم به‌هنرمندی هر‌چه‌بیشتر داستان رو روایت کرده بود.
اینکه جذابیت هزارتوی ارواح برای من کمتر از کتاب‌های قبلی بود، همانطور که بالاتر هم ذکر کردم، همین بود که نتونست انتظارات رو برآورده کنه، و این قطع به‌یقین بدین معنا نیست که این مجلد رو نخوند، نه! اتفاقا باید برای تکمیل این سری و فهم کامل و جامع سری این کتاب رو خوند.



بریم سراغ یه‌نقد کلی از سری گورستان کتاب‌های فراموش‌شده:

برای من فکر می‌کنم ۳ ۴ ماه طول کشید تا کامل سری رو بخونم و تموم کنم به‌خاطر دانشگاه و اینکه بین کتاب‌های سری هر از گاهی داستان‌های بلند یا کتاب‌های کوتاه دیگه‌ای هم می‌خوندم. جزو قشنگ‌ترین ماه‌های زندگیم بود زندگی کردن با سمپره‌ها در بارسلون و داستان‌ها و تراژدی‌هایی که رقم زدن.
به‌شخصه عاشق قلم ثافون شدم و افسوس می‌خورم که چرا بیشتر عمر نکرد تا برامون بنویسه...
روحت شاد نویسنده دوس‌داشتنی

Thinking long and hard about it, this is a 'just fine' conclusion to an overall pretty good series. The first two books are definitely far above the latter two books. In this final instalment the plot feels convoluted, a lot of new characters pop up that I don't really care about, favourite characters from earlier books seem somewhat OOC (but tbf that may also be because of the different audiobook narrator), and I still can't shake the fact that some of the timeline doesn't line up and there are plot holes here and there.

Still, this was enjoyable. I will be finishing off the series with The City of Mist.

Cuando vi que el libro tenia 925 paginas, me asuste y pensé que nunca lo iba a terminar. estuve cuatro días sin parar leyendo y no podía parar cada vez que empezaba. Personajes viejos, nuevos, pistas a otros trabajos de literatura y del fotógrafo del que usaron las portadas para los libros. Una novela que tiene en si la idea de hacer novelas, como escribirlas y como leerlas. la historia de una Alicia en la Barcelona maravillosa y oscura de quien la imagina porque la vive.